نیایش عزیزمنیایش عزیزم، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه سن داره
امیرعلی جونامیرعلی جون، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 12 روز سن داره

ثمره ی عشق

بهارانه با تو ...

1392/2/14 10:31
نویسنده : مامانی
2,710 بازدید
اشتراک گذاری

 

سفر امسال ما به شمال کشور توی روزهای اردیبهشتی یه صفای دیگه ای داشت که برای من شخصا واقعا لذت بخش بود اونم عطر سحر انگیز بهار نارنج بود که از قبل از ساری تا بعد از بابلسر فضا رو آرامش بخش تر کرده بود ...

 

شکوفه های بهار نارنج ، هم زیبا هم خوش عطر، کنار اون همه سبزی و طراوت شمال یه چیز دیگه بود...دلم میخواست جشنواره ی ملی بهار نارنج هم بابل باشیم ولی خب تازه از 11 اردیبهشت شروع میشد و برای ما مقدور نبود ...حیف...

 

ولی خب همین قدر هم انرژی زیادی بهمون داد اون فضای دل انگیز شمال...جای همه دوستان خالی...به نظرم اردیبهشت واقعا موقع خوبی برای سفر هست کاش همیشه قسمت بشه...خیال باطل

 

 

 

 

اگه بخوام از اول سفر شروع کنم به گذاشتن عکس ها که واقعا خیلی زیاد میشه ...شاید توی دو تا پست گذاشتم !

 

صبح روز هشتم اردیبهشت راه افتادیم وقتی ساعت 6 صبح از خواب بیدارت کردم و گفتم میخوایم بریم مسافرت از جا پریدی و زود حاضر شدی انگار نه انگار که تو خواب ناز بودی

بابا امان یه توقف داشتیم برای صبحانه برات یه دونه فرفره گرفتم که تا آخر سفر کلی باهاش سرگرم بودی و کلی با این فـــِیفـــــِیه ی کیتی حال میکردی !

تا رسیدیم علی آباد کتول نهار خوردیم و رفتیم آبشار کبود وال که قبلا هم رفته بودیم و خیلی قشنگ بود اما تا خوده آبشار نرفتیم چون میخواستیم زودتر راه بیفتیم و دیدار آبشار رو موکول کردیم به بازگشت!

 

 

 

 

این کوهه قـــــــــــوی یو ببین شبیه یه داییناسوی شده!

 

 

بابا امان نرسیده به بجنورد

 

 

گاهی اوقات می اومدی جلو تا فرفره ات رو بچرخونی گاهی هم عقب میشستی و نقاشی میکشیدی

این اولین بار بود که برا ی نقاشی کشیدن اول رنگ مشکی رو برداشتی خیلی تعجب کردم بعد گفتی یه کفش دوزک کشیدم ! 

 

 

 

 

 

 

همیشه توی سفر از راه رفتن اذیت نمیکنی ولی از برگشت دیگه یه کمی بهانه گیر میشی ولی این دفعه به خاطر اینکه شب سوم هم هتل موندیم توی علی آباد و ظهر راه افتادیم خیلی راحت تر رسیدیم بازم ممنون بابایی مهربون دوستت داریمقلب

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

حالا میخوام از اول سفر بیام آخر سفر !

که دوباره برگشتیم علی آباد کتول و شب موندیم یعنی شب یازدهم -شب عید -و چهار شنبه رفتیم آبشار کبود وال دوبایه!

 

 

وسط سفر و دریا بازی باشه برا پست بعد!!نیشخند

 

 

شبی که داشتم چمدون رو می بستم اومدی پیشم و گفتی مامان من میخوام چمدون کوچولوی خودم رو بردارم لباسام رو بذارم توش ...مژهاین چمدون رو عمه مینو برات گرفته بود و موقعی که به دنیا نیومده بودی هنوز با کلی لباس و اسباب بازی برات فرستاد ممنون عمه ی مهربونماچمنم همه یادگاری های نوزادیت رو توش گذاشتم و تو هر از چند گاهی هوس میکنی برشون داری!

