چرا دوســِش دارم؟!
یکی بود یکی نبود ...
یه روزی که این یکی بود و اون یکی نبود ...
اون یکی که بود دلش میخواست اون یکی که نیست باشه !
بذار یه جور دیگه بگم !
: یه زنی بود که یه روزی آرزو داشت مادر بشه ، خدای مهربون هم صدای قلبش رو شنید و براش یکی از اون همه هدیه های آسمونی و زیبا رو فرستاد ....
یه جنین تو دل یه زن ، یه زن که حالا مادر شده ، یه مادر که دوباره عاشق شده ...
حالا اون مادر همش دلش میخواست از این عشقی که توی بطن خودش داره بنویسه ... بنویسه تا یادش نره این هدیه رو کی براش فرستاده ، یادش نره روزهایی رو که با وجود اون هدیه ی آسمونی قشنگ و قشنگ تر شدن ... بنویسه تا روزی که اون جنین به دنیا بیاد و بشه یه نوزاد تو آغوشش ...
و خدا خواست و همین طور هم شد و اون نوزاد که توی تمام راز و نیاز های عاشقانه ی مادرش با خالقش حضور داشت و تمام اون نجواها رو می شنید ، پا به این دنیای بزرگ و رنگارنگ گذاشت و یه تجربه ی عاشقانه و زیبای دیگه رو برای اون زن رقم زد ...
و به شکرانه ی استجابت تمام اون راز و نیاز های عاشقانه با معبود ، نیایش ، نام گرفت تا آرامش و معنویت و عشق رو در خودش همیشه حس کنه و برای رسیدن بهش تلاش کنه ...
خب اون زن، من بودم و خدا رو هزاران بار شکر میکنم که نعمت مادر شدن رو ازم دریغ نکرد و برای همه زن های عالم هم این آرزو رو دارم ، که مادر شدن کامل شدنه ...
ازاون جایی که من هیچ وقت نمیتونم بی مقدمه سراغ چیزی برم این شد که با یه قصه شروع کردم !!!
یه قصه از اون روزایی که همیشه ، لحظه به لحظه خاطراتم با نیایشم رو می ساخت و منم ثبتش میکردم به امید روزی که براش بشه یه یادگار با ارزش از مادرش...
و ادامه داشت تا زمانی که شد یک سال و شش ماهه ...
و خاله ی مهربون و عزیزش ، یکی یه دونه خاله ی از گل بهترش براش یه وبلاگ ساخت تا مامانش از این به بعد اونجا براش بنویسه ...
و این مامان هم که همیشه دلش میخواست حرف بزنه و بنویسه و بنویسه ، از خدا خواسته ، از خواهر گلش تشکر کرد و یا علی گفت و شروع کرد به نوشتنِ تمام اون دل نوشته ها توی این صفحات مجازی در حالی که خودش هم نمیدونست چه روزی در انتظارشه !
....
روزی که اینقدر به این جا و آدماش وابسته بشه که وقتی چند روزی نمیتونه بیاد و بنویسه دلش بگیره ، وقتی یه مدت از دوستی بی خبره دلش خیلی تنگ بشه ، وقتی شادی و خوشحالی یکی رو میبینه که شاید حتی خود اون رو هم تا به حال ندیده ، اما براش از ته دل خوشحال بشه و خنده رو لباش بنشونه و وقتی هم خدای نکرده غم و غصه ای تو دل دوستاشه اون هم غصه دار بشه ...
روزی که دیگه نوشتن از خاطرات دخترش فقط نوشتن نیست ، فقط ثبت اون لحظه ها و خاطره ها نیست ، فقط برای دخترش نیست ... بلکه شریک شدنش با آدماییه که دوسشون داره و دوسِش دارن و همراهشن و براش آرزوی موفقیت میکنن و آرامش و خوشبختی ...
روزی که اینقدر دوستای خوب و مهربون و دوست داشتنی پیدا میکنه که دیگه از انگشتای دست هم فراتر میرن و با اینکه توی یه دنیای مجازی دارن با هم بازی میکنن و حرف میزنن و درد دل میکنن اما عشـــــــق میکنن ...
خب معلومه که دوسِش دارم ... چیا ندایه !!!!
مگه میشه عشق رو دوست نداشت ! مگه میشه این همه مهر و محبت بی ریا و انرژِی هایی که از اینجا میگیرم رو دوست نداشته باشم ، آره خیلی دوسش دارم خیلی ، واااااای چه قدر اینجا رو دوست دارم !
وقتی حس میکنی هیچ وقت تنها نیستی ، وقتی احساس میکنی اگه دلت غصه داره یه عالمه دل پاک اینجا هستن که اگه هیچ کدومشون رو هم ندیده باشی میتونی انرژی های مثبت و عشقشون رو از پس تمام این فاصله ها حس کنی مگه میشه اینجا رو دوست نداشته باشی ...
با اینکه میدونم وابستگی به هیچی توی هیچ دنیایی !!! خوب نیست اما وابسته ی اینجا شدم فکر کنم بازم عاشق شدم ...
