نیایش عزیزمنیایش عزیزم، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 3 روز سن داره
امیرعلی جونامیرعلی جون، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره

ثمره ی عشق

عیدتون مبارک

چقدر پنجره را بي‌بهار بگذاري *** و يا نيايي و چشم انتظار بگذاري مگر قرار نشد شيشه‌اي از آن مي ناب *** براي روز مبادا كنار بگذاري بيا كه روز مباداي ما رسيد از راه *** كه گفته است كه ما را خمار بگذاري گمان كنم تو هم اي گل بدت نمي‌آيد *** هميشه سر به سر روزگار بگذاري نيايي و همه‌ي سر رسيدهامان را *** مدام چشم به راه بهار بگذاري به پاي بوس تو خون دانه مي‌كنيم و رواست *** كه نام ديگر ما را انار بگذاري گمان كنم وسط كوچه‌ي دوازدهم *** قرار بود با ما قرار بگذاري چراغ بر كف و روشن بيا، مگر داغي *** به جان اين شب دنباله دار بگذاري   وقتی فهمیدی فردا تولد امام زمانه از خوشحالی جیغی ک...
22 خرداد 1393

عکس یلدایی + تولد یه دوست عزیز

این عکس رو امروز 30 آذر 92 از مهد گرفتیم رو شاسی زده بودن برامون ، چه قدر خوشت اومده بود از عکست منم خوشم اومد فکرکنم از پارسالی بهتره  عزیز دلم چه قدر بزرگ شدی یلدات مبارک عشق من         و تولد دختر یلدا ، دوست عزیزمون مامان آینده ی یه فسقلی هم خیلی خیلی مبارک باشه چه تقارن زیبایی الهی همیشه سالم و شاد باشی و لحظه لحظه ی زندگیت سرشار از عشق و محبت و دوستی باشه دوست مهربون و همیشه همراهم     ...
30 آذر 1392

آره دیوونشونم ، گدای خونشونم ...

روز یازده آذر مراسم عزاداری مهدتون بود ...   خیلی منتظر این روز بودی ولی مثل پارسال بازم سرما خورده بودی و سرفه میکردی اما قبول نمیکردی که نری مخصوصا که خودت هم دکلمه داشتی ...   پس صبح که خوب خوابت رو گرفتی بیدار شدی و اولین چیزی که ازم پرسیدی این بود که الان باید بریم مهد ؟ الان شروع میشه عزاداری؟ و رفتی سراغ چادر مشکیت و برداشتی و گفتی زود حاضرم کن میخوام برم ....               بقیه عکس ها در ادامه   . .  . چند تا شعر رو دسته جمعی میخوندین و تو هم یه جوری میخوندی که حس میکردم الان نفست بند میاد !!!   ...
22 آذر 1392

میشه خدا رو حس کرد تو لحظه های ساده ...

ما برگشتیم... دوستای گلم ممنونم از همتون که همراهمون هستید همیشه و جویای احوال بازم تشکر فراوون از همه مهربونایی که تولد نیایشی رو تبریک گفتن ... خیلی دوستتون داریم ... خب بعد از چند روز سفر اونم با ماشین و گرفتن خستگی راه و جمع و جور ، امروز تونستم به عشق همین دوستای گلمون بیام و وبلاگت رو آپ کنم ... برای عروسی پسر خاله ی بابایی (که 18 مهر بود ) رفته بودیم تهران و چند روزی نبودیم .... عروسی خیلی خوب بود و بهت واقعــــــــــــــــــــــــا خوش گذشت نفسم ... خاله و دختر خاله و پسر خاله ی بابا که واقعا از ته دلم میگم مثل خاله و دختر خاله و پسر خاله ی نداشته ی خودم هستم و تو هم خیلی خیلی دوستشون داری ، بهت خ...
23 مهر 1392

رنگ خدایی ...

" رنگ خدایی (بپذیرید) و چه رنگی از رنگ خدایی بهتر است و ما تنها او را می پرستیم. " سوره بقره آیه 138         قصه هایی که خدا می گفت آبی بودند، آبی ارغوانی. قصه های خدا ما را یاد آسمان می انداختند، یاد آسمان و دریا. یاد لبخندهایی که آبی بودند، یاد بادهایی که روی عرشه می وزیدند و یاد اتفاق هایی که آرام می افتادند.     شعرهایی که خدا یادمان می داد سبز بودند، سبز چمنی. شعرهای خدا مارا یاد درختان می انداختند. یاد درختان و بهار. یاد نگاه هایی که سبز بودند و یاد روزهایی که مثل نسیم، آرام می وزیدند و در تقویم ما جا می شدند.     دست های خدا پر از قصه و ...
26 ارديبهشت 1392

16 اردیبــــهــشت...

آن شب که ماه عاشقانه هایمان را تماشا می کرد آن شب که شب پره ها عاشقانه تر ، تو را می جستند و اتاقم سرشار از عطر بوسه و ترانه بود دانستم که تو پژواک تمام عاشقانه های تاریخی...         هشت سال پیش توی اون روز بارونی وقتی دستامون رو به هم دادیم عهد بستیم تا ابد با هم بمونیم عاشقانه         دوســـــــــــِت دارم همسرم باهات میمونم تا همیشه عاشقانه به خاطر همه چی ازت ممنـــــــــــــــــــونم مهربونم          پی نوشت 1 :   بهت میگم نیایشم میای با هم بریم کیک بخریم؟   میگی : چیــــــــــ...
16 ارديبهشت 1392

ميلاد گل مبارك ...

      مهربانانه بیا ، دعام بکن تو شفاعتم پیش خدام بکن     روز میلاد گل ُ جشن می گیریم سر سجاده بشین دعام بکن     شهرک قصه با تو رنگین میشه صداتو کم میارم ، صدام بکن     منو با دلواپسی جا نذاری بیا از دلواپسی رهام بکن     دارم از فاصله ها دق میکنم آغوش ِ داغ تو ، تکیه گام بکن     مامانی دلم گرفته ، سینهَ تُو بستر بارش گریه هام بکن     ای فرشته ی نجاتم ، مادرم خسته ام ، خوابم میاد ، لالام بکن ...            ♥ عید همگی مبارک   ♥ مامان خوبم ،م...
9 ارديبهشت 1392

مبارک باشــــــه یلدا

خدایا همه از تو می خواهند که "بدهی " اما من از تو می خواهم که" بگیری "خستگی ،دلتنگی ، و غصه ها را از لحظه لحظه ی زندگی دوستانم... در آخرین روز از پاییز 91 برای همتون آرزوی بهترین و زیباترین دقایق رو دارم  یلداتون رویایی و شبتون پر مهر مامان اجازه هست منم یه چیزی بگم ؟   بگو دلبرکم؟ به نظرت من شکل چی شدم؟ الهی مامان فدات شه خیلی ماه شدی به قول بابایی که خیلی خوشش اومده بود ،شکل دخترای قاجار البته نه تو این سن ! حالا بذار هم برای آینده هات که شاید از این روزا یادت نمونده باشه و هم برای دوستات بگم قضیه از چه قراره ؟!!!! به مناسبت جشن شب یلدا ،روز دوشنبه تو مهد می خواستن ازتون با لباس سنتی ع...
30 آذر 1391

ای کاش به دنیا دل غمبار نبود...

دستان حادثه ،بار دگر گرفت از مادران قرار ،از کودکان امان هر لحظه می رسد اخبار تازه ای از سستی زمین ،از سختی زمان مبهوت مانده مات چشمان اشکبار افتاده نی به خاک،بی بانگ یک شبان تصویر یک نگاه در اوج التهاب بر ماتمی عظیم،بالاتر از گمان افسوس و آه و درد این واژگان سرد کی میکند ادا ،حق سخن بیان...  چه قدر دلگیر است و تاسف بار ،هر از چندی خبر ویرانی سقف های مردمان این خاک بر سرشان... شاید ما که حال در خانه های به ظاهر محکمان نشسته ایم ،ندانیم چه روزهای سختی دارند مردمان زلزله زده ی آذربایجان اما می شود حس کرد چشمان اشک بار و دل های پر دردشان را... یا رب مگیر آرامش شب های ما را با یک نظر از ما بگرد...
24 مرداد 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ثمره ی عشق می باشد