نیایش عزیزمنیایش عزیزم، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 2 روز سن داره
امیرعلی جونامیرعلی جون، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 14 روز سن داره

ثمره ی عشق

یخی که عاشق خورشید شد ...

زمستان تمام شده و بهار آمده بود. گل‌ها و گیاهان، یکی یکی سرشان را از خاک بیرون می‌آوردند. تکه‌ی یخ کنار سنگ بزرگ نشسته ‌بود. تمام زمستان سرش را به سینه‌ی سنگ گذاشته بود؛ جای خوبی برای خوابیدن بود. باد سردی که از کوه می‌وزید، تن یخ را سفت و محکم کرده بود. تن‌اش شفاف و بلوری شده بود. چند روزی بود تکه‌ی یخ احساس می‌کرد چیزی تن‌اش را قلقلک می‌دهد. یک روز آرام چشم‌هایش را باز کرد و از لابه‌لای شاخه‌های درختی که کنارش بود، نوری دید. کنجکاو شد و به درخت گفت: «کمی شاخه‌هایت را کنار می‌زنی؟» درخت با بی‌حوصلگی شاخه‌هایش را کنار زد. تکه یخ چشمش...
16 تير 1393

خوشحـــــالم...

خوشحالی ، خریدن یک بادکنک جدید است خوشحالی یک قاشق پر از ژله است خوشحالی سواری با یک قطار بخار قدیمی است خوشحالی پشت سر هم نخودی خندیدن است خوشحالی بالا رفتن از درختی است که دوست داریم وای نگاه کن رو دستم یک کفش دوزک نشسته این یعنی خوشحالی ! خوشحالی بازی با بهترین دوستم است خوشحالی احساس کردن باد ، لابه لای موهایم است وقتی که دارم تا جایی که میتوانم با سرعت دوچرخه سواری میکنم... خوشحالی باباست ، وقتی با من بازی میکند خوشحالی محکم بغل کردن مامان است خوشحالی انتخاب چیزی برای هدیه دادن است ! خوشحالی ، " تولدت مبارک " گفتن به هر کسی ست که دوستش دارم ... خوشحالی خنده است ... من خوشحالم ، من خوش...
26 خرداد 1393
4147 12 15 ادامه مطلب

در چنین روزی...

خاص ترينم . . .   انگشتان دستت زيباترين تسبيح براي نيايش هاي عاشقانه من است . . .   دوسِت دارم مثل همون 16 اردیبهشت ِ9 سال پیش!     ...
15 ارديبهشت 1393

خوشبختم ، تو با منی ...

توی این روزهایی که انگاری خیلی تند میگذرن هی دنبال فرصتی میگردم، بیام و بنویسم از شیرینی ها و خوشمزگی ها و دغدغه های این روزهات و هی وقت نمیشه ! فرصتی هم اگه پیدا بشه که کاری نداشته باشم بازم دلم نمیاد تو رو به حال خودت بذارم و بیام اینجا ... ولی چه قدر دلم میخواد بنویسم برای تو برا ی خودم ... و برم خونه ی دوستامون و از شیرینی های کوچولوهای با مزه ای که دوست جونی هامون هستن بخونم  ...همین جا از همه دوستایی که دیر به دیر میام خونه هاشون کمال عذر خواهی رو دارم ! تازه شروع هم که میکنم به نوشتن باز یادم میره چی میخواستم بنویسم برای همین همین جور مینویسم تا خودش بیاد شاید یادم بیاد     عزیز دلم ، توی این روزهای ...
26 شهريور 1392

کوچولویَم کوچولــــــــــــــــــو ...صورتم مثل هلــــــــــــــــــــو

 دخترا سیب گلابَن .... هلو َن یا آب نباتَن؟ هر چی که باشی عشق منی شکلات من!!!!!!!         هر لحظه خدا رو به خاطر داشتنت شکر میکنم دخترم عاشقانه دوستت دارم  هلوی من روزت مبارک          این گلابیه واقعا بزرگه ها ولی کنار این هلوهای خانواده عددی نیست و همین طور اون یکی هلوی کوچیکی که البته وقتی کنار اون هلوی زیبای خانواده نبود برای خودش کسی بود           این عکس ها رو صرفا جهت ترشح بزاق بینندگان ،  اِ ببخشید صرفا جهت نشون دادن ذوق و هنر خاله فریده د...
16 شهريور 1392

میچرخم و می رقصم و ...

