نیایش عزیزمنیایش عزیزم، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 4 روز سن داره
امیرعلی جونامیرعلی جون، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 16 روز سن داره

ثمره ی عشق

"خونه ی ما"

وقتی تو خونه، مامان خنده به لب داره دنیا می خنده به ما ،شادی میاره بابا که از در میاد با بوسه ی شیرین برای من کوچولو هدیه میاره تو باغچه ی خونه ما ، پر از گل و گیاهه اگه رو سبزه و گل پا بذاریم گناهه ما مثل شاپرک ها ، می رقصیم دور گل ها با هم آواز میخونیم تو این خونه ی زیبا ...
9 خرداد 1390

شعری از زبون نیایش کوچولو برای مامان و بابا

این مایه بالندگی مامان من ،جون منی،بابای خوبم زندگی نانی منم،خوب شما،این مایه بالندگی خوشمزه ام مثل عسل،خوشحالم و سرحال و شاد من کوچکم پیش همه،پیش خدا اما زیاد در دوستی ، اول منم ،شیرین بیان و مهربون میگم هزار تا جمله رو با این زبون بی زبون با اینکه من کوچولو ام ولی میخوام از شماها که باشین ممنون از خدا،چون آفریده او مرا بابای من،مامان من،دست شما درد نکنه بازیگوشی هام شما رو خسته و دلسرد نکنه بزرگ میشم ،گل می ریزم به زیر پاهای شما خورشید میشم تو دلتون ،با این دعاهای شما شاعر خوب این شعر قشنگ هم مامان جونمه (مامان بابا)که این شعر رو از زبون من سروده که&nb...
5 خرداد 1390

تولد یه همسر عاشق و یه بابای مهربون

 دخترم این روزا وبلاگت جای خوبی شده برای نوشتن بهانه هایی که دوستشون داریم...  نوشتن از تو برای تو که قشنگ ترین بهانه زندگی مایی خیلی شیرینه... نوشتن اینجا ،تو دفتر خاطرات تو برای بهانه های قشنگ زندگی هم خیلی شیرینه  اینا رو گفتم که بگم امروز چند لحظه وبلاگتو قرض میگیرم برای تبریک گفتن به کسی که وجود شیرین تو رو مدیون اونم ،برای نوشتن برای کسی که اگر اون نبود بهانه های قشنگ زندگی من هم نبود ...   بهانه قشنگ من و قشنگ ترین بهانه من برای زندگی، هر دو تاتون رو عاشقانه دوست دارم... دخترم بیا با هم فردا رو...
5 خرداد 1390

و تو تا مادر نشوی نمیفهمی....

بهشت براي من که مادرم؛ تويي  و  مادران همه مي دانند که بهشت براي اين عشق، پاداش کميست... رنج مي برم بي منت، عشق مي بري بي درخواست؛  تو بزرگ مي شوي و من پير! بزرگ شدنت گريختني است از آغوش من.. چه واهمه اگر که گريختنت، حس مادري مادرم باشد، مي گويم و مي گويي و مادرم مي گفت: تا مادر نشوي نمي فهمي! دوستت دارم و همين براي من کافيست... همين...   مي گم: تو گوشم بگو!     عشق من کيه؟ تو با خنده جواب مي دی... من   مرا مي بوسي و بهشت زير پايم مي رويد،    من عاشقