نیایش عزیزمنیایش عزیزم، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 1 روز سن داره
امیرعلی جونامیرعلی جون، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 13 روز سن داره

ثمره ی عشق

59 ماهگی تو

نمیدونم چرا این  روزا اینقدر کم فرصت اینجا اومدن رو پیدا میکنم ببخش، هم تو هم دوستای گلت... این روزا با نقاشی های جورواجورت حسابی خوشحالم میکنی هی میکشی و هی تقدیم میکنی به مامان و بابا گفتم بابا یادم اومد چه قدر دختر بابایی شدی  صبح که میخواد بره باید حتما بیدار شی و ببوسیش و بگی بابا خیلی دوستت دارم مراقب خودت باش و زود برگرد....وای به روز ی که بابا بره و تو خواب باشی بهتره چیزی نگم بگذریم... خیلی وقته که علاقه به نقاشی داری و هی میگی که کاش منو به جای کلاس ژیمناستیک کلاس نقاشی میذاشتی اما خب من موافق نبودم و نیستم ولی تو بی نهایت علاقه داری به نقاشی! از خودت طرح میزنی و ابداع میکنی و گاهی هم از روی یه شکل یا یه عروس...
5 شهريور 1393

چهـــاری که منتظـــر پنـــج است !

دخترکمان این روزها خیلی انتظـــــــار میکشد ، ماه ها ، روزها حتی ساعت ها و دقیقه ها را هـــــــی میشمارد و می شمارد ... می خواهد زودتر برسد به 5، به پنجمبن روز مهـــــر ،به 5 سالـــــه شدن ، زودتر برسد به تولدش... روزهای کودکی  اش دارد تند تند میگذرد ... کودکانه هایش ، مادرانه هایی برایم ساخته که با هیچ چیز قابل قیاس نیست او بــــــزرگ میشود و بزرگ شدنش ، برایم خاطـــــره ها میسازد ،خاطره هایی تا همیشه به یاد ماندنی! روزهایی بود که آرزویم همه این بود که زودتر بزرگ شود بـــــــزرگ تر ،بزرگ تر! اما حالا احساس میکنم دلم میخواست کودکـــــی اش ، کودکانـــــه هایش بیـــــشتر ادامه داشته باشد... آرزوی بزرگ ا...
10 مرداد 1393

یخی که عاشق خورشید شد ...

زمستان تمام شده و بهار آمده بود. گل‌ها و گیاهان، یکی یکی سرشان را از خاک بیرون می‌آوردند. تکه‌ی یخ کنار سنگ بزرگ نشسته ‌بود. تمام زمستان سرش را به سینه‌ی سنگ گذاشته بود؛ جای خوبی برای خوابیدن بود. باد سردی که از کوه می‌وزید، تن یخ را سفت و محکم کرده بود. تن‌اش شفاف و بلوری شده بود. چند روزی بود تکه‌ی یخ احساس می‌کرد چیزی تن‌اش را قلقلک می‌دهد. یک روز آرام چشم‌هایش را باز کرد و از لابه‌لای شاخه‌های درختی که کنارش بود، نوری دید. کنجکاو شد و به درخت گفت: «کمی شاخه‌هایت را کنار می‌زنی؟» درخت با بی‌حوصلگی شاخه‌هایش را کنار زد. تکه یخ چشمش...
16 تير 1393

ای خدای مهربان...

دوستت دارم خدایا ، ای خدای مهربان ای که هستی در وجودم ، توی قلبم مثل جان دوست دارم زندگی را ، در هوایش زنده ام من که خوشبختم ، سپاست میگذارم بیکران دلخوشی هایم زیادند و برایم دلپذیر عشق مامان ، عشق بابا ، مهر خوب دیگران ای خدا ، با دستهای کوچکم خواهم ز تو تا کنی شادان دل خوبان ،تو از پیر و جوان نام زیبای نیایش تا همیشه با من است دوست دارم نام خود را در هر زمان در هر مکان برای عشق کوچکم نیایش عزیز مامان جون (مامانِ بابا)   بعضی وقتا شاکی میشدی از اینکه چرا اسمت رو نیایش گذاشتم چرا فاطمه نذاشتم ...خب علاقه داری به اسم فاطمه خیلی هم خوبه ولی اینکه اسم خودت رو دوست داشته باشی و او...
11 تير 1393
3171 11 16 ادامه مطلب

آرزوی بزرگ کوچکانه ی تو ...

اومدن یکی از بهترین دوستای مهدت به خونمون بزرگ ترین آرزوی توی دل کوچولوت بود که دیروز برآورده شد.. یسنا خانوم که البته یه سالی ازت بزرگ تره بعد از تعطیلات عید دیگه مهد نیومده بود و چند روز پیش مامانش با من تماس گرفت که دوس داره نیایش رو ببینه چون مامانش بارداره و حال ندار ،گفتم اون بیاد و یه روز کامل با هم بودین تجربه ی جالبی هم برا ی تو هم برای من بود آخه  تا حالا نشده بود که بچه ای غیر از تو صبح تا شب اون این خونه باشه! دیروز که صدای ذوق و شوق و هیجان شما دو تا خونه رو پر کرده بود همش به این فکر میکردم که کاش دو قلو بودی وقتی دنیا اومدی ... دیروز بهت خیلی خوش گذشت خیلی باز ی کردین همه جور بازی  خیلی عالی غذا خو...
11 ارديبهشت 1393

حالم گرفته شد !!!

بعد مدتی باز یه وقتی پیدا شد بیام و بنویسم از تو ! یه کمی بی حوصله بودم گفتم بیام از مزه پرونی هات بنویسم حال و هوام عوض شه الان داشتم برات مینوشتم خیلی زیاد هم نوشته بودم اما نمیدونم یه هو چی شد همش پرید ! حالم گرفته شد شدید !  اومدم ارسالش کنم با خودم گفتم قبلش یه کپی بگیرم بعد ارسال کنم که یه هو همه چی پرید نمیدونم این گوگل کروم چرا این طوریه یه بار دیگه هم این جوری شد ! نمیدونم کی دوباره حوصله کنم برات بنویسم ؟ببخشید ....   میخوام آهنگ وبلاگت رو برات بنویسم !   آرومــــــم  وقتــــــی که  پیش تو و زیبــــــاییت میشینم  باور کن دنیا رو من با چشمای تو میبینم...
11 شهريور 1392

تقدیم به تو پروانه ی کوچکم !

                                  چند وقتی بود که داشتم به این فکر میکردم که برای تو هم میز و صندلی بگیرم تا وقتی میخوای نقاشی بکشی یا کتاب بخونی راحت تر باشی اما از طرفی هم دلم میخواست یه چیزه قشنگ باشه که تو رو هم خوشحال کنه ...   این بود که از فریبای عزیز مامان نیروانای گل پرس و جو کردم و  آدرس سایت پیکوتویز   رو بهم داد و اونجا فقط یه مدل داشت اونم همین پروانه و کفش دوزک بود یعنی از اون مدل های حیوونی که توی عکس های اتا...
27 فروردين 1392

به بهانه ی شادی تو ...

  خیلی وقت بود که بهانه ی تولد میگرفتی ...قربونت برم که دوست داری همش برات تولد بگیریم  هی ازم می پرسیدی کی تولدم میشه دوبایه که بازم همه برام کادو بیارن و کیک بگیرین و ... امروز یه هو دلم خواست به بهانه ی 40 ماهگیت با یه کیک کوچولو خوشحالت کنیم و برات تولد بگیریم خب اینم یه بهانه ی قشنگ بود برای شاد کردنت گل نازم چهل ماهگیت مبارک از دیدن کیکی که روش (به قول خودت) مرغ و جوجه داشت! ،خیلی خوشحال شدی ...
5 بهمن 1391

هدیه های تولدم

پست قبلی عکس های تولدمه و ادامه هدیه هام:   این هدیه رو دوست عزیزم فریبا از طرف دختر نازش نیروانا برات فرستاده کلی قند تو دلم آب شد وقتی مامور پست گفت نیایش کوچولوی نازنین دختر تونه؟!!اولین بار بود خب تو بسته ی پستی داشتی عزیزم   ممنونم دوست عزیزم می بوسمتون ست کیک پزی نیایش گفت نیوانا جون دوسِت دایَم خیـــــــــلی ممنونم اینجا آخر شب داری بازی میکنی باهاشون   این کادوهای قشنگ رو هم خاله فریده مهربون و عمو امین عزیز برات گرفتن  :جور چین آهنربایی آشپزخونه که همه تیکه هاش رو میتونی جای خودش توی آشپزخونه بذاری و همش میگی مامان ایندگ دوست دایم اینا رو هی بذارم سر جاش!&...
9 مهر 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ثمره ی عشق می باشد