نیایش عزیزمنیایش عزیزم، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 11 روز سن داره
امیرعلی جونامیرعلی جون، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 23 روز سن داره

ثمره ی عشق

عشق از من و نگاه تو تشکیل می شود ...

      داری روز به روز بزرگ تر میشی و شیرین تر عاشقتم نفسم وقتی بهت نگاه میکنم احساس غرور میکنم که مامان تو هستم دلم میخواد طوری باشم که تو هم به من افتخار کنی دلبرکم عاشقتم نیایشم         چند روزی نبودم دلم برای اینجا نوشتن خیلی تنگ شده بود گفتم الان که خوابی به جا ی هر کاری دیگه ای بیام دو خطی ! بنویسم بلکه دلم وا شه ... چند روزی بد جوری مریض بودی خدا رو شکر بهتری خیلی بهتر ولی سرفه های بدی داری هنوز نمیدونم این واقعا حساسیت هست که تو بهش مبتلایی گل نازم یا سرما میخوری ولی این دفعه خیلی عفونت داشتی و هنوز خوب نشده ، دوباره مریض شدی... عزیزکم برای تو و همه بچه ها همیش...
17 خرداد 1392

دلبرکم ...

بعد از ظهره و من و تو کنار هم دراز کشیدیم تا بلکه بتونم یه کمی بخوابم     face to face تو بودم و داشت خوابم میبرد که هی با نوک انگشت نوک بینی م رو فشار میدادی !   بهت میگم چرا اینجوری میکنی مامان تو رو خدا بذار بخوابم خیلی خسته ام !   میگی: میخوام خاموشت کنم آخه هی باد میزنی تو صورتم !!!!!!         بهت میگم اگه الان خوب بخوابی ....   هنوز حرف تو دهنمه .......   میگی : اگه تو خوب نخوابی من بهت جایزه میدم !!!!!!!!!   اصلا هم نمیخواستم بگم بهت جایزه میدم دختر جووووووون         فدات شم که خوابی...
8 خرداد 1392

بودنت یعنی حضور سبز عشق...

شانه هایت امنیت دارد پدر   تا که آیی دیده می دوزم به در   چشمهای مهربانت رمز عشق   بودنت یعنی حضور سبز عشق   خوبِ من ،دارم سپاس بی کران   از خداوند کریم و مهربان   اینکه من دارم دو تا دریای نور   مادری پر مهر و بابایی صبور   مادر من قبله گاه آرزوست   اشتیاقم لحظه ی تشویق اوست   روز تو بابا مبارک ،ماه من   دست مولا یاورت دلخواه من   من پُرم از حس خوب زندگی   بودنی دارم پر از بالندگی     سروده ی مادر بزرگ نیایش (مامان ِ بابا )          پ...
2 خرداد 1392

رنگ خدایی ...

" رنگ خدایی (بپذیرید) و چه رنگی از رنگ خدایی بهتر است و ما تنها او را می پرستیم. " سوره بقره آیه 138         قصه هایی که خدا می گفت آبی بودند، آبی ارغوانی. قصه های خدا ما را یاد آسمان می انداختند، یاد آسمان و دریا. یاد لبخندهایی که آبی بودند، یاد بادهایی که روی عرشه می وزیدند و یاد اتفاق هایی که آرام می افتادند.     شعرهایی که خدا یادمان می داد سبز بودند، سبز چمنی. شعرهای خدا مارا یاد درختان می انداختند. یاد درختان و بهار. یاد نگاه هایی که سبز بودند و یاد روزهایی که مثل نسیم، آرام می وزیدند و در تقویم ما جا می شدند.     دست های خدا پر از قصه و ...
26 ارديبهشت 1392

جاموندنیـــــــا !

 چه کار کنم خووووو !!!!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟ هر چی فکر کردم ، فکــــــــــــرکردم هیچی به ذهنم نرسید غیر از همین جاموندنیای مامان کوثر جوونی ، تازه یادم نمیاد اصل ِ اصلش مالِ کی بودهههههههه!!!!!!!! دیگه ببخشید که ما وقتی کم میاریم متوسل میشیم به خلاقیت های دیگران ! هر کی هم اعتراض داشت خودش عنوان بده حالا اگه دوس دارید بفرمایید ادامه           این عکس ها از همون سری عکس های مسافرته که جامونده بود تو موبایلم! همون پارک جنگلی علی آباد کتوله!         این جا هم که معلومه کجاست دیگه دلت میخواست خودت تنهایی حمومی کنی دوست داری بگی حمومی به جای حمو...
24 ارديبهشت 1392

تموم شد دیگه !!!

