نیایش عزیزمنیایش عزیزم، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 26 روز سن داره
امیرعلی جونامیرعلی جون، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 7 روز سن داره

ثمره ی عشق

دلبرکم ...

1392/3/8 11:29
نویسنده : مامانی
3,578 بازدید
اشتراک گذاری

بعد از ظهره و من و تو کنار هم دراز کشیدیم تا بلکه بتونم یه کمی بخوابم 

 

 face to face تو بودم و داشت خوابم میبرد که هی با نوک انگشت نوک بینی م رو فشار میدادی !

 

بهت میگم چرا اینجوری میکنی مامان تو رو خدا بذار بخوابم خیلی خسته ام !

 

میگی: میخوام خاموشت کنم آخه هی باد میزنی تو صورتم !!!!!!عینک

 

 

 

 

بهت میگم اگه الان خوب بخوابی ....

 

هنوز حرف تو دهنمه .......

 

میگی : اگه تو خوب نخوابی من بهت جایزه میدم!!!!!!!!!تعجب

 

اصلا هم نمیخواستم بگم بهت جایزه میدم دختر جووووووونابله

 

 

 

 

فدات شم که خوابیدنت هم به خودم یَــــــفته !!!مژه

 

 

 

 

تیپ زدنت منو کشته

آخه تو این همه استعداد رو از کجا آوردی جیگربغل

 

 

 

 

اون عکس قبلی رو که مثلا بی هوا ازت گرفتم ولی فهمیدی و برگشتی گفتی

 بذار لا اقل ژست بگیرم!!!!زبان

 

ژست هات هم منو کشتهههههه

تیپ زدنت هم...

 

 

 

 

این روزا همش توی خونه راه میری و نمایشی که توی مهد تمرین کردین رو بلند بلند با خودت میخونی :

 

راه میری و میگی :

 

یکی بود یکی نبود

توی شهر قصه ها

خاله قزی ، پیرهن گلی،چادر رزی

با هزار ناز و ادا

شب و روز و سر میکرد

تا یه شب باباش صداش کرد.....

 

 

niniweblog.com

 

 

میگی : من زن بقال نمیشم اگه بشم کشته مشم واااااااااای وااااااااااااای زبان

 

 

میخونی :حالا این شد یه چیزی

چه قدر برام عزیزی

مش رمضون زنت میشم

من وصله ی تنت میشمچشمک

 

 

niniweblog.com

 

 

 

بهت میگم نقش تو توی نمایش چیه ؟

 

میگی :من مادر شوهرم!!!!!!!!!!!مژه

 

اوایل از مادر شوهر خوشت نمیاومد و میگفتی من میخوام عروس بشم از خود راضی

 

وقتی بهت گفتم مادر شوهر همون مادر داماده خوشحال شدی و از اون روز نقش مادر داماد رو بازی میکردی تو مهد و مربی هم راضی بود...

 

ولی بازم اصرار اصرار که من میخوام یا قصه گو باشم یا عروسعینک

 

میگی که : رویا لـُــــــپشو بــــــــــــــاد  میکنه خوب قصه نمیگه ولی من خوووووووب بلدماز خود راضی

 

به مربی تو ن گفتم میگه نیایش همه نقش ها رو حفظ شده هم به جای عروس میخونه هم قصه گو هم ....مژه

 

ولی نمیدونم با این حال چرا تو رو قصه گو یا عروس نمیذارن؟!!!!!!!سوال

 

بمیرم برای دل کوچیکت که هر روز بهم میگی آخه به خدا دست من نیست عروسکم چه کار کنم ؟! ناراحت

 

 

 

 

عزیز دلم امروز زیاد حوصله نداشتم ببرمت مهد دلم میخواست خونه بمونی ولی مگه تو راضی میشدی !!!!!

 

میدونم تو دلت چی میگذره که دوست داری بری مهد دلت میخواد یه خودی نشون بدی و هر روز به این هوا میری که بهت بگن تو نقش عروس یا قصه گو باش ولیناراحت

 

همش میگفتی مامان تو رو خدا پاشو زودتر بریم دلم برای یسنا و یویا (رویا) آب شد!!!!!!

