نیایش عزیزمنیایش عزیزم، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 2 روز سن داره
امیرعلی جونامیرعلی جون، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 14 روز سن داره

ثمره ی عشق

خاکِ خوشبخت...

سر تا پای خودم را که خلاصه میکنم می شوم قد یک کف دست خاک که ممکن بود یک تکه آجر باشد توی دیوار یک خانه، یا یک قلوه سنگ روی شانه ی یک کوه، یا مشتی سنگ ریزه تهِ تهِ اقیانوس ... یا حتی خاک یک گلدان باشد،همین گلدان ِ پشت پنجره...   یک کف دست خاک ، ممکن است هیچ وقت هیچ اسمی نداشته باشد و تا همیشه خاک باقی بماند، فقط خاک... اما حالا یک کف دست خاک وجود دارد که خدا به او اجازه داده نفس بکشد ،ببیند، بشنود، بفهمد،جان داشته باشد... یک مشت خاک که اجازه دارد عاشق بشود ، انتخاب کند ، عوض بشود ،تغییر کند. وای خدای بزرگ ، من چه قدر خوشبختم ، من همان خاک انتخاب شده هستم ،همان خاکی که با بقیه خاک ها فرق دارد... من آن...
1 بهمن 1391

در سینه ات نهنگی می تپد...

اینکه مدام به سینه ات می کوبد، قلب نیست؛  ماهی کوچکی است که دارد نهنگ می شود.  ماهی کوچکی که طعم تُنگ بلورین، آزارش می دهد و بوی دریا هوایی اش کرده است. قلب ها همه نهنگانند در اشتیاق اقیانوس . اما کیست که باور کند در سینه اش نهنگی می تپد! آدم ها ، ماهی را در تُنگ دوست دارند و قلب ها را در سینه ... ماهی اما وقتی در دریا شناور شد، ماهی ست و قلب وقتی در خدا غوطه خورد، قلب است. هیچ کس نمی تواند نهنگی را در تنگی نگه دارد؛ تو چطور می خواهی قلبت را در سینه نگه داری؟  و چه دردناک است وقتی نهنگی مچاله می شود و وقتی دریا مختصر می شود و وقتی قلب خلاصه می شود و آدم، قانع... این ماهی کوچک اما بزرگ خواهد شد ...
8 اسفند 1390

خدا

منم زیبا که زیبا بنده ام را دوست میدارم تو بگشا گوشِ دل پروردگارت با تو میگوید   ترا در بیکران دنیای تنهایان رهایت من نخواهم کرد رها کن غیر من را ، آشتی کن با خدای خود  تو غیر از من چه میجویی؟ تو با هر کس به غیر از من چه میگویی؟   تو راه بندگی طی کن عزیز من، خدایی خوب میدانم   تو دعوت کن مرا با خود به اشکی، یا خدایی میهمانم کن که من چشمان اشک آلوده ات را دوست میدارم   طلب کن خالق خود را بجو ما را ، تو خواهی یافت که عاشق میشوی بر ما و عاشق میشوم بر تو که وصل عاشق و معشوق هم، آهسته میگویم ، خدایی عالمی دارد   تویی ...
1 بهمن 1390

قدر بدانیم...

مادر يعني به تعداد همه روزهاي گذشته تو، صبوري!    مادر يعني به تعداد همه روزهاي آينده تو ،دلواپسي!    مادر يعني به تعداد آرامش همه خوابهاي کودکانه تو، بيداري !    مادر يعني بهانه ی بوسيدن خستگي دستهايي که عمري به پاي باليدن تو چروک شد!    مادر يعني بهانه ی در آغوش کشيدن زني که نوازشگر همه سالهاي دلتنگي تو بود! مادر يعني باز هم بهانه ی مادر گرفتن...         ♠ سرم را نه ظلم مي تواند خم کند ، نه مرگ ، نه ترس ، سرم فقط براي بوسيدن دست هاي تو خم مي شود مادرم ؛     ♠ مردان پيامبر...
21 دی 1390

ماجرای دو قلب ما

هر آدمی دو قلب دارد ! قلبی كه از بودن آن با خبر است و قلبی كه از حضورش بی خبر.   هر آدمی دو قلب دارد !   قلبی كه از بودن آن با خبر است و قلبی كه از حضورش بی خبر. قلبی كه از آن با خبر است همان قلبی ست كه در سینه می تپد همان كه گاهی می شكند گاهی مي گیرد و گاهی می سوزد گاهی سنگ می شود و سخت و سیاه و گاهی هم از دست می رود …  با این دل می شود دلبردگی و بیدلی را تجربه کرد دل سوختگی و دل شکستگی هم توی همین دل اتفاق می افتد سنگدلی و سیاه دلی هم ماجرای همین دل است   با این دل است كه عاشق می شویم با این د...
25 مهر 1390

بازی من و خدا...

زیر گنبد کبود جز من و خدا کسی نبود روزگار، رو به راه بود هیچ چیز ، نه سفید و نه سیاه بود با وجود این، مثل اینکه چیزی اشتباه بود زیر گنبد کبود بازی خدا نیمه کاره مانده بود واژه ای نبود و هیچ کس شعری از خدا نخوانده بود... تا که او ، مرا برای بازی خودش انتخاب کرد توی گوش من یواش گفت: "تو دعای کوچک منی" بعد هم مرا مستجاب کرد پرده ها کنار رفت خود به خود با شروع بازی خدا عشق افتتاح شد... سال هاست اسم بازی من و خدا زندگی است هیچ چیز مثل بازی قشنگ ما عجیب نیست بازی ای که ساده است و سخت مثل بازی بهار با درخت با خدا طرف شدن کا...
12 شهريور 1390

ما همه آفتاب گردانیم

گل آفتاب گردان رو به نور می چرخد و آدمی رو به خدا.ما همه آفتاب گردانیم... اگر آفتابگردان به خاک خیره شود و به تیرگی ؛ دیگر آفتاب گردان نیست . آفتاب گردان به من گفت: وقتی دهقان بذر آفتاب گردان را می کارد، مطمئن است که او خورشید را پیدا خواهد کرد. آفتاب گردان هیچ وقت چیزی را با خورشید اشتباه نمی گیرد، اما انسان همه چیز را با خدا اشتباه می گیرد. آفتاب گردان راهش را بلد است و کارش را می داند.او جز دوست داشتن آفتاب و فهمیدن خورشید کاری ندارد.دلخوشی آفتاب گردان تنها آفتاب است. و همه زندگی اش را وقف نور می کند ، در نور به دنیا می آید و در نور می میرد . نور می خورد و نور می زاید . آ فتاب گردان با آفتاب آمیخته است و انسان با خدا..."بد...
2 شهريور 1390
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ثمره ی عشق می باشد