نیایش عزیزمنیایش عزیزم، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 1 روز سن داره
امیرعلی جونامیرعلی جون، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 13 روز سن داره

ثمره ی عشق

حال من خوب است اما با تو بهتر میشوم ...

... ... دیشب داشتیم کتاب میخوندیم کتاب لالایی ها بخاطر علاقه ی زیادت به امام زمان عج هر شب جدا از اون کتابی که نوبتش میشه که اون شب بخونیمش این کتاب رو هم باید حتما بخونیم   لا لا ، لالا گل مینا دعا کن زود بیاد آقا  بدیم ما نقل و شیرینی  که عید میشه همه دنیا   به آخر کتاب رسیدیم و کتاب رو بستی و گفتی مامان پس امام زمان کی میاد ؟ من خیلی وقته منتظرشم!   گفتم عزیزم نمیدونم هیچکی نمیدونه فقط ... میخواستم حرفم رو ادامه بدم و بگم فقط باید دعا کنی... که گفتی آها فهمیدم چرا هیچکی نمیدونه چون امام زمان موبایل نداره ! کاش موبایل داشت میشد بهش زنگ بزنیم بگیم کی میای ...
20 بهمن 1392

من نیازم تو رو هر روز دیدنه ...

  ... ... این روزای ســــــــــــــــرد یه عکس تابستونی میچسبه نه ؟ البته همچین تابستونی هم نیست ! مربوط به 15 مهره همون روزی که با خاله جون رفتیم آتلیه و آقای عکاس میگفت نیایشی همش فقط به خاله اش نگاه میکنه مثل همین عکسه این عکس رو هم خاله جون طراحی کرده دغدغه ی این روزات اینه که وقتی بزرگ شدی و عروس شدی و مامان شدی میخوای خونه ات رو کجا بگیری ؟ هر بار یه چیزی میگفتی ولی هر بار هم آخرش به یه نقطه میرسیدیم اونم تهران بود امروز هم  دوباره صبح که بیدار شدی میگی مامان من دیگه فکرامو کردم میخوام وقتی بزرگ شدم برم تهران خونه بگیرم که بتونم بچه ام رو ببرم پیش عمو پورنگ تو برنامه های مختلف شرکت کنه تازه پیش فاطمه (...
18 بهمن 1392

به آرزوت رسیدی+تولدانه

دلت برف میخواست خواب برف میدیدی صبح که آفتاب میشد میگفتی امروز هم که آفتابه مامان ببین نزده برفیه ؟! (منظورت این بود که برم تو سایت accuweather) و بالاخره جمعه شب چشممون به جمال برف روشن شد و دونه های سفیدش همه جا رو پوشونده بود آره همون برفی که منتظرش بودی بارید و انگار اولین روز زمستون بود اینجا!       به آرزوت رسیدی و با دیدنش جوری ذوق کردی که حسودیم شد چشات برق میزد از دیدن برف و دائم پشت پنجره بودی       و حیف که بد جوری سرما خورده بودی به استقبال سرما رفتی و  از چهارشنبه تب کرده بودی الان که بهتری ولی خب بازم سرفه های خلط دار داری و آنتی بیوتیک میخوری &n...
13 بهمن 1392

گل لاله !

قبل از هر چیزی سلام ! از همه دوستای گلم هم خیلی عذر خواهم به خاطر این همــــــــــــــه تاخیر که خب دلایل مختلفی داشت و خوشحالم که تونستم الان بیام و چند خطی بنویسم  ممنون که به یادمون هستید ما هم دلمون خیلی براتون تنگ شده بود   راستش نمیدونم باید از کجا شروع کنم خب شاید بهتر باشه بازم با تبریک تولد یه دوست عزیز شروع کنم که کسی نیست غیر از دیانای گلم که خیلی ماهه هم خودش هم مامانی گلش تولدت مبارک عزیز دلم چهار سالگیت مبارک خیلی دوستت داریم عزیزم     بفرمایید ادامه چند وقته پیش هم افتخار اینو داشتم که بازم از نزدیک ببینمشون و فریبای گل مامان نیروانای نازم باعث این اتفاق شیرین شد و دی...
6 بهمن 1392

عکس یلدایی + تولد یه دوست عزیز

این عکس رو امروز 30 آذر 92 از مهد گرفتیم رو شاسی زده بودن برامون ، چه قدر خوشت اومده بود از عکست منم خوشم اومد فکرکنم از پارسالی بهتره  عزیز دلم چه قدر بزرگ شدی یلدات مبارک عشق من         و تولد دختر یلدا ، دوست عزیزمون مامان آینده ی یه فسقلی هم خیلی خیلی مبارک باشه چه تقارن زیبایی الهی همیشه سالم و شاد باشی و لحظه لحظه ی زندگیت سرشار از عشق و محبت و دوستی باشه دوست مهربون و همیشه همراهم     ...
30 آذر 1392

یلداتان سرشار از نعمت خدا

      کلاه و شال و دستکش هدیه ی خاله فریده ی گل برای تولدت و طراحی این عکس ...دست گلش درد نکنه دوستت داریم خاله جونی چون خیلی شعر دوست داری یه شعر هم در ادامه برات گذاشتم بخند همیشه گلم خورشید ِ آخرین غروب ِ خزان ، پشت کوه رفت امشب ، شب ِ تولد نوروز ِ دیگری ست فرشی ز برف بر سر راهش گشوده اند چون نوعروس کرده به بَر جامه سپید         تق تق ...... صدای کیست؟ این وقت شب چه کسی کوبه می زند؟ بگشای در یلداست ، آمده آورده با خودش آجیل و هندوانه و ظرفی پر از انار انجیر و توت خشک       در دست دیگرش مهر و صفا و عشق و محبت ، گل امید  ...
27 آذر 1392

آره دیوونشونم ، گدای خونشونم ...

روز یازده آذر مراسم عزاداری مهدتون بود ...   خیلی منتظر این روز بودی ولی مثل پارسال بازم سرما خورده بودی و سرفه میکردی اما قبول نمیکردی که نری مخصوصا که خودت هم دکلمه داشتی ...   پس صبح که خوب خوابت رو گرفتی بیدار شدی و اولین چیزی که ازم پرسیدی این بود که الان باید بریم مهد ؟ الان شروع میشه عزاداری؟ و رفتی سراغ چادر مشکیت و برداشتی و گفتی زود حاضرم کن میخوام برم ....               بقیه عکس ها در ادامه   . .  . چند تا شعر رو دسته جمعی میخوندین و تو هم یه جوری میخوندی که حس میکردم الان نفست بند میاد !!!   ...
22 آذر 1392

نقاشی نقاشی ...

عزیز دلم نقاشی هات یه هو خیلی عوض شد خیلی با چند وقت پیش فرق داره ...جالبه که دلت میخواد همش نقاشی بکشی و چیزای جدید یاد بگیری من شنیدم که نباید توی این سنی که تو هستی نقاشی رو بهتون آموزش داد باید هر طور یکه میبینی بکشی هر چیزی که دوست داری نه اینکه الگو برداری کنی توی نقاشی در واقع توی یه کلمه خلاق باشی ولی خب به هر حال از دوستات یه چیزایی یاد گرفتی توی مهد خودت دلت میخواست که ا زهر کسی یه چیزی یاد بگیری و نتیجه اش شده اینایی که میبینی  من بهت افتخار میکنم قشنگم مخصوصا وقتی خودت از نقاشی خودت خوشت میاد و ذوق میکنی خیلی عالیه         بفرما ادامه   یه دفعه همین طوری کاغذ و خودکار هم که میبین...
17 آذر 1392

یه بهانه ی شیرین ...

چه بهانه ای شیرین تر از تولدت برای ثبت یه یادگاری قشنگ دیگه که با عکس زیبات به در و دیوار این خونه زینت میده ، 4 ساله ی زیبا ، نیروانا جونم چه بهانه ای شیرین تر از تولدت برای تبریک گفتن به مامان نمونه ات برای داشتن فرشته ای ناز مثل تو دخترک گلم تولد تو بهانه ای شیرینه برای دوست داشتن همه روزهای آذر ماهی که با شروعش بوی تو رو میاره و حالا که به یازدهمین روزش رسیدیم از همین دورا بغلت میکنم و میبوسمت و میگم تولدت هزاران بار مبارک "نیایش و مامانی"     ...
11 آذر 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ثمره ی عشق می باشد