 

 

 

 

این روزا عاشق لی لی کردن هستی

 

توی خیابون بعضی جاها رو بچه ها با گچ خط کشیدن و تو روشون لی لی میکنی و با ذوق به من نشون میدی که بلدی

 

وای یادش به خیر کجایی کودکیقلب

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (31)

مامانی طهورا
8 خرداد 92 11:31
ماشششششششاله
چقد نازه
خدا حفظش کنه


ممنون عزیزم لطف داری
ツ ستایش مهربون ✿ ستایش خوش زبون ツ
8 خرداد 92 11:48
نه به اون چادر زدنت نه به اون کفش قرمز پوشیدن اونم چی با شلوارک
مدل شال زدنشو والا اگه من بتونم اینجوری شال ببندم
خاله جون تو رو خدا دیگه از این خرگوشه بجای بالشت استفاده نکن دل و رودش اومد توی دهنش
همیشه خوش باشین


آره میبینی تو رو خدااااااا
ابتکارات نیایشه دیگه !

ممنون عزیزم
مامان نیایش
8 خرداد 92 13:35
سلام . چه معصومانه خوابیده ناز دختر . تو خوش تیپ هستی نیایش جون دیگه ژست نمی خواد .


سلام عزیزم ممنونم نظر لطفته خانومی
مامان تسنيم سادات
8 خرداد 92 17:12
اول از همه عكس توى حرمش دلم رو برد....
عسلكم براى منم دعا كن
تسنيم هم عاشق لى ليه گاهى راه رفتن توى خونه اش هم لى لى ميشه
من فكر مى كردم مهدشون تعطيل شده
آخه دبستانى ها تعطيل شدن چه برسه به مهدها ...
تا كى بايد بره؟
طفلك بچه رو دلشو مى شكونن
عيبى نداره حالا نيايشم مهم اينه كه همه رو حفظى و توانايى دارى كه هر چى بِدن اجرا كنى
واااااى .... من عاشق اين جور بازى كردن دخترام ....
كيسه شو ببين به كالسكه آويزون كرده
مى خوام خاموشت كنم .....!!
خيلى خنديدم
مامانى جونم خيلى ممنون خيلى قشنگ بود و مثل هميشه لذت بردم


عزززززززززیززززززززم ممنونم از محبتت
قربون تسنیمم با لی لی کردنش
فدات با اون دقتت آره اون کیسه هه کلی خندیدم بهش میبینی تو رو خدااااا
ممنون اومدی عزیزم
مهد که میره هنوز به خاطر این که جشن خدا حافظی شون 20 خرداده دیگه ازاول همون تاریخ رو تعیین کرده بودن آخه تا آخر خرداد شهریه گرفتن دیگه مجبورن باز باشن تازه خب خیلی کارمند ها که تابستون هم بچه رو مهد میذارن ولی من خودم خسته شدم نیایش خسته نمیشه نمیدونم چرااا؟؟!!!!!
دارن نمایش عروسی خاله قزی رو تمرین میکنن نیای شهم خوشش اومده هی میره به این امید که عروس بشه ولی فایده نداره
با اینکه از بچه های کلاسشون کوچیک تره اما خوب بلده نمایش اجرا کنه و دیالوگ حفظ کنه نمیدونم چرا مادر شوهر رو بهش دادن که ظاهرا اونقدر دیالوگی نداره
مربیش میگفت همون یه هفت های که نیایش غایب بود که رفته بو دیم مسافرت نقش ها رو تعیین کرده بودن
میبینی تو رو خداااااااا!!!!!!!!!!!!
مامان یه فسقِلی (تک خاله کوثر جونی)
9 خرداد 92 0:35
اول بیا بغلم نیایش ِ من

آخیششششششششش... چسبید

آخه زهره جان، تو فکر دل ما رو نکرده ...؟! نگفتی من این وخت شب میام اینجا، دلم غششششش میره یهو، میفتم رو دستت ؟



ای جونمممم .... چقدر هم ناناز خوابیده

ههه، یعنی شما هم این شکلی می خوابی؟!!! چقدر باحاااااااااااال

هی که به این عکس ِ نگاه میکنم، این شکلی میشم...


