نیایش عزیزمنیایش عزیزم، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 27 روز سن داره
امیرعلی جونامیرعلی جون، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 8 روز سن داره

ثمره ی عشق

از به یاد ماندنی ترین ها ...

1391/11/21 1:29
نویسنده : مامانی
2,120 بازدید
اشتراک گذاری

آره عزیزم ، این جشن کوچولو هم از به یاد موندنی ترین ها شد برامون

.

.

.

چند وقتی بود مهدتون می خواست برنامه ی جشن سه ماهه شون رو بذاره و به دلایلی عقب می افتاد تا اینکه شد روز چهار شنبه 18 بهمن ساعت 2 و نیم ظهر برا ی شما نوباوه ها و پیش یک...

 

همون جشنی که مدت ها دکلمه هاش رو تمرین میکردی و نقش مرغت رو هم به زور گرفتی ازشون چشمک

همون جشنی که هر روز صبح به عشق اینکه اون روز، روز جشنه  از خواب بیدار میشدی و میرفتی مهد کودکماچ

 

راس ساعت 2 و نیم اونجا بودیم چون خودشون خواسته بودن که راس ساعت شما رو اونجا بریم کارت دعوت هم داده بودن مثلا دیگه لبخندیه سالن که سِن برای نمایش و اجرا داشت و صندلی های سینماییمژه

 

تو که طبق معمول صبح زود بیدار شده بودی همش نگران این بودم که خوابت بگیره و حوصله نداشته باشی

وای خیلی خسته شدی عزیزم آخه تازه سه و نیم شروع کردن .......به خاطر اینکه خیلی ها نیومده بودن و با برنامه های پیش یک هم شروع کردن جشنشون رو و من همش نگران این بودم که توی این سالن که هی داشت سرد تر میشد یه وقت سرما نخوری مخصوصا اون جایی که شما بچه ها بودین -که آخر جشن اومدم دیدم بعـــــــــــــــله چه سرد بوده اونجا- که متاسفانه  همین طور هم شد و الان سرما خورده ایناراحت

 

ولی خب بذار از قشنگی هاش بگم .......پیش میاد دیگه همش تقصیر خودمه که زیادی همیشه می پوشونمت و از دست باد قایمت میکنم این جور مرتب مریضی !

اون روز خیلی قشنگ بود برنامه هاشون و اجرای شماها ،همه مون خیلی لذت بردیم و احساس غرور میکردیم به خاطر داشتن شما بچه ها و البته من خیلی بیشتر که الان نمیگم چرانیشخند

 

عزیز دلم برنامه ی شما حدود ساعت 4 و نیم شروع شد یعنی بعد از دو ساعت تازه اومدین رو سِن و من از دیدنت خیلی ذوق کردم همش دلم میخواست می اومدم جلو و ازت عکس و فیلم میگرفتم اما بهمون گفتن کار عکاس و فیلم بردارمون رو بی اجر نکنین و لطفا به قانون احترام بذارین !!! همون قانون نا نوشته ای که میگه ماها نباید از نو گلامون فیلم و عکس بگیریم .....اونا باید بگیرن بعد ما پولش رو بدیم از اونا فیلم و عکس ها رو بگیریمابرو

 

اما من بازم ازت عکس گرفتم ولی خیلی کیفیتش خوب نیست از همین جا همین الان ا زهمه کسایی که دارن این عکس ها رو می بینن عذر خواهم که عکس ها این جوریهخجالتولی همینشم برام کلی ارزش داره همش دلم میخواد نگاش کنم

 

تجربه ی قشنگی بود برای هر سه تامون و از اون قشنگ تر و به یاد موندنی تر  اون جاییش بود که... توی پست بعد راجع بهش میگم که یه کم هیجان انگیز تر بشهاز خود راضی

 

 

نیایش و یسنا

 

 

 

تو با این لباس سفید دکلمه ی خونه ی کوچیک ما رو اجرا کردی

 

لازم به ذکر است که روز آخر دکلمه ات رو عوض کرده بودن و وقتی سه شنبه اومدم دنبالت زهره جون گفت لطفا این یکی رو باهاش بیشتر تمرین کنید تا فردا آماده بشه اولش خیلی ناراحت شدم گفتم ای بابا طفلی بچه اینقدر اون یکی رو خونده حفظ شده حالا باز عوضش کردن اما بعدش خیلی خوشحال شدم خیلی بعدا میگم چرا چشمک

 

 تازه نشد عکس هم بگیرم از اجرات که بازم الان نمیگم چرا !!!!!!!!!!!نیشخند

کُشتم خودمو نه؟؟؟؟؟؟؟زبان

حال میده ولیمژه

 

اون لباس زرده رو هم که به نظر من قشنگ تر بود  یه بار فاطمه پوشید یه بارم یسنا ...اما تن تو نکردن ! بعد از تموم شدن جشن ،به هز زحمتی بود (آخه پیش دو اومد ه بودن و خیلی شلوغ شده بود) رفتم از مربی تون خواستم تنت کنه تا یه عکس تکی بگیری ..... هر وقت عکسش به دستم رسید برات میذارم گل نازمماچ

 

 

 

نیایش در لباس مرغ!

قدقدقداااااااا

 

 

 

 

کوهیار : کره الاغ کد خدا

طهورا : جوجه

نیایش :مرغ

یسنا : غاز

فاطمه :قصه گو (خاله ستاره)

فلفلی و قلقلی هم نیومده بودنخنثی

 

 

این کره الاغه موقعی که می خواستی ایفای نقش کنی خیلی اذیتت میکرد !مجری برنامه گفت شما ببخشش میبینی دیگه اقتضای نقششهخنده

..................

یه اتفاق با مزه دیگه هم افتاد اونم این بود که من و تو مثلا همه تلاشمون رو کردیم که نقش مرغ رو تو بگیری چون اول جوجه شده بودی و می گفتی جوجه هه حرف نمیزنه

 

بعدا مربی تون دختر معاون مهد رو که مستمع آزاد اونجا هست و میچرخه و میگرده و چیز یاد میگیره کرد جوجه که تو به مراد دلت برسی

 

اما چشمتون روز بد نبینه این جوجه هه وقتی قصه گو گفت که در وا شد و یه جوجه  دوید و اومد تو کوچه

 

شروع کرد به جیک جیک و نقش تمام بچه ها رو اجرا کرد از خاله ستاره قصه گو بگیر تا حسنی و مامانش یعنی خانوم مرغه

 

دیالوگ همه رو تند تند گفتقهقهه

نیایشم این شکلی شده بوددل شکستهگفت این نقش من بود آقاخنده

 

طهورا هم گفت باشه و رفت کنار همه هم داشتن میخندیدن به شما ها

چه دنیایی خدایا چه قدر دنیای بامزه ای دارین شما بچه ها

خلاصه اجرا کردی و رفتی کنار بغل

 

خوشحال بودی اما خسته هم شده بودی تا 6 و نیم طول کشید اما با همون خستگی دست میزدی میرقصیدی شعر میخوندی دکلمه هم اجرا کردی و ....

  خیلی منتظر جایزه بودی همش میگفتی پس کی جایزه مون رو میدن بریم چشمک

 

 

تا نشستیم تو ماشین از خستگی غش کردی اومدیم خونه تا 10 و نیم شب خوابیدی هر کاری کردم بیدار نشدی که نشدی بهت گفتم بیا جایزه ا ت رو باز کن ببینیم چیه بازم بیدار نشدی

 

 

بالاخره ساعت 10 و نیم  که سر حال از خواب بیدار شدی گفتم حالا جایزه ا ترو باز کن ببنیم چیه گفتی چتره دیگه!!!!!!

 

گفتم اِ تو از کجا میدونی کی بهت گفته چیه؟

گفتی کسی نگفته که لمس کردم فهمیدم چَتیه!!!!!!!تعجب

یعنی اون لمست منو کشته اینقدر به این حس لامسه و بازیش علاقه پیدا کردی که دیگه جایزه ات رو هم با همون حس لامسه کشف میکنیبغل

 

 

مامان جون هم برات جایزه گرفته بود دختر هنرمندم

 

جور چین آهنربایی لباس من

 

و خاله فریده ی گل

 

ممنون ماچ

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (22)

مامان ساينا
21 بهمن 91 8:05
واقعا كار جالب و خاطره به ياد ماندني اي هستش...دست مسئولين درد نكنه با اين كاراشون...به افتخار خانوم مرغه و بقيه دوستاش هوراااااااااااااااااااااااااا


وای ممنون عزیزم
از حضور گرم و نظر لطفت بوس برای شما
مامان حسني
21 بهمن 91 9:38
سلام چه روز پرهيجاني
جايزه خوشگل هم مبارك باشه چقدر لباساي محلي به نيايش خوشگلم مي اد چه نازشده
زهره جونم اون كادويي كه براي نيايش جون گرفتي همون كه لباس تن دختروپسره مي كنن حسني هم داره وحسني يه كارديگه باهاش ميكنه كه جالبتره وقتي لباسا را ازصفحه اصليش جدا كردي اون صفحه را دور نندازخودش مي تونه نقش پازل را داشته باشه
منتظر پست بعدي هستم


سلام عزیزم ممنونم از حضورت گلم و نظر لطف و محبتت چشات ناز می بینه

آره دقیقا همین کار رو میکنه
ازش به عنوان پازل هم استفاده میکنه
وای گه نیایشی میذاره من چیزی رو دور بندازم به خدا اتاقش داره منفجر میشه از بس جعبه های همه چی رو هم میخواد نگه داره!
اون جایزه رو مامان جون براش گرفت و همون دقیقه اول فقط گذاشت یه لحظه من عکس بگیرم بعد هزار بار همش رو باز کرد و چسبوند و دوباره گذاشت سر جاش
نیایش عاشقه پازله
ممنونم ازت خانمی حسنی گلم رو ببوس هزار بار
باباي مليسا
21 بهمن 91 10:04
با سلام . وبلاگ مليسا خانم بالاخره بعد از 2 ماه به روز شد . خوشحال ميشم قدم رنجه كنيد و با نظرات زيباتون اين كلبه مجازي كوچيك رو منور و قشنگتر كنيد . منتظرتون هستيم .


سلام خدمت میرسم چشم


ببخشید وبلاگتون باز نمیشه
مادر کوثر
21 بهمن 91 10:26


اوووووووووووووووووووووووو

ماشالله به این خانم کوشمولوی هنرمند

جیگرشوووووووووووووووووووووو

قربونشششششششششش

آفریییییییییییییین

ای مامانیه ناقلاااااااااااااااا

همش که شد برای پست بعد!

جایزه هات مباررررررررررررک


فدات شم ممنونم چه کنیم دیگه
دیگه دیگه
آخه تو رو خدا می بینی اینقدر نوشتم ... عکس گذاشتم... همش شد برا پست بعد عزززززززیزم؟
واقعا هم اونی که میخوام تو پست بعد بگم برام همه چیز بود و هست ...