اینجا ، این وبلاگ ، این خونه ی مجازی ، این دفتر خاطرات الکترونیکی ، این ... ، هر چی که اسمش هست برای من یه پایگاه معنوی شده برای نوشتن از تمام اون چیزایی که توی لحظه به لحظه ی زندگیم با عزیزترینم اتفاق میفته و البته برای شریک شدنش با دوستای عزیزی که حس میکنم میتونن درکم کنن... برای راهنمایی گرفتن از کسایی که ممکنه راهی رو که من دارم میرم ، رفته باشن و یه کوله بار تجربه داشته باشن ، یا برای راهنما شدن برای اونایی که شاید اول راهی باشن که من اون راه رو رفتم!
شاید اگر فقط نوشتن از خاطره ها بود توی برگ برگ اون دفترهایی که دو سال توش نوشتم و نوشتم ، تا اینجا ادامه پیدا نمیکرد ، نمیدونم واقعا میتونستم بازم بنویسم یا نه تا الان که نیایشم سه سال و چهار ماهه است و من هنوزم دارم مینویسم و میخوام که بنویسم ...
انگار همین که حس کنی داری برای سال های دور یه یادگاری از خودت میذاری برای عزیز ترینت کافی نیست ، نیاز به چشم و دل های مشتاقی که دوستت داشته باشن هم داری... نیاز داری به دوست داشته شدن !
این خاطره بازی ها ، اینجا ، با اینکه شاید همه چیزش مجازی باشه حتی بعضی حس هاش ... اما برای من دوست داشتنی شده ، برای من باور کردنیه تمام عاشقانه های مادرهایی که میتونم تمام احساس هاشون رو درک کنم ، شاید فکر میکنم همه چی حتی واقعی شدن مجاز ها همش به این برمیگرده که خودت چه قدر بتونی رنگ واقعیت بهش بدی البته حفظ تعادل توی همه چی لازمه...
دخترکم ! که یه روزی بالاخره تمام اینا رو میخونی اگه خدا بخواد ... دلم میخواد که تو هم مثل من اینجا رو خیلی دوس داشته باشی و برای تک تک اون لحظه هایی که من با عشق ، برات ثبتشون کردم ارزش قائل باشی ولی تا جایی که اینجا بودن و اینجا نوشتن و اینجا گشتن از من دورت نکنه ، بلکه نزدیک تر و نزدیک تر بشی به مادری که نیتش هم همین بوده از شکل دادن به این خونه ی مجازی ...
گل ناز و یکی یک دونه ی من دوســـِت دارم... نوشتن از تو برای تو رو هم دوس دارم ...این جا و همه ی دوستای مهربونمون رو هم دوس دارم ...دوس دارم چون دوســـت داشتن رو عشــــق است !!!
پا نوشت : اول عذرخواهی بابت اینکه من هیچ وقت نمیتونم خلاصه حرف بزنم و شاید چشمای نازتون خسته میشه از خوندن این نوشته ها ، آبجی گلم یعنی تک خاله ی نیایش جونی ! هم همینو میگه که آدم رو دق میدی یه جواب سوال میخوای بدی
البته اینم بگم که از دید من این سوال که علت ساختن وبلاگ رو بگید؟! با این سوال که چرا وبلاگت رو دوست داری؟! خیلی فرق دایه هاااااا !!!!!
من آخرشم نفهمیدم این دعوتی که از جانب چند تا از دوستام شدم از کجا شکل گرفته بود و طراحش کی بود و بالاخره کدوم سوال مد نظرش بود !!! که گاهی با عنوان بازی یا مسابقه با قوانین خودش ، یا تحت عنوان علت ساختن وبلاگتون ، یا اینکه چرا وبلاگم رو دوست دارم بهم معرفی شد ...
ولی خب هر چی که بود قشنگ بود و ایده ی جالبی بود که بهانه ای شد برای نوشتن و ثبت یه پست ، بازم یه یادگاری برای سال های دور...
ممنونم از همه دوستای گلم
ممنونم از دعوتت تک خاله ی کوثر جونی مامان آینده ی یه فسقلی که از همین حالا خودش رو تو دلم جا کرده ....ممنونم الهه جون مامان یسنای نازم که همه دوستان رو دعوت کردی به این بازی وبلاگی ...ممنونم مامان ستایش مهربون از دعوتت ، ممنونم خواهر گل فرناز جان ، که تو وبلاگت همه مامانا رو دعوت کرده بودی ... ممنون مامان رهای فندقی نازم از دعوتت به این مسابقه و ممنونم از همه دوستانی که همیشه اینجا میان و با نظرات پر مهرشون دلم رو روشن میکنن
دلم میخواد بگم همتون دعوتین به عشق و عشق بازی ، به این بازی وبلاگی ! ....
بگید که چرا دوسِش دارید !
واقعا خیلی سخته از بین این همه دوست عزیز ، سه نفر رو انتخاب کنی ، اما خب اگه قانون بازیش هست که سه نفر رو دعوت کنیم ، منم این کار رو میکنم چون اینجوری شاید دوستان وقتی دعوت خصوصی میشن بیشتر تمایل داشته باشن بنویسن ! ...
http://mosafer1.niniweblog.com/ فاطمه جون مامان امیر حسین عزیزم
http://mosaferkocholo.niniweblog.com/ منا مامان الینای گلم
http://sanay.niniweblog.com/ مامان سانای عزیزم
همتون رو دوست دارم ...حضور پر مهرتون همیشگی