 

خیلی دلت میخواست چمدونت رو دستت بگیری و دنبال خودت بکشیش احساس بزرگی میکردی

این عکس ها مالِ آخر ِآخر سَفرهزبان 

 

 

 

 

 

هتل پارمیس علی آباد کتول

 

 

از این دلفین که آب از دهنش میریخت خیلی خوشت اومده بود و گفتی : از ما دوتا عکس بگیر مامانمژه

 

 

 

 

توی این سفر هر وقت میخواستم خودم ازت عکس بگیرم اصلا همکاری نمیکردی و دلت نمیخواست ازت عکس بگیرم همش میگفتی اون دوربینت رو بذار تو کیفت !!!!!!!

 

یا روت رو بر میگردوندی منم فهمیدم چی بهت بگم که اون جوری بشه که من میخوام!!!

بهت گفتم نیایش مامان این جاهایی که میریم خیلی قشنگه نه ؟

گفتی آیه

 

گفتم اگه جایی دیدی خیلی قشنگ بود و دلت خواست ازت عکس بگیرم حتما بهم بگو

 

از اون لحظه که من این حرف رو زدم تا آخر سفر که همین عکسی هست که با دلفینه گرفتی مرتب میگفتی بیا ازم عکس بگیر اینجا خیلی قشنگه از خود راضی

 

چه با حال!!!!!نیشخند

 

چند تا عکس هم تو از من و بابا گرفتیبغل

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

بعد از نیم ساعت پیاده روی رسیدیم به آبشار

 

 

 

 

 

 

 

 

میدونی قشنگی طبیعت رو نمیشه تو قاب عکس جا کرد

باید همیشه از لحظه ی حال لذت برد

ادامه ی عکس ها در پست بعد

ممنون از نگاه زیباتون 

 

قلبماچقلب

 

 

پا نوشت 1 :

 بعضی از تجزیه تحلیل هایی که میکنی یا به قول فریبا جون همون تحلیلازیسیون هات خیلی با مزه است بغل 

مثلا میگی :

مامان چرا بوس رو به اتو بوس وصل کردن اصلا یعنی چی اتو  - بوس ؟؟

حالا هر چی من میگم مامان جان اتوبوس اتو و بوس نیست که به هم وصل شده یه کلمه ی انگلیسی بوده که تو فارسی اینجوری شده قبول نمیکنی که !!!!!!

میگی : نه این بـــــــــــــــوس ِ اتوبوس منو کشتههههههههههتعجب

 

 

niniweblog.com

 

 

یا میگی : 

چرا قهوه ای سوخته ، ســـــــوخته ؟؟؟کجاش سوخته چرا سوزش پیدا کردههههههههه!!!تعجب

 

 

 

 

حتما میگید این دیگه چیه این وسط نه ببخشید این آخر ؟؟؟؟؟؟!!!!!!

 

یه وقت فکر نکنید اینجا کمد نیایشی هستش ها

 

اینجا مزرعه ی بر چسب هاستزبان

 

چه میدونم والا !!!

نیایش میگه خب

 

این عکس از پست ِ  - چه با حال - جا مونده بودمژه

 

هر بر چسبی که براش میخرم میبره تو مزرعه ی بر چسب ها میچسبونه

به قول خودش چه با حال!نیشخند

 

 

niniweblog.com

 

 

پا نوشت 2 :

 

تقدیم به دوست خوبم مامان نیروانای نازم ، فریبا بانوی اردیبهشتی ، به مناسبت نیمه ی اردیبهشت :

 

 

چه لطیف است حس آغازی دوباره،

و چه زیباست رسیدن دوباره به روز زیبای آغاز

و چه اندازه شیرین است امروز


روزی که گویی با عشق از نو آغاز شدی ....

 

 

تولدت مبارکماچ

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (31)

مامي كيانا
14 اردیبهشت 92 11:07
به قول بعضي از دوستان
ما اوليم


فدای تو
ببین من خودم خبرت کردماااااااا
هویا اول شدی
مامي كيانا
14 اردیبهشت 92 11:14
اول از همه خسته نباشيد خانوم
هرچقدر هم خوش بگذره ولي وقتي آدم چمدونهاشو تو خونه ميذاره و ميشينه تازه احساس آرامش ميكنه من كه اين جوريم