ژستشوووووووو ... ای جوووووووووووونم، چقدر تو بامزه ای آخه ...؟! اینجوری نکن دختر، بلند میشم میام گلبهار می خورمتا

تیپ ستش رو برم من، همه چی همقررررمززززززززززز.... من فهمیدما

من فکر میکنم چون نیایش ماشالا خیلی خوب حرف میزنه، سِمَـت ِ مادر شووووووهر بهش دادن

لی لی بازی کردن و یویا گفتنت رو قرررررررررررررررربون

منم دلم کودکیمو خواست ... گرچه من خودم هنوز ام. (اینو گفتم که نگی: خب زود نی نی بیار و اینا )







عزیزم برو بخواب خووووووو نصفه شبی تو چرا خواب ندایی بچه جون چون خودت همش میگی نی نی ام میگم ها!!!!!!
یه اعترافی بکنم همیشه صبح ها برا دیدن کامنت تو میام چون میدونم نصفه شب وقتی من خواب بودم اومدی
مــــــــــــــــــــــــــرسی از این همه محبتت خانووووووووومی
جدی میای ؟کی میای ؟زودتر بیا.......ببینیم چه جوری میتونی بخوریش هر کی بتونه بهش جایزه میدیم آخه ما هم نمیتونیم از بس جیغ میزنه !!!!!!!!
آره کودکی همیشه یه چیزه دیگه است توی همه زمان ها
خب نی نی بیار با هم دیگه میشین دو تا نی نی کلی هم کیف میکنین
شوخی کردمااااااا شما سرور مایی حالا خودت دوس دایی بگی نی نی بگوووووووو هییییییییی
مرسی اومدی و یادگاری خوشگل گذاشتی
سمانه مامان پارسا جون
9 خرداد 92 0:36
عکس حرم رو دیدم دلم ضعف رفت زهره جون
ماشاالله به نیایش گلم با این زبونش
واقعا بهت گفت میخوام خاموشت کنمخیلی با نمکه هزار ماشاالله
تیپاشم که منو کشته
قربونت برم جیگر


عززززززیزززززززززم
ان شا الله که بازم بطلبه
نمیدونم چرا یادم رفت بنویسم که عکس مربوط به لیله الرغائب هست اون شب تو حرم یاد همه دوستای گلمون بودیم
.............
فدای تو لطف داری واقعا عزیزم ممنون از حضور گرمت
مامی کیانا
9 خرداد 92 9:33
قربون واااااااااای وااااااااااااای گفتنش بشم
چقدر دختر دلبری میکنی
الهی مثل فرشته ها خوابیده با اون بالهای فرشته ای خیلی بامزه شده
وای خاموش کردنش هم خیلی باحال بود یعنی شما مثلا کولر اسپیلیت بودید و بینی شما نقش دکمه خاموش بود چه بامزه
ای جونم تیپ
ای جونم ژست
مش رمضون!!!!!! این کیه دیگه؟ نه تو رو خدا زنش نشو!!!
نقش مادرشوهر خیلی بهت میاد نیایش جونم!! از اون مادرشوهرها!!! با اون زبونی که داری ماشالا عروشتو میشوری پهنش میکنی تو آفتاب
وای عکس حرم رو گذاشتید دلمو هوایی کردی
اگه اگه اگه خدا بخواد و آقا بطلبه ما هفته بعد عازم مشهدالرضا هستیم
داره دلم پرمیکشه واسه هوای حرم و زیارت


وای عزیزم ممنونم از محبتت و اینکه وقت گذاشتی و یادگاری خوشگل هم برامون گذاشتی
از مادر شوهر نگو که بچه ام بد جوری ناراحته فقط به خاطر اینه که دیالوگ زیادی نداره !!!!!!!!!فکر کن تو رو خدا البته مربی هاش حق دارن چون خیلی غیبت داشته نیایش مخصوصا این آخر یها که مریض هم شده و نمیره اونا هم فکرمیکنن نمیتونه به مدت کم کل یدیالوگ قصه گو حفظ کنه چه میدونم
وا ی حرم و زیارت واقعا همیشه حال آدم رو عوض میکنه اون عکس مال لیله الرغائبه ایشالا که به سلامتی برید و زیارت ها هم قبول باشه و با دست پر با خاطرات خوب برگردید
یسنا
9 خرداد 92 19:49
sat