   تله کابین نمک آبرود 10 / 2 / 92     چه گل های خوشگل و خوش بویی به به           تله کابین رو ببین داره میره بالا !                     وای پایین رو ببین چه همه سقف های رنگی رنگی حیف که رنگشون دیده نمیشه تو عکس         رو دوش بابا چه کیفی میده         چه با حال ! یه میز و یه عالمه صندلی          من یه خرگوشم میخوام برم تو لونه ام !!!         ...
21 ارديبهشت 1392

سیاست های وروجکی !!!

دیروز موقع نهار وقتی سه تایی کنار هم بودیم دوباره یه چشمه از اون سیاست بازی هات رو رو کردی : در حالی که دستات رو رو به آسمون گرفته بودی و زیر چشمی من و بابا رو نگاه میکردی زیر لب گفتی :   خدایا یه بچه به من بده من تنهام یه دختر بهم بده نه یه پسر بده آخه من خودم دخترم! اول یه دختر بده یعد یه پسر بده         از اونجایی که دیگه میدونم وقتی تو حالِ خودت هستی و داری با خودت و خدای خودت حرف میزنی ! من نباید حرفی بزنم ، سکوت کرده بودم و تو دلم میخندیدم بهت   همیشه وقتی داری با خودت حرف میزنی در حالی که دلت میخواد یه جوری حرف بزنی که من بفهمم و غیر مستقیم نیازت رو ...
18 ارديبهشت 1392

دریا بازی ...

      نگران نشین ، نفس عمیق هم نیازی نیست ! ر ِلَکس ر ِلَـــکس رلکس تررررررر ادامه فقط عکسه !!!  بابل سر - 9 اردیبهشت               مجبوری آخه مامانی اینقدر پــُـرش کنی ؟!             دریا ، یه ماهی مرده رو آورد تو ساحل ، وقتی دیدی با غصه آوردیش نشونم دادی : که مامان بیا ببین یه ماهی پژمرده !!! و بعدشم میخواستی خاکش کنی !!!!                 این دو تا عکس مخصوص مامان تسنیم گلی !!!       &...
17 ارديبهشت 1392

16 اردیبــــهــشت...

آن شب که ماه عاشقانه هایمان را تماشا می کرد آن شب که شب پره ها عاشقانه تر ، تو را می جستند و اتاقم سرشار از عطر بوسه و ترانه بود دانستم که تو پژواک تمام عاشقانه های تاریخی...         هشت سال پیش توی اون روز بارونی وقتی دستامون رو به هم دادیم عهد بستیم تا ابد با هم بمونیم عاشقانه         دوســـــــــــِت دارم همسرم باهات میمونم تا همیشه عاشقانه به خاطر همه چی ازت ممنـــــــــــــــــــونم مهربونم          پی نوشت 1 :   بهت میگم نیایشم میای با هم بریم کیک بخریم؟   میگی : چیــــــــــ...
16 ارديبهشت 1392

بهارانه با تو ...

  سفر امسال ما به شمال کشور توی روزهای اردیبهشتی یه صفای دیگه ای داشت که برای من شخصا واقعا لذت بخش بود اونم عطر سحر انگیز بهار نارنج بود که از قبل از ساری تا بعد از بابلسر فضا رو آرامش بخش تر کرده بود ...   شکوفه های بهار نارنج ، هم زیبا هم خوش عطر، کنار اون همه سبزی و طراوت شمال یه چیز دیگه بود...دلم میخواست جشنواره ی ملی بهار نارنج هم بابل باشیم ولی خب تازه از 11 اردیبهشت شروع میشد و برای ما مقدور نبود ...حیف...   ولی خب همین قدر هم انرژی زیادی بهمون داد اون فضای دل انگیز شمال...جای همه دوستان خالی...به نظرم اردیبهشت واقعا موقع خوبی برای سفر هست کاش همیشه قسمت بشه...         اگه ...
14 ارديبهشت 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ثمره ی عشق می باشد