آره منم از بعضی سفرا که میام همین جوری میشم که گفتی ولی واقعا از دریا نمیتونستم دل بکنم دلم تنگ شد دوبایه!
مامي كيانا
14 اردیبهشت 92 11:17
فصل ارديبهشت واقعا شمال يه رنگ و بوي ديگه داره
بهار نارنج كه فقط ديونه ميكنه
من كه خودم گاهي اوقات شبها از بوي بهار خواب از سرم ميپره واسه همين پنجره ها رو ميبندم
وقتي گفتي از ساري گذشتيم دلم يهويي ريخت واي كاشكي ميتونستيم همو ببينيم و ميزبان شما باشيم
اتفاقا از امروز تو ساري جشنواره عرق گيري بهار نارنج شروع ميشه
البته ما خودمون هم عرق ميگيريم
اگه رفتيم حتما عكسهاشو ميزارم براتون


ببین اون دیوونه رو خووووب اومدی خوب
آخ چه قدر دلم هوای بهار نارنج کرد دوبایه
خوش به حالتون میگم بی خود نیست این شمالی ها اینقدر تر و تازه ان و رنگ و روشون خوشگل و سفیده و آب زیر پوستشون افتاده ها خوش به حالتون
حتما عکسهاش رو بذار منتظرم
قربون محبتت کم سعادت بودیم دیگه ان اشالله دفعه های بعد قسمت بشه همو ببینیم
مامي كيانا
14 اردیبهشت 92 11:18
خوشحالم كه بهتون خوش گذشته مخصوصا نيايش نازنين قربونش برم با تحليلهاش
كلي خندم گرفت از تحليلش اتوبوسسس
واقعا يعني چي؟؟؟؟
عكسها هم زيبا بود زيبااااااا


ممنونم عزیزم لطف داری
دیگه نیایشه دیگه چه کنیم
مامان تسنیم سادات
14 اردیبهشت 92 11:58
سلام به به ....
اُه ... اُه ... بابا فیگورتو برم من نیایش ...

خوب می ریم ادامه ببینیم مامانی چی کار کرده ....!!!!


مگه چیه ؟
نون بگیرم؟
بفرما خوش اومدی خانمی
فدااااااات
مامان تسنیم سادات
14 اردیبهشت 92 12:01
مامانی یه چیزی خواستم بگم ...
اگه از توی اینترنت دانلود گوگل کروم رو سرچ کنید سر چند دقیقه کوتاه میتونید مرورگر سریع گوگل کروم رو داشته باشید ...
اونوقت قالب منم براتون راحت باز میشه ...
الان لابد میگی چقدر من رو دارم ...!!
ولی اصلا گوگل کروم خیلی سریعتر از اکسپلورر و فایر فوکس حتی هستش ...


بگو عزیزم
دارمش اتفاقا
آدرس شما رو هم دادم به گوگل کرومم که تا باز شکنم بیاد خونه ی تسنیم جونی
بوس بوس
مامان تسنیم سادات
14 اردیبهشت 92 12:09
چه عکسای زیبایی از طبیعت زیبای شمال گرفتید
واقعا لذت بردم
اون عکسه که کنار آبشار از وروجک گرفتین محشره ... خیلی رویایی شده مثل کارت پستالا شده
مامانی اصل کاری رو که نگفتین ...!!! یخچالو میگم ..
نیایش قشنگم خیلی باحالی هم خودت هم مامانی نازت


فدای تو ممنون از نگاه قشنگت جاتون خالی این تازه بخش کوچکی از اون همه زیبایی بود
شمال واقعا زیباست خوش به حال شمالی ها
میدونی چی با عث شد عکس ها قشنگ تر بشه
خلوتی
من عــــــــاشق جاهای خلوتم

ای بابا دیدی چی شد
اصل کاری رو یادم یفت یخچــــــــــــال
سه تا عکس از سه تا یخچال کوچولو !!!!!!
حالا پست های بعد ان شاالله ......
با حالی از خودتونه دوست جونی
ღ مامانِ آینده یه فسقـِــلی ღ
14 اردیبهشت 92 12:32
یک عدد خصوصی


ღ مامانِ آینده یه فسقـِــلی ღ
14 اردیبهشت 92 12:34
اون نظر خصوصی بود، عمومی شد. تایید نکنین لطفا


