چرا دوســِش دارم؟!
یکی بود یکی نبود ... یه روزی که این یکی بود و اون یکی نبود ... اون یکی که بود دلش میخواست اون یکی که نیست باشه ! بذار یه جور دیگه بگم ! : یه زنی بود که یه روزی آرزو داشت مادر بشه ، خدای مهربون هم صدای قلبش رو شنید و براش یکی از اون همه هدیه های آسمونی و زیبا رو فرستاد .... یه جنین تو دل یه زن ، یه زن که حالا مادر شده ، یه مادر که دوباره عاشق شده ... حالا اون مادر همش دلش میخواست از این عشقی که توی بطن خودش داره بنویسه ... بنویسه تا یادش نره این هدیه رو کی براش فرستاده ، یادش نره روزهایی رو که با وجود اون هدیه ی آسمونی قشنگ و قشنگ تر شدن ... بنویسه تا روز...