ستایش مهربون ❀ستایش خوش زبون
21 بهمن 91 11:15

-♥
--♥
---♥
-----♥
-------♥
--------♥
---------♥
-----------♥
-------------♥
,•’``’•,•’``’•,
.’•,`’•,*,•’`,•’
....`’•,,•’`



ممنون عزیزم
خاله
21 بهمن 91 11:43
بعد جواب این چراها رو کی میخوای بگی اونوقت ؟؟
عکساش خیلی خوشگله اونروز یادم رفت بهت بگم
ایشالا عکسای اصلیشو که گرفتی باز بذاری حتما اونا خیلی قشنگترتره
اون کتاب که قابلی نداشت عزیزممممم اگه زودتر می فهمیدم واسش یه چیز بهتر می گرفتم . نمیدونستم مامان جون جایزه گرفته ، ناقلا به من هیچی نگفته بود .
نیایش خوشگلم عزیز دل خاله امیدوارم همیشه تو زندگیتم مثل ستاره بدرخشی و همه جا توی همه ی نقشهای زندگیت، مثل( نقش دوستی،نقش خواهری ، همسری و مادری و مادربزرگی و عمه ای و خاله ای و زن عمویی و زندایی ای و .... ) موفق باشی
الهی فدات بشم من
دوست دارم



تو دیگه چرا دنبال جواب چراها هستی ؟؟؟
عززززززززززززززیززززززززززم تو دیگه چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟تو که باید بدونی دارم راجع به چی حرف میزنم شیطون........
یادت رفت به همین زودی؟؟؟؟؟؟؟
حالا یادتم اومد چیزی نگو

ممنون خواهر خوشگلم چشات قشنگه نه بابا این عکساش که خیلی خوب نشده اون عکس ها هم که دو تاش دسته جمعیه یکیش تکیه شاید فقط تکیش رو بگیرم ازشون
هدیه هات هم مثل همیشه خیلی هم قابله کاش منم خاله بودم نه؟
میگم اووووووووووووووووووه تا کجاها رفتی چه نقشه هایی براش کشیدی یعنی چه نقش هایی
قربونت برم من و نیایش هم خیلی دوستت داریم عزیزی
ღ تـک خاله ی کـــوثر جــونی ღ
21 بهمن 91 13:56
ای جووووووووووووووووووونم ... عزیزم...دلم غــــــــــــش رفت ...


چقدر خوبه که از این سن، تو نمایش نقش داشته باشن و اجرا کنن ...


عزیییییییییییییییز دلم .. .

خییییییییییییییییییییییییییییییییلی ناناز شدی

هــــــــــــــــــــــــنرمند



پس حسابی مشتقم واسه پست بعدی

اوووووو ... .مرغ ناز من

ای خدا ... بچه م چقدر خسته شده ...

ولی باز خوبه ،با دیدن کادو حسابی شارژ شده

دست مامان جون و خاله فریده ی گل هم درد نکنه ...

دست زهره جونمون هم که انقدر زحمت کشیده و از خاطره های شیرینش واسمون نوشته، درد نکنه

و

از همه مهمتر ممنوووووون از نیایش گلی که انقدر قشنگ نقشش رو ایفا کرده و موجوبات پست جدید رو واسم فراهم کرده


عزیز دلمی ممنونم از این همه لطف و محبت و انرژی هایی که می فرستی با این کامنت ها و مخصوصا پیامک ها !
خیلی دوستتد اریم من و نیایش











می بینی من که نمیتونم مثل تو کامنت طولانی بنویسم اینم یه جورشه دیگه
خواهر فرناز
21 بهمن 91 15:53
وای خاله ای هزار ماشالا
ولی اون قسمت دومی را نفهمیدم
یعنی نیایش همه دیلوگا را گفت ؟!!!!
آفرین به این حس لامسه ات
آفرین به هنرت


مممنون از تشویقات عزیزم
نه اون جوجه هه همه دیالوگ ها رو گفت نیایش که مرغه است عزیزم
مامان تسنيم سادات
21 بهمن 91 18:55
خيلى قشنگ بود مامانى .....
ولى من نفهميدم تكليف اون قسمتايى كه گفتيد بعدا ميگم چه ميشه ......؟؟؟
عجب جوجه بللللللايى بوده ..... جوجه هم جوجه هاى قديم .......
بعد از چند ساعت خوابيدن چقدر سر حال شده خانم مرغه قد قداااااا .....
جايزه هات مباركه نيايش گلم


ممنون عزیزم چشات قشنگه
اونایی که گفتم بعدا همش یه چیزه که میذارم به زودی
می خواستم بقیه رو هم مشتاق کنم هههههههه
مامان امیرحسین
21 بهمن 91 20:40
سلام نیایش خوشگل.خیلی قشنگ بود جایزه ات هم مبارک باشه عزیزم.عروسک مهربون دوست داشتنی.


