مگه میشه باشی و تنها بمونم ....
این روزای زمستونی مون ، که غیر از بلندی شباش و کوتاهی روزاش ، آنچنان شباهتی به زمستون هم نداره ، رو بیشتر با هم میگذرونیم...غیر از سه یا چهار ساعتی که شاید هر روز توی مهد بگذرونی اونم به میل و خواست خودت بقیه لحظه های یه روز رو با همیم ... عاشق عکاسی کردنی این روزا ...یعنی واقعا چیزی نیست که دوست نداشته باشی ازش عکس بگیری و من نمیدونم اصلا چه جوری باید این حست رو توصیف کنم ... البته بابا میگه خب وقتی مامان ِبچه مدام در حال عکس گرفتن از بچه و کاراش باشه اونم دلش میخواد از چیزایی که براش مهمه عکس بگیره دیگه ...خب راست میگه دیگه منم باید به اون چیزایی که برای تو مهم و جالبه احترام بذارم !حالا میخواد یه پر نارنگی کوچولو باشه ی...