خاله
14 اردیبهشت 92 13:06
به به به به
کلی کیف کردم از دیدن دوباره ی عکسها فدای نیایشم بشم که اینقدر خوش عکسه
ایشالا همیشه خوش باشین و خوش بگذرونین سه تایی یا با یه نی نی جدید و 4 تایی که الهی من خودم جلو جلو قربونش برم .... وااااااااااای چه حالی میده دوباره خاله شم چه اسم جالبی !! مزرعه ی برچسب ها !
ابتکار مامان بوده یا نیایش که این اسم انتخاب شده ؟
منتظر پست بعدی که میدونم خیلی دریاییه هستم و تولد فریبا جون بانوی اردیبهشتی رو هم بهشون تبریک میگم دوستون دارم یه عالمه


ممنون عزیزم ازنگاه قشنگت خاله جونی
میگما چرا شایعه پراکنی میکنی الان ملت میریزن سر من بیچایه
ایشالا با هم بریم سفر 6 تایی ولی اون 6 امیش مال شما باشه خبببببببب
اون مزرعه ی بر چسب ها هم ابتکار خودشه دیگه به ذهن ما که از این چیزا نمیرسه
ممنون برا تبریکت خواهری
ღ مامانِ آینده یه فسقـِــلی ღ
14 اردیبهشت 92 14:11
ایشالا همیشه به گردش و تفریح.

خیلی خوشگل شدی نیایش جونم.

با دیدن عکس هات لذت بردم عزیزم.



فریبای عزیز، تولدت مبارک ...



ممنونم عزیزم چشات خوشگل میبینه
ممنون از تبریکت
مادر کوثر
14 اردیبهشت 92 15:35
سلام سلام
سفر بخیییییییییییر
خوش اومدیییییییین

به به چه مسافرتییییییییییی

چه عکساییییییییی

چه دخمل نازییییییییییی

ولی مامانی چرا هی اول و وسط و آخرش کردی؟!



ما که زیاد سر درنیاوردیم چی به چی شد

همیشه به شادی و گردش و عکسای خوشمل خوشمل


ممنون عزیزم لطف کردی اومدی
چرا سر در نیاوردی خیلی پیچیده نبود که
اول اول ِ سفر رو گفتم آخر هم آخر ِ سفر وسطش موند برای بعد
خوش باشی
مادر کوثر
14 اردیبهشت 92 15:35


مامان نیروانا جون تولدت مبارک


ممنون
مامان تسنيم سادات
14 اردیبهشت 92 16:12
منتظر اصل كارى هستيمااااااا.....
ما هم كه اصلا خواب نداريم كلا ....
نصف شبا با تك خاله شب نشينى داريمو ....
جاتون خالى گاهى تا ٢ ، ٢/٥ ....


چشم حتما ممنون عزیزم
ایشالا به سلامتی خوش باشید تو شب نشینی هاتون جای ما رو هم خالی کنید
الهه مامان یسنا
14 اردیبهشت 92 16:15
به به!!! اینقدر از عطر بهار نارنج گفتی که هوایی شمالم کردی کاش ما رو هم بطلبه تو این فصل جونم نیایش کوچولوی من که هر جا یه تیپ خوشگل و باحال زده..فدات.. ولی موندم از جرأت تو زهره جونم چطوری گذاشتی رو اون تنه درخت تنهایی بشینه وای من که دلم هری ریخت پایین آبشار کبودوال بی نظیره انگار تو این دنیا نیست.. حدود 15 سال پیش اگه اشتباه نکنم با مامان اینا رفتیم... خیلی جای خوبیه ولی یادمه تا رفتیم و برگشتیم با گل یکی شده بودیم مزرعه برچسبها هم خیلی باحاله ما هم داریم یه نمونه اش رو تو خونه ولی اس ندایه


عزززززززیزززززززززم ایشالا شما هم برید خیلی خوبه
اون عکسه شاهکار باباییه واقعا داشتم میمردم از ترس من جرات نداشتم نگا کنم همش فکر میکردم اگه بیفته ووووووووووووووییییییییی
ولی این بابایی همش میگفت نمیفته چه قد رترسویی نیایش هم یاد گرفته بود میگفت ترسو به من
قربون یسنام برم که مزرعه ی بر چشب ها دایه نمیدونم نیایش این اسم رو از کجاش در اورده ولی با حاله
آره اون آبشار واقعا جای قشنگیه البته متتاسفانه وقت یما اونجا بودیم با ماشین های بزرگ داشتن سنگ هاش رو میکندن تا یه راه دیگه هم برا یبالا رفتن باز کنن شاید برای مردم بهتر بشه و راحت تر تا بتونن بالا برن ولی از زیبایی و طبیعی بودنش کم میکنه حیف هیچ جایی رو نمیذارن بکر بمونه و همه جا باید نشونه های دست بردن ادما باشه
ممنون اومدی
خواهر فرناز
14 اردیبهشت 92 16:25
سلام
رسیدن به خیر
سفر خوش گذشت؟
همیشه به گردش باشین ایشالا
چه عکسای نازی چه دخمل نازی چه فرفره ای