سلام ممنون عزیزم لطف داری منون اومدی
مامی امیرحسین(فاطمه)
22 بهمن 91 10:36
وای عزیزم...چه روز خوبی.چه حس قشنگی.یعنی منم میبینم اون رئزو.چقدر سیرین بوده برات حتما.کاش منم اونجا بودم.یاد مهد خودم و جشنامون و نقشامون...هیییییییی دکلمه خون حرفه ای تمام جشنا بودم...تا وقتی بزرگ شدم...تا آخر دبستان همون بود.دکلمه خون...خاطرات تلخ و شیرین زیادی رو با این پست برام زنده کردی ...ممنونم


آره عزیزم خیلی حس عجیبیه
منم بچه ی مهد بودم برای خودمم خاطرات زیادی رو زنده کرد به قول خود ت هم تلخ و هم شیرین
هیچ وقت فکر نمیکردم بچه ی خودمم بذارم مهد ولی علاقه ی زیاد خودش باعث شد.....
امیدوارم به زودی زود امیر حسینم هم برات بلبل زبونیکنه و نقش بازی کنه قربونتون
میبوسمت دکلمه خون جاااااااانم

ندا مامان نیایش
22 بهمن 91 13:30
وای چه لباس قشنگی پوشیدی خوشگلم .
ولی سفیدش خوشگلتره ها مامانی .
دوستون داریم من و نیایش ...



ممنون چشات خوشگل می بینه عزیزم چه قدر خوشحالم اومدی دلم برات تنگ شده بود خیلی عزیزم
وای راست میگی آخه سفید نیایش رو سبزه میکنه!
من و نیایش هم دوستتون داریم
عمه
22 بهمن 91 13:37
vayyyy eshghe man che ax haiee, che khanum morghe khoshgeli shode boodi, hatman namaieshtun kheily haiajan dashteh, hamishe delam pishet ameh joon, kheily kheily dooset daram , khosh bashi golam


ممنونم عمه جونم خیلی دوستت دارم منم همیشه به یادتم همیشه جات سبزه عمه مینو کاش اینجا بودی خیلی بهم خوش گذشت
مامان رها
23 بهمن 91 0:01
آفرین عزیزم خسته نباشی گلم


ممنونم لطف داری
مامان سانای
23 بهمن 91 8:29
ماشالله ،من داشتم فکر میکردم اگه امسال این دختر هنرمند مهد نمی رفت مدیر مهد می خواست چی کار کنه یه دختر کوچک مگه می تونه چند تا اجرا داشته باشه .چقد هم خوشگل شده توی اون لباس ها .
همیشه موفق باشی دختر کوچولو . وچتیت هم مبایک باشه .


الهی آره واقعا !!! ممنونم
میدونی چیزی که برام خیلی ارزش داره اینه که نیایش از همه بچه های مهد کوچیک تره یعنی هیچ کدومشون سه و سال و نیم کمتر نیستن
ممنون از تشویقات و حضور پر مهرت دوستتون داریم من و نیایش
مامان نیروانا
23 بهمن 91 15:39
عزیزم چه زود بزرگ شدی، مرغ شدی، جوجه ی ناز کوچولو!
مهدکودک رو دوست دارم برای اینهمه مهارتی که بچه ها توش یاد میگیرن.
زهره جون دعا کن نیروانای منم به عالی ترین شکلی مهدکودکی بشه.
دیروز این پست رو خوندم و از بس بی رمق دراز کشیده بودم توان نوشتن نداشتم. خوشحالم که الان دوباره اومدم خوندمش و دیگه دلم واسه پست بعدی و سروپرایزات آب نمیشه زهره جونم.
برای خانوم مرغ خوشگلم یه عالمه دونه ی عشق میفرستم. امیدوارم با دلت لمسش کنی لامسه جون!
قربونت برم با اون عکسای قشنگت خاله


عزیزمی به خدا ممنون محبتاتم
چه بامزه گفتی چه زود بزرگ شدی مرغ شدی
دلم واسه این استعاره ها و تشبیه و ها و همه این قشنگی هایی که از کلامت میباره تنگ شده بود ممنون اومدی
میدونی مهد کودک از خیلی جهات خوبه هم به اجتماعی شدن بچه کمک میکنه هم آموخته هایی که شاید اگه تو خونه هم بشه بهش یاد داد اما تو گروه همسالان یه چیزه دیگه است اما خب متاسفانه مواردی هم هست که برای ایده آل نگرهایی مثل من یا حتی شما کمی ازار دهنده است چه کنیم ولی باید همیشه نیمه ی پر لیوان رو دید
نگران نیروانام نباش نه بهش تلقین کن که مهد خوبه و نه اینکه خوب نیست خودش تصمیم میگیره حتما به زودی خب بالاخره یه بچه ای میره مهد یکی هم نمیره نمیشه نسخه یکی برا همه پیچید

از لطفتت ممنونم مهربونم نبینم فریبام بی رمق باشه خدا نکنه شاد و سر حال و سر زنده و پر انرژی باشی همیشه دوستتون دارم
...................
امروز دلم گرفت خیلی ناراحت بودم ظهر که رفتم دنبالش مهد کودک فهمیدم اون مربیشون که خیلی بهش وابسته شده بود فریبا جون رو میگم نه زهره جون
اون داره میره آخرش هم نفهمیدم چرا ولی ته دلم خالی شد که حالا چی میشه وقتی فریبا جون گفت بعضی وقتا بیارش مهد لبخند ببینمش دلم براش تنگ میشه بی اختیار گریه ام گرفته بود نیایش هم که دید منو گفت مامان منم داره گریه ام میگیره حالا روحشم خبر نداره که دیگه از فردا فریبا جون نمیاد اصلا
بهم میگه چشمام رو ببین داره اشکاش میریزه (سرما خورده دوباره از چشاش آب میاد)...
دعا کن که یه هو زده نشه آخه یه چیزایی شنیدم بد جوری فکرم رو مشغول کرد خیلی نگرانم اگه بگه نمیخواد بره دیگه من مانعش نمیشم اما دلم خیلی می سوزه خیلی هر چند که زهره جون رو هم دوست داره ولی فریبا جون مهارت و تخصصش بیشتر بود بهم گفت خب بیارش این مهد کودکی که من از فردا میرم ولی فکر میکنم اصلا درست نباشه که این موقع بخوام محیطی رو که بچه اینقدر بهش عادت کرده عوض کنم فکر میکنم اصلا به صلاح نباشه حتی اونجا رو ببینه باز گیر میده که اونجا هم میخوام برم اینجا هم می خوام برم اخه میشه بچه دو تا مهد بره حالا بیا بهش حالی کن نمیشه خلاصه که ناراحت شدم خیلی

سعیده مامان آرتین (شازده کوچولو)
24 بهمن 91 8:27
چه جشن قشنگی. چه دختر هنرمندی. هدیه هات مبارک باشه عزیزم


خیلی مچکرم!
مامان یسنا
24 بهمن 91 9:50
سلام زهره جونم. خوبی؟ دیروز این پستت رو خوندم و کلی کیف کردم ولی وقت نظر دادن پیدا نکردم ببخشید.ولی همون دیروز کلی کیف کردم از این دنیای قشنگ بچه ها. دلم غش رفت برای نیایشم تو لباس خانم مرغه. چقدر خوبه که نیایش مهد میره و کلی تجربه های جدید و خوب به دست میاره. براتون بهترین ها رو آرزو دارم نازنینای من. خیلی دوستتون دارم


سلام عزیز دلم ممنون شما خوبید
ممنون دوباره اومدی خوشحالم کردی
قربون دل مهربونت
آره تجربه های خوب هم داره ایشالا که خیر باشه مهد رفتنش سپردمش اول به خدا بعدم به خواست خودش که بخواد بره یا نه
بازم ممنون از حضور گرم و پر مهر ت
یسنام رو ببوس
مامي كيانا
24 بهمن 91 9:51
واي كه دلمون آب شد واسه جشن كاش ما هم اونجا بوديم مثل هميشه از خوندن پستتون لذت برديم نيايش گل و ناز رو ببوس


قربونت برم خیلی محبت داری جاتون خالی
شما که یه دخمل ناناز باهوش و با استعداد و هنرمند خودت داری دیگه
الهی زنده باشه همیشه و سالم
مامان نیروانا
25 بهمن 91 7:22
سلام عزیزم، چه خبر! نیایش و مربی عوض کنان و ...
ایشالا که نیایشم باز به مهد خو میگیره و دلش به یه دلخوشی دیگه بند میشه. میدونی فکر کنم بچه هامون باید کم کم یاد بگیرن که این دنیا دنیای وابستگیها نیست، دنیای رهاییهاست. دنیایی که هر لحظه امکان داره از چیزایی که دوسِشون دارن جدا بشن. و برای آموزش این مهارت باید از قصه گویی کمک بگیریم. خدا کمکم کنه امروز پست کلاس دو ساعته ی دیروز رو که مربوط به قصه گوییه میذارم.
برای تو و نیایشم همه ی شیرینیهای زندگی و تحمل ناشیرینی ها رو آرزو دارم


سلام عزیزم قربون محبتت البته نیایش به دوستاش وابسته تره تا به مربیش همینم باعث میشه که بره یعنی دلتنگی برای دوستاش مخصوصا فاطمه و یسنا
عزیزم حتما از مطلب مفیدت استفاده میکنم خیلی ممنون که زحمت کشیدی و نوشتی ازش برامون
خیلی دلم میخواد رهایی ها و عدم دلبستگی رو زودتر بفهمه یه چیزیه که نمیشه یادش داد باید فقط تجربه اش کنه و بعد که به اون احساس رسید بهش بگیم که الان چه حسی داره و این حس کاملا طبیعیه و پیش میاد
........
منم براتون بهترن ها رو از خدا میخوام و همیشه از راهنمایی هات استفاده میکنم عزیز دل
مامان پریسا
28 بهمن 91 11:53
سلام زهره جون خیلی هیجان انگیز بود. احساستو درک میکنم. خیلی هم قشنگ تعریف کردی. اگر من اونجا بودم ....وای چه شوقی داشتم.

مبارک باشه عزیزم.


سلام قربونت برم ممنونم ازت که اینقدر انرژی می فرستی برامون می بوسمت ببوس پریسای نازم رو
فاطمه شجاعی
5 اسفند 91 22:09
وای عزیزدلم
کاش اونجا بودم این لحظه های قشنگ رو از دست نمیدادم چقد خوبه که مامان گلت اینجا مینوسه مارو کلی کیفور میکنه
نمیدونم چرا این پست و پست بعدی از دستم در رفته بود
خدایا نیایشم قشنگمون رو همیشه سالم رو شاد نگه دار


سلام عزیزم ممنون که بازم اومدی منم به عشق شماها هم هست که این پستا رو میذارم دلم میخواد حالا شما که اینقدر دوسش دارین یا مینو که اینقدر دوره از حال و احوالش با خبر باشید و ممنونم که میاید و اینقدر برا شیادگاری های خوشگل میذارید اره واقعا جاتون خالی بود ممنون از دعای قشنگت
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ثمره ی عشق می باشد