بهارانه با تو ...
سفر امسال ما به شمال کشور توی روزهای اردیبهشتی یه صفای دیگه ای داشت که برای من شخصا واقعا لذت بخش بود اونم عطر سحر انگیز بهار نارنج بود که از قبل از ساری تا بعد از بابلسر فضا رو آرامش بخش تر کرده بود ...
شکوفه های بهار نارنج ، هم زیبا هم خوش عطر، کنار اون همه سبزی و طراوت شمال یه چیز دیگه بود...دلم میخواست جشنواره ی ملی بهار نارنج هم بابل باشیم ولی خب تازه از 11 اردیبهشت شروع میشد و برای ما مقدور نبود ...حیف...
ولی خب همین قدر هم انرژی زیادی بهمون داد اون فضای دل انگیز شمال...جای همه دوستان خالی...به نظرم اردیبهشت واقعا موقع خوبی برای سفر هست کاش همیشه قسمت بشه...
اگه بخوام از اول سفر شروع کنم به گذاشتن عکس ها که واقعا خیلی زیاد میشه ...شاید توی دو تا پست گذاشتم !
صبح روز هشتم اردیبهشت راه افتادیم وقتی ساعت 6 صبح از خواب بیدارت کردم و گفتم میخوایم بریم مسافرت از جا پریدی و زود حاضر شدی انگار نه انگار که تو خواب ناز بودی
بابا امان یه توقف داشتیم برای صبحانه برات یه دونه فرفره گرفتم که تا آخر سفر کلی باهاش سرگرم بودی و کلی با این فـــِیفـــــِیه ی کیتی حال میکردی !
تا رسیدیم علی آباد کتول نهار خوردیم و رفتیم آبشار کبود وال که قبلا هم رفته بودیم و خیلی قشنگ بود اما تا خوده آبشار نرفتیم چون میخواستیم زودتر راه بیفتیم و دیدار آبشار رو موکول کردیم به بازگشت!
این کوهه قـــــــــــوی یو ببین شبیه یه داییناسوی شده!
گاهی اوقات می اومدی جلو تا فرفره ات رو بچرخونی گاهی هم عقب میشستی و نقاشی میکشیدی
این اولین بار بود که برا ی نقاشی کشیدن اول رنگ مشکی رو برداشتی خیلی تعجب کردم بعد گفتی یه کفش دوزک کشیدم !
همیشه توی سفر از راه رفتن اذیت نمیکنی ولی از برگشت دیگه یه کمی بهانه گیر میشی ولی این دفعه به خاطر اینکه شب سوم هم هتل موندیم توی علی آباد و ظهر راه افتادیم خیلی راحت تر رسیدیم بازم ممنون بابایی مهربون دوستت داریم
حالا میخوام از اول سفر بیام آخر سفر !
که دوباره برگشتیم علی آباد کتول و شب موندیم یعنی شب یازدهم -شب عید -و چهار شنبه رفتیم آبشار کبود وال دوبایه!
وسط سفر و دریا بازی باشه برا پست بعد!!
شبی که داشتم چمدون رو می بستم اومدی پیشم و گفتی مامان من میخوام چمدون کوچولوی خودم رو بردارم لباسام رو بذارم توش ...این چمدون رو عمه مینو برات گرفته بود و موقعی که به دنیا نیومده بودی هنوز با کلی لباس و اسباب بازی برات فرستاد ممنون عمه ی مهربونمنم همه یادگاری های نوزادیت رو توش گذاشتم و تو هر از چند گاهی هوس میکنی برشون داری!
خیلی دلت میخواست چمدونت رو دستت بگیری و دنبال خودت بکشیش احساس بزرگی میکردی
این عکس ها مالِ آخر ِآخر سَفره
از این دلفین که آب از دهنش میریخت خیلی خوشت اومده بود و گفتی : از ما دوتا عکس بگیر مامان
توی این سفر هر وقت میخواستم خودم ازت عکس بگیرم اصلا همکاری نمیکردی و دلت نمیخواست ازت عکس بگیرم همش میگفتی اون دوربینت رو بذار تو کیفت !!!!!!!
یا روت رو بر میگردوندی منم فهمیدم چی بهت بگم که اون جوری بشه که من میخوام!!!
بهت گفتم نیایش مامان این جاهایی که میریم خیلی قشنگه نه ؟
گفتی آیه
گفتم اگه جایی دیدی خیلی قشنگ بود و دلت خواست ازت عکس بگیرم حتما بهم بگو
از اون لحظه که من این حرف رو زدم تا آخر سفر که همین عکسی هست که با دلفینه گرفتی مرتب میگفتی بیا ازم عکس بگیر اینجا خیلی قشنگه
چه با حال!!!!!
چند تا عکس هم تو از من و بابا گرفتی
بعد از نیم ساعت پیاده روی رسیدیم به آبشار
میدونی قشنگی طبیعت رو نمیشه تو قاب عکس جا کرد
باید همیشه از لحظه ی حال لذت برد
ادامه ی عکس ها در پست بعد
ممنون از نگاه زیباتون
پا نوشت 1 :
بعضی از تجزیه تحلیل هایی که میکنی یا به قول فریبا جون همون تحلیلازیسیون هات خیلی با مزه است
مثلا میگی :
مامان چرا بوس رو به اتو بوس وصل کردن اصلا یعنی چی اتو - بوس ؟؟
حالا هر چی من میگم مامان جان اتوبوس اتو و بوس نیست که به هم وصل شده یه کلمه ی انگلیسی بوده که تو فارسی اینجوری شده قبول نمیکنی که !!!!!!
میگی : نه این بـــــــــــــــوس ِ اتوبوس منو کشتهههههههههه
یا میگی :
چرا قهوه ای سوخته ، ســـــــوخته ؟؟؟کجاش سوخته چرا سوزش پیدا کردههههههههه!!!
حتما میگید این دیگه چیه این وسط نه ببخشید این آخر ؟؟؟؟؟؟!!!!!!
یه وقت فکر نکنید اینجا کمد نیایشی هستش ها
اینجا مزرعه ی بر چسب هاست
چه میدونم والا !!!
نیایش میگه خب
این عکس از پست ِ - چه با حال - جا مونده بود
هر بر چسبی که براش میخرم میبره تو مزرعه ی بر چسب ها میچسبونه
به قول خودش چه با حال!
پا نوشت 2 :
تقدیم به دوست خوبم مامان نیروانای نازم ، فریبا بانوی اردیبهشتی ، به مناسبت نیمه ی اردیبهشت :
چه لطیف است حس آغازی دوباره،
و چه زیباست رسیدن دوباره به روز زیبای آغاز
و چه اندازه شیرین است امروز
روزی که گویی با عشق از نو آغاز شدی ....
تولدت مبارک