سلام ممنونم عزیزم جای شما خالی
چشاتون ناز میبینه ممنون
مامان دوفرشته
14 اردیبهشت 92 22:17
سلام عزیزم
خیلی خوشحالم بهتون خوش گذشته ایشالله همیشه به گل وگشت وسفرباشید
عکسای نیایش عزیزمم خیلی زیباست
باین عکسای زیباوسوسه شدیم که بریم ولی من که میدونم نمیریم فقط به این عکسای زیبااکتفامیکنیم تاموقعیتش پیش بیاد


سلام خانمی ممنونم از حضورت
و ممنون از نگاه زیبات
ایشالا زودتر موقعیتش پیش بیاد
خوش باشید همیشه
بوس بوس
مامان تسنيم سادات
15 اردیبهشت 92 1:14
سلااااااام مامان نيايش عزيز
نصف شبت بخير ...
الان خواستم برم بخوابم گفتم ساعت خوابم رو ثبت كنم اينجا ... فردا لازم نباشه توى وبلاگ تك خاله چك كنى ....
تك خاله جونم خيلى خوش گذشت شبت بخير ....
مامانى نيايش جونم خواباى خوب ببينى ...
يواش مى بوسمت بيدار نشى
من رفتم


خوبه والا باز مردم به ساعت خواب و بیداریشون هم پـــــُــــــز میدن
تا هر وقت دلتون میخواد بیدار باشید خووووووووو
قربونت
بوسه ی یواشت هم رسید خیلی ممنون
همه شب هات خوش
تک خاله کوثر جونی
15 اردیبهشت 92 1:27
این کامنت صرفا واسه باخبر شدن شما از ساعت بیدار باش من و مامان تسنیم ارسال می شود

اینجا تهران

صدای تک خاله کوثر جونی

ساعت 1:25 بامداد روز یکشنبه 15 اردیبهشت، مصادف با تولد مامان نیروانا گلی

مامان تسنیییییم عزیزم، شبت بخیر، خواب های خوب خوب ببینی





خوب با هم هماهنگ هم کردین
خیــــــــــــلی ممنون
شب و روزتون به خیر باشه همیشه
الهه مامان یسنا
15 اردیبهشت 92 14:14
حالا هی بگو چرا آپ نمیکنی!!!! خوب من دو روزه خیلی آپم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!


فدای تو ببخشید عزیزم
مامان سانای
15 اردیبهشت 92 14:31
سلام رسیدن به خیر
باز هم عکسای زیبا ازنیایش جون دستت درد نکنه با عکسا ما رو هم به سفر بردی.


سلام قربونت خانمی ممنون از حضورت نگاهت زیباست
خاله
15 اردیبهشت 92 16:05
شایعه نیست که
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.

.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
شوخی کردمشایعه بود دوستان



عجـــــــــــــــب تو هم اجی جـــــــــــون
مامان دخملی ها
15 اردیبهشت 92 21:20
سلام به به چه عکسهایی حظ کردم خوش به حالتون
خدا رو شکر خوش گذشته همیشه به شادی
_♥♥_♥♥آپم
_♥♥___♥♥آپم
_♥♥___♥♥_________♥♥♥♥آپم
_♥♥___♥♥_______♥♥___♥♥♥♥آپم
_♥♥__♥♥_______♥___♥♥___♥♥آپم
__♥♥__♥______♥__♥♥__♥♥♥__♥♥آپم
___♥♥__♥____♥__♥♥_____♥♥__♥آپم
____♥♥_♥♥__♥♥_♥♥________♥♥آپم
____♥♥___♥♥__♥♥آپم
___♥___________♥آپم
__♥_____________♥آپم
_♥_____♥___♥____♥آپم
_♥___///___@__\__♥آپم
_♥___\\______///__♥آپم
___♥______W____♥آپم
_____♥♥_____♥♥آپم