عززززززززززززیزززززززززززززززززم یسنا خوشگله ی من ممنونم ازت نیایش هم برات این شکلک ها رو فرستاده
....
الهه مامان یسنا
9 خرداد 92 19:52
ای جونم. ببینم حالا خاموشت کرد؟ جانم چه تیپی زده یه صندلی هم پوشیده قربونش برم خیلی بامزه شده با این تیپ زدنش. نیایش جونم خاله جون شما هر نقشی اجرا کنی عالیه و خوب مهم نقشه نیست گلم که مهم خودتی که اون وسط مثل ستاره میدرخشی عزیزم...
راستی دیدی یسنا واست چی نوشته؟ خودش یکی یکی اون حرفهایی که یاد گرفته بود رو زده چهقدر ناز شدی توی اون عکس توی حرم. عزیز دلم خیلی ماهی

وای عزیزم آفرین به دخملی گلم که اینقدر خوب انگلیسی یاد گرفته هزار ما شالله نیایش که به همه حرف های انگلیسی میگه ای بی سی دی !
الهه جونم ممنونم از محبتت آره بابا خاموشم کرد اساسی

مامان امیرحسین و کوثر جونی
9 خرداد 92 20:11
سلام.واااای ماشاالله نیایش خوشگل من.خیلی قشنگه ...ژستهاشو عزیزم...قربونت برم.زیارتتون هم قبول باشه.


سلام ممنونم عزیزم از این همه محبتت
عمه ی امیرحسین
9 خرداد 92 22:48
عزیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــزم


شبنم
10 خرداد 92 0:03
چقدر این عکس نیایش توی حرم، آرامش بخش بود و دوست داشتنی.
فردا عصر ما راهی هستیم..برامون دعا کن!


عززززززززززیزززززززززززززززززم
برات دعا میکنم حتما حتما با دلی آروم برگردین ان شاالله
مامان سويل و اراز
10 خرداد 92 1:27
سلام دوست عزيزم قربون خواب ناز نيايش جون كه پرهاشو هم در نياورده بعدش به نيايش بگو كجا ديدي موقع ژست گرفتن كمرو اينهمه خم كنن هااااااااااااي خدا اين بچه ها چرا اينقدر دوست دارن وسايل ما بزرگترارو استفاده كنن اخه چه كيفي داره كاشكه يه روز بچه ميشديم عكس اخري هم خيلي قشنگو ماهرانه گرفته شده منم بچه كه بودم ليلي خيلي دوست داشتم اگه بيرون نميرفتم تو خونه با پارچه و روسري خانه هاي لي ليو درست ميكردم با كبريت بازي ميكردم اَههههههههههه چرا بزرگ شديم


سلام عزیزم خوش اومدی
چه جالب با پارچه و روسری ، لی لی ! ما شالله خلاقیت
ممنونم از محبتت مامانی مهربون
بزرگ شدیم که از داشتن بچه لذت ببریم دیگه
خاله
10 خرداد 92 3:50
من اومدددددددددددم
این بار مثل اینکه غیبتم خیلی طولانی شد دیگه

واقعا کلافه شدم از دست این درسها
این چند روز اصلا نشد بیام تو نت ...حتی برای یه دقیقه
فدای نیایشم بشم که این همه بااستعداد و خوش صحبته
تیپ زدنشو !!‌ حالا یکی نیست بگه خاله ت اینطوری تیپ میزنه یا مامانت ؟‌ تو از کی یاد گرفتی بچه جان؟

عسلکم .... کاش نقش عروس رو بهش میدادن .. ولی چه عروس پر سر و زبونی میشد ها !‌ از اونا که مادرشوهراشون رو قورت میدن
لی لی !!
آره واقعا یادش به خیر


عزیزم خسته نباشی واقعا درس خوندن هم کار سختیه ها مخصوصا رشته ی تو که پر کار هم هست ان شاالله که موفق باشی همیشه و زودی تموم شه درست راحت شی
همینو بگو نمیدونم به کی رفته هی میخواد تیپ بزنه
واقا از اون عروساست هااااااااا!!!!!!!!
یادش به خیر واقعا
مامان امیرناز
10 خرداد 92 18:13
سلام عزیزممممممممم اخ که این عکس تو حرمش من و کشته بهش بگو واسه من دعا کنه بیام مشهد قول می دم خودم باهاش لی لی بازی کنم یعنی میشه منم بیام صورت ماهتون و ببینیم دوستتون دارم


سلام عزیزم ممنونم از لطفت خانومی ایشالا که سعادت داشته باشیم امیر ناز رو ببوس
مامان سانای
11 خرداد 92 8:21
چقد شیطونی تو دختر زنده باشی . سانای من هم خیلی دوست داره لباس ها وبخصوص کفش وچادر منو بپوشه آخرش هم می گه مامان اینا رانگهدار بزرگ شدنی بده به من .

ممنون عزیزم
الهی ای جونم سانای گلم رو ببوس ممنون اومدی عزیزم و ممنون از محبتت
مامان رها
11 خرداد 92 17:44
ای جونم قربونت برم من میبینم که تو هم مثل رها بازی میکنی خاله زهره جون نمیدونم چرا رها هم تا میخواد بازی کنه به جای کیف از نایلون استفاده میکنه و همه چی رو میریزه تو نایلون و مدام هم باکالسکه این ور و اونور میره ،هزار ماشاالله به نیایش جون که اینقدر خوب نمایش بازی میکنه آفرین


عززززززززیزززززززززم قربون رها با نمک خودم برم ما شالله آره این بچه ها خیلی با مزه بازی میکنن در عین سادگی خیلی هم خلاقانه است ببوس دختر گلت رو سالم باشه الهی
فاطمه شجاعی
11 خرداد 92 22:06
سلام به زهره جونم ونیایش گلم
الهی بمیرم دلم کباب شد خداکنه نقششو عوض کنن انقد دوسداره عروس بشه یا قصه گو بگردم دل کوچولوت که برایویا و یسنا آب میشه چقد تو معصوم و ماه هستی عزیزدلم
چقد عکسش تو حرم قشنگ شده آدم دلش میخواد ساعتها کنار نیایش بشینه دعا کنه با این عکس پاک وقشنگ
عاشقتم عزیز دلم

سلام به فاطمه خانوم گل خدا نکنه عزیزم حالا اگه عوض هم نشد نقشش مهم نیست یاد میگیره که همیشه اون جوری که میخواد نمیشه البته جون غیبت هاش زیاد بود نمیتونستن نقشی که کار زیاد میبره رو بهش بدن یسنا هر روز میاد مهد چون مامانش کارمنده !
ممنونم عزیزم از محبتت همیشه دعا گوت هستیم
ツ ستایش مهربون ✿ ستایش خوش زبون ツ
12 خرداد 92 8:42
سلام مامان نیایش عزیز
ممنون که از توضیحاتی که بهم دادی ان شالله تلافی به خیر
نیایش نازو ببوس


سلام عزیزم خواهش میکنم من که کاری نکردم بوس برای شما
خواهرت
12 خرداد 92 13:20


هر وقت تو کامنتم فقط همین یه دونه شکلک رو دیدی یعنی به روزم !
بووووووووووووووس


عززززززززززززیززززززززززززززززم میام حتما
حنانه
12 خرداد 92 15:07
سلام
من برگشتم


سلام عزیزم به سلامتی کجا بودی الان میام پیشت
مامان نسترن
12 خرداد 92 15:45
ماشالاه به گل دختر. خانوم شدی


مرســـــــــــــی
منا مامان الینا
13 خرداد 92 12:21
ای جانم ای جانم ای جااااااااااااااااااااان این عکسهای دلربایانه ای که مامانت گذاشته من اگه بیام مشهد که قورتت میدما( راستی مامانیش شوما چطور تا حالا جلوی خودتون را گرفتین این فرشته ناز رو قورت ندادین!!)
ای شیطون از حالا دچار مادرشوهر ستیزی شدی!!!

