یه کم دور ، یه کم نزدیک !
دیدن ِ ذوق ِ تو ، خنده های از ته دلت ، دیدن اینهمـــــــــــــه شور و هیجانت باعث شد تا یه باره دیگه به دلم بگم نه و به تو آره ... و بعدش بلافاصله ازت شنیدم که : مامان من آخه به چه زبونی از تو تشکر کنم؟ من فدای تو و زبونت و تشکر کردنت ، من فدای اون دل کوچیکت ، من قربون اون چشای پر از ذوق و شوقت ، آخه تو چه قدر شیرینی مامان..عاشقتم ... امروز با مهد رفتین اردو ، باغ وحش و کلوپ پاندا ، دو تا جایی که عاشقشون هستی ... امیدوارم بهت خوش بگذره هر چند که من از صبح ، که چی بگم از دیشب همش دلشوره دارم و دلم برات تنگه خیلی زیاد ولی سعی کردم زیاد بهش فکر نکنم ...میخوام یاد بگیرم که باید ...