سلام ممنونم از حضورت و نگاه قشنگت چشم حتما میام
مامان تسنيم سادات
16 اردیبهشت 92 2:18
سلام مامانى نيايش
امشبم بعد از گپ شبانه گفتيم بيايم اينجا ساعت خوابمون رو ثبت كنيم
خواباى خوب ببينى عزيزم
وااااااى نيايشو چه جورى خوابيده عسلم مثل فرشته ها مى مونه .... آيكون فرشته هم كه اينجا نداره
تك خاله كوثر جونى خيلى باحال بود امشب شب بخير تا فردا
اومدى الان ....!!!
قبول نيست خيلى تند تند نوشتى ....!!
خوب برو بخواب شب بخير



سلام مامانی تسنیم گل
من نمیدونم اینجا چت رومه میدون مسابقه است یا مکانی برا پُز دادنه هاااااااااا !!!!!!! میگم وبلاگای خودتون جا کم داشت حالا اینجا هم هی خوایید هر شب ساعت خواب و بیداری تون رو اعلام کنید

آقا ما تسلـــــــــــــــــیم
آیکن تسلیم هم که نداره اینجا!!!!!!!!
تا هر ساعتی از شب دوست دارید شب زنده داری کنید و گپ بزنید و خوش باشید دوستان
راستس مامانی از شبی که از سفر برگشتیم نیایش هر شب داره تو اتاق خودش میخوابه دوباره
خیلی هم راحت و اصلا هم بیدار نمیشه
میخواستم فقط بگم احساس میکنم بهترین روش همینه که به حال خودش بذاریش ...
تسنیم هر وقت دلش بخواد و حس کنه که آمادگی داره حتما میره تو اتاقش میخوابه
یه راستی دیگه : من احساس میکنم که میزان آمادگی ما به عنوان مادر و پدر هم خیلی نقش داره توی جلو انداختن آمادگی بچه اینکه حس امنیت کنه از اون فضا و نگران هیچی نباشه
موفق باشی مامانی گل
همه شب و روزت خوش
مامان یه فسقِلی (تک خاله کوثر جونی)
16 اردیبهشت 92 2:20
من فدای اون فیگورت بشم نیایش قشنگم ...

چقدر خوشگل خندیدی بلا، پیش اون بهارهای نارنج ...

ای جونم، فرفره شو .... لب هاشو باش، فوووووووووووت میکنه

ههه... دایناسوی چقدر گفتنش از دایناسور سخت تره ...

وای خدا، عینک دودی شووووووووو ...

ههه... ایشالا که حسابی از این تنها نشستن رو صندلی عقب ماشین لذت ببری، یه نی نی ِ جدید بیاد، دیگه میشین دو تا ... مگه نه زهره جان؟!

وای خدای من، چه ناز نشسته رو سنگ ... جیگر طلا ...

چمدون شخصیشو برم من... غششششششششششششش کردم با دیدنش ...

اون اردک ِ بادی که هیچی، دلم ضعف رفت واسش ...

چه لباس های خوشگلی هم پوشیده جیگر... دامن ِ چیندارشو برم من ...

عکـــــس های خیلی خوب و خوشگلی گرفتی زهره جان، ممنون که ما رو هم بردی تو این منظره های زیبا

به به، چه مزرعه ی خوگشلی ... نه، کمد ِ نیایش نیست که. اصلا مگه نیایش هم کمد داره؟!!! .................................................

تفلدت مبالک مامانی ِ نیروانایی

زهره جان، ممنونم از بابت همه چیز




خیلی ممنونم ازت دوست خوبم که اومدی دوباره و وقت گذاشتی لطف داری عزیزم ممنون از نگاه قشنگت به همه چیز
فرقی نمیکنه هر ساعتی از شبانه روز محبتت میرسه ممنون
ღ تـــــــــــک خاله کوثر جونی ღ
16 اردیبهشت 92 2:21
مامان ِ تسنیم ِ عزیزم، شبت بخیر ....



زهره جان، ساعت ِ کامنت رو نیگا نکن ...