وای چقدر خندیدم اونجا که دستش را گذاشته جلوی نفس کشیدنتون

ما هم این عکس چادر به سر توی حرم امام رضا را دیدم و دلمون آب شد

ببوس این عروسک نازم رو


عزززززززیززززززم ممنون محبتت هستم خانومی لطف داری ما که نمیتونیم قورتش بدیم مکه میذاره بلا شوما اگه خوردیش به ما بگو چه مزه ای بود
طفلی بچه ام مادر شوهر ستیز نیست مطمئنم اگه نقش مادر شوهر خیلی دیالوگ داشت حتما خیلی خوشش میاومد !
بازم ممنون از اینکه اومدی دوست عزیزم میبوسمت الینا جونم رو ببوس
مامان تسنيم سادات
13 خرداد 92 15:00

فكر كنم يه خبرايى باشه كه نيستيدااااا.....!!
ايشالله خيره
سلامت باشيد فقط .....


فدات شم عزیزم آخر هفته به خاطر سالگرد داداشم مشهد بودم خونه ی مامان اینا خیلی گرفتار شدم سه روزی خونه نبودم بعدشم که برگشتم خونه نیایش مریض شد حسابی تب و عفونت گلو و سرفه های ناجور نمیدونم چرا اینقدر مریض میشه طفلی خلاصه که وقت نمیکردم اصلا بیام نت دلم براتون خیلی تنگ شده بود ممنونم که به یادمون بودی
سلماز
15 خرداد 92 10:30
سلام دوست خوبم خوبی؟

ماشالله خدا حفظش کنه

انشالله سایتون همیشه بالا سرش باشه

خوشحال میشم به منم سر بزنی

دوست داشتی تبادل لینک هم میکنم

منتطرم مامانییییییی




سلام دوست عزیزم ممنون از لطفت چشم حتما میام

عزیزم وبلاگتون باز نمیشه فکرکنم آدرس رو اشتباه گذاشتی
حنانه
15 خرداد 92 16:35
سلامـ
من که برات کامنت خصوصی گذاشته بودم گفته بودم کجا می رم ظاهرا نرسیده


سلام ببخشید من متوجه نشده بودم عزیزم زیارت هات قبول
مامان تسنيم سادات
15 خرداد 92 19:58
اى بابا .... دوباره نيايشم مريض شده
مامانى شربت زينك پلاس بهش بده براى تقويت دستگاه ايمنى بدن خوبه
خدا رحمت كنه برادرتون رو
روحشون شاد


ممنونم از محبتت عزیزم
آره عزیزم هم مستر زینک خورده هم شربت آلوئه ورا هم داره الان زینک سولفات میخوره خودمم موندم چرا این طوری شد دوباره
مرسی اومدی
مامان آینده یه فسقلی
17 خرداد 92 1:36
روز تجلّی رحمت الهی، روز بعثت پیامبر اکرم (ص)، بر شما و خانواده عزیزتون مبارک ...





عید شما هم مبارک عزیزم
مامی امیرحسین(فاطمه)
17 خرداد 92 14:50
زهره جونم شرمنده روی ماهتم که اینقدر بی معرفتم.ماشالا نیایش کوچولو داره واسه خودش خانومی میشه ها.لی لی کردنشو.نفسی من.اون تیپ بی نقصش منو کشت!
نیایش جونم تو بهترین مادرشوهر دنیایی کاشکی تو مادرشوهر من بودی!عاشقتم به خدا!
من احساس نیایش رو درک میکنم وقتی میخواد خاموشت کنه!آخه هر وقت رو به پوریا میخوابم همچین حسی دارم!دیشب براش تعریف کردم کلی خندید


عززززززززیززززززززززززززم چرا شرمنده
خدا نکنه فاطمه ی گلم هر وقت بیای قدمت رو چشم و خوشحالمون میکنی
میدونم سرت شلوغه منم این روزا خیلی درگیرم
ممنون از محبتت خانومی نیایش هم عاشق شماست و دوستتون داره
........
خب که حس نیایش رو درک میکنی هااااااااااا
پس بگو یه هو حق نفس کشیدن ندایی
میبوسمت امیر حسینم رو ببوس فدات
مامان نرگس
19 خرداد 92 12:38
خدای من چه نازه ماشالا دخترتون مخصوصا اون عکس باچادر تیپی که زده. دوست دارم تبادل لینک کنیم خوشحال می شم شما هم سر بزنید.


ممنونم عزیزم لطف داری شما حتما میام
مائده
22 تیر 92 15:37
سلام نیایش خانوم به منم سربزن


سلام چشم حتما
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ثمره ی عشق می باشد