  ٢٠ خرداد 92 جشن خدا نگهدار مهد کودک !     فردا ٢٦ خرداد ماه تولد یکی یه دونه خاله ی ازگل بهتر نیایشه تولدت مبارک بهترین خاله ی دنیا ، مهربون ترین خواهر دنیا ... دوستت داریم یه عالمه البته ٢٧ خرداد هم تولد خودمه     فردا روز تولد توست و من هر روز بیش از پیش به این راز پی میبرم که تو خلق شده ای تا زیباترین لحظه ها را برایمان بسازی . . . تولدت مبارک عززززززززیزززززززززم  تو که نگاهت زیباتر از خورشید ، دلت پاک تر از آسمان و صدایت آرام تر از نسیم بهار  است تولدت مبارک     ...
25 خرداد 1392

عشق از من و نگاه تو تشکیل می شود ...

      داری روز به روز بزرگ تر میشی و شیرین تر عاشقتم نفسم وقتی بهت نگاه میکنم احساس غرور میکنم که مامان تو هستم دلم میخواد طوری باشم که تو هم به من افتخار کنی دلبرکم عاشقتم نیایشم         چند روزی نبودم دلم برای اینجا نوشتن خیلی تنگ شده بود گفتم الان که خوابی به جا ی هر کاری دیگه ای بیام دو خطی ! بنویسم بلکه دلم وا شه ... چند روزی بد جوری مریض بودی خدا رو شکر بهتری خیلی بهتر ولی سرفه های بدی داری هنوز نمیدونم این واقعا حساسیت هست که تو بهش مبتلایی گل نازم یا سرما میخوری ولی این دفعه خیلی عفونت داشتی و هنوز خوب نشده ، دوباره مریض شدی... عزیزکم برای تو و همه بچه ها همیش...
17 خرداد 1392

چرا دوســِش دارم؟!

یکی بود یکی نبود ... یه روزی که این یکی بود و اون یکی نبود ... اون یکی که بود دلش میخواست اون یکی که نیست باشه ! بذار یه جور دیگه بگم  ! : یه زنی بود که یه روزی آرزو داشت مادر بشه ، خدای مهربون هم صدای قلبش رو شنید و براش یکی از اون همه هدیه های آسمونی و زیبا رو فرستاد .... یه جنین تو دل یه زن ، یه زن که حالا مادر شده ، یه مادر که دوباره عاشق شده ...  حالا اون مادر همش دلش میخواست از این عشقی که توی بطن خودش داره بنویسه ... بنویسه تا یادش نره این هدیه رو کی براش فرستاده ، یادش نره روزهایی رو که با وجود اون هدیه ی آسمونی قشنگ و قشنگ تر شدن ... بنویسه تا روز...
1 اسفند 1391

عشق چیز دیگر است

صبح ِ روز ِدیگر است امروز ، روزی دیگر است عاشقان ، عاشق بمانید عشق چیز دیگر است چونکه عشق هرگز نمیرد روزها و سال ها ، در قیامت کارتان نیز با کتابی دیگر است ... هر روزی روز عشق نامیده بشه به هر آئینی قشنگه و قابل پاس داشت ...اگر هر روز هم ، به هم عشق بورزیم باز هم کمه ،که خدا ثانیه به ثانیه زندگی هامون رو با عشق ساخته و آمیخته... همه روزهاتون سرشار از عشق و دوستی و محبت عاشق بمانید ...
29 بهمن 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ثمره ی عشق می باشد