خسته ی گفتگو ها نباشید شب جفتتون به خیر و خوشی
شبنم
16 اردیبهشت 92 11:09
نیایش جونم از دست مامانی تو، که ما نمی دونیم این چه ابتکارهایی هست که سرکار علیه به خرج میدن!..یه کم از اول سفر گفتن، یه کم از اخرش، و اونوقت وسطش رو گفتن یه روز دیگه می گن!
راستی چه جاهای خفنی رفتی تو دختر!..رو اون شاخه درخت و کنار دیوار که نشستی یا روی صخره های ابشار، یهو دلم ریخت که کسی نزدیک نیایش بوده که هواشو داشته باشه..!
افرین به دختر شجاعم.


دیگه دیگه فکر کردی فقط خودت بلدی ابتکار به خرج بدی ؟
مرسی اومدی عزیزم
وای اون صحنه ها رو نگو که منم دل تو دلم نبود به خدا کاره باباییه !!!!!!
البته نیایشهم شجاعه خوووووو
نسرین مامان باران
16 اردیبهشت 92 11:26
چه عکسهای زیبایی
ما هم دو هفته گذشته شمال بودیم به نظر منم اردیبهشت بهترین فصل واسه مسافرته
همیشه به خوشی


ممنون از نگاه زیبات آره ماه خوبیه برا سفر خوش باشید شما هم همیشه
مامان پریسا
17 اردیبهشت 92 1:25
این پست رو هم دیدم. عکس ها عالی بود. مناظر بسیار زیبا. جای ما هم خالیتولد فریبا جون هم مبارک.


ممنونم عزیزم جای شما خالی
مرسی اومدی
مامان نیروانا
17 اردیبهشت 92 8:02
عزیزدلم زهره جون، ببخش همیشه دیر بهت میرسم.
اول بگم که چه کیفی کردم عکسای خوشگل نیایش رو دیدم و خاطره ی خوش سفرتون رو خوندم. به عکس شمال، شیراز بهارنارنجش تموم شده بود ولی مست بوی رُز شدم که تا حالا هیچوقت تجربه ش رو نداشتم. مینویسم به زودی ایشالا. خوشحالم که سفر رو توی اردیبهشت جربه کردین، واقعاً میچسبه. منم باور دارم که اینهمه زیبایی طبیعت توی قاب عکس نمیگنجه ولی همین که لحظه رو ثبت کنی می ارزه و البته اونم نه اونقدر زیاد که حس فضا رو از دست بدی.
چه حرفهای بامزه و تحیلاسیون باحالی داره وروجک شیرین زبونم! کلی خندید
و بعدشم باز ازت تشکر کنم برای مهر مدامت. دوستم یه پیامک قشنگ برای تولدم فرستاد برات مینویسمش:
"نیما یوشیج در جشن تولد یک سالگی فرزندش نوشت: پسرم، یک بهار، یک تابستان، یک پاییز و یک زمستان را دیدی. از این پس همه چیز جهان تکراریست جز محبت!"
عاشقتونم


قربونت عزیزم هر وقت بیای قدمت رو چشم
ممنونم از نظر لطفت محبت رو از تو یاد گرفتم بانو
چه حیف بهار نارنجش تمام شده بود شمال هم البته رو به پایان بود میگفت تا نیمه ی اردیبهشت بیشتر نیست !
ولی حتما بوی رز هم مست میکنه آدم رو همه گل ها زیبان و خوش بو و آرامش بخش
ممنونم ازت
و اینکه پیامک خیلی قشنگ و قابل تاملیه کاش محبت هامون هیچ وقت رنگ و بوی تکراری نگیره و همیشه تازه بمونه
مامی امیرحسین(فاطمه)
18 اردیبهشت 92 18:32
وای خدای من چه کار خوبی کردین.منم مسافرت تو اردیبهشت رو بسیار میدوستم.اما کواون بابایی نازنینی که هر سال قول میده و بدقولی نمیکنه؟

خوش بحالتون واقعا.خدا رو شکر که بهتون خوش گذشته.




عزیزمی ان شاالله بابایی شما هم به قولش عمل میکنه و بالاخره یه اردیبهشتی میرین سفر دیگه ما هم دفعه ی اولمون بوداااا

ممنو ن از حضورت عزیزم


niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ثمره ی عشق می باشد