از به یاد ماندنی ترین ها ...
آره عزیزم ، این جشن کوچولو هم از به یاد موندنی ترین ها شد برامون
.
.
.
چند وقتی بود مهدتون می خواست برنامه ی جشن سه ماهه شون رو بذاره و به دلایلی عقب می افتاد تا اینکه شد روز چهار شنبه 18 بهمن ساعت 2 و نیم ظهر برا ی شما نوباوه ها و پیش یک...
همون جشنی که مدت ها دکلمه هاش رو تمرین میکردی و نقش مرغت رو هم به زور گرفتی ازشون
همون جشنی که هر روز صبح به عشق اینکه اون روز، روز جشنه از خواب بیدار میشدی و میرفتی مهد کودک
راس ساعت 2 و نیم اونجا بودیم چون خودشون خواسته بودن که راس ساعت شما رو اونجا بریم کارت دعوت هم داده بودن مثلا دیگه یه سالن که سِن برای نمایش و اجرا داشت و صندلی های سینمایی
تو که طبق معمول صبح زود بیدار شده بودی همش نگران این بودم که خوابت بگیره و حوصله نداشته باشی
وای خیلی خسته شدی عزیزم آخه تازه سه و نیم شروع کردن .......به خاطر اینکه خیلی ها نیومده بودن و با برنامه های پیش یک هم شروع کردن جشنشون رو و من همش نگران این بودم که توی این سالن که هی داشت سرد تر میشد یه وقت سرما نخوری مخصوصا اون جایی که شما بچه ها بودین -که آخر جشن اومدم دیدم بعـــــــــــــــله چه سرد بوده اونجا- که متاسفانه همین طور هم شد و الان سرما خورده ای
ولی خب بذار از قشنگی هاش بگم .......پیش میاد دیگه همش تقصیر خودمه که زیادی همیشه می پوشونمت و از دست باد قایمت میکنم این جور مرتب مریضی !
اون روز خیلی قشنگ بود برنامه هاشون و اجرای شماها ،همه مون خیلی لذت بردیم و احساس غرور میکردیم به خاطر داشتن شما بچه ها و البته من خیلی بیشتر که الان نمیگم چرا
عزیز دلم برنامه ی شما حدود ساعت 4 و نیم شروع شد یعنی بعد از دو ساعت تازه اومدین رو سِن و من از دیدنت خیلی ذوق کردم همش دلم میخواست می اومدم جلو و ازت عکس و فیلم میگرفتم اما بهمون گفتن کار عکاس و فیلم بردارمون رو بی اجر نکنین و لطفا به قانون احترام بذارین !!! همون قانون نا نوشته ای که میگه ماها نباید از نو گلامون فیلم و عکس بگیریم .....اونا باید بگیرن بعد ما پولش رو بدیم از اونا فیلم و عکس ها رو بگیریم
اما من بازم ازت عکس گرفتم ولی خیلی کیفیتش خوب نیست از همین جا همین الان ا زهمه کسایی که دارن این عکس ها رو می بینن عذر خواهم که عکس ها این جوریهولی همینشم برام کلی ارزش داره همش دلم میخواد نگاش کنم
تجربه ی قشنگی بود برای هر سه تامون و از اون قشنگ تر و به یاد موندنی تر اون جاییش بود که... توی پست بعد راجع بهش میگم که یه کم هیجان انگیز تر بشه
تو با این لباس سفید دکلمه ی خونه ی کوچیک ما رو اجرا کردی
لازم به ذکر است که روز آخر دکلمه ات رو عوض کرده بودن و وقتی سه شنبه اومدم دنبالت زهره جون گفت لطفا این یکی رو باهاش بیشتر تمرین کنید تا فردا آماده بشه اولش خیلی ناراحت شدم گفتم ای بابا طفلی بچه اینقدر اون یکی رو خونده حفظ شده حالا باز عوضش کردن اما بعدش خیلی خوشحال شدم خیلی بعدا میگم چرا
تازه نشد عکس هم بگیرم از اجرات که بازم الان نمیگم چرا !!!!!!!!!!!
کُشتم خودمو نه؟؟؟؟؟؟؟
حال میده ولی
اون لباس زرده رو هم که به نظر من قشنگ تر بود یه بار فاطمه پوشید یه بارم یسنا ...اما تن تو نکردن ! بعد از تموم شدن جشن ،به هز زحمتی بود (آخه پیش دو اومد ه بودن و خیلی شلوغ شده بود) رفتم از مربی تون خواستم تنت کنه تا یه عکس تکی بگیری ..... هر وقت عکسش به دستم رسید برات میذارم گل نازم
نیایش در لباس مرغ!
قدقدقداااااااا
کوهیار : کره الاغ کد خدا
طهورا : جوجه
نیایش :مرغ
یسنا : غاز
فاطمه :قصه گو (خاله ستاره)
فلفلی و قلقلی هم نیومده بودن
این کره الاغه موقعی که می خواستی ایفای نقش کنی خیلی اذیتت میکرد !مجری برنامه گفت شما ببخشش میبینی دیگه اقتضای نقششه
..................
یه اتفاق با مزه دیگه هم افتاد اونم این بود که من و تو مثلا همه تلاشمون رو کردیم که نقش مرغ رو تو بگیری چون اول جوجه شده بودی و می گفتی جوجه هه حرف نمیزنه
بعدا مربی تون دختر معاون مهد رو که مستمع آزاد اونجا هست و میچرخه و میگرده و چیز یاد میگیره کرد جوجه که تو به مراد دلت برسی
اما چشمتون روز بد نبینه این جوجه هه وقتی قصه گو گفت که در وا شد و یه جوجه دوید و اومد تو کوچه
شروع کرد به جیک جیک و نقش تمام بچه ها رو اجرا کرد از خاله ستاره قصه گو بگیر تا حسنی و مامانش یعنی خانوم مرغه
دیالوگ همه رو تند تند گفت
نیایشم این شکلی شده بودگفت این نقش من بود آقا
طهورا هم گفت باشه و رفت کنار همه هم داشتن میخندیدن به شما ها
چه دنیایی خدایا چه قدر دنیای بامزه ای دارین شما بچه ها
خلاصه اجرا کردی و رفتی کنار
خوشحال بودی اما خسته هم شده بودی تا 6 و نیم طول کشید اما با همون خستگی دست میزدی میرقصیدی شعر میخوندی دکلمه هم اجرا کردی و ....
خیلی منتظر جایزه بودی همش میگفتی پس کی جایزه مون رو میدن بریم
تا نشستیم تو ماشین از خستگی غش کردی اومدیم خونه تا 10 و نیم شب خوابیدی هر کاری کردم بیدار نشدی که نشدی بهت گفتم بیا جایزه ا ت رو باز کن ببینیم چیه بازم بیدار نشدی
بالاخره ساعت 10 و نیم که سر حال از خواب بیدار شدی گفتم حالا جایزه ا ترو باز کن ببنیم چیه گفتی چتره دیگه!!!!!!
گفتم اِ تو از کجا میدونی کی بهت گفته چیه؟
گفتی کسی نگفته که لمس کردم فهمیدم چَتیه!!!!!!!
یعنی اون لمست منو کشته اینقدر به این حس لامسه و بازیش علاقه پیدا کردی که دیگه جایزه ات رو هم با همون حس لامسه کشف میکنی
مامان جون هم برات جایزه گرفته بود دختر هنرمندم
و خاله فریده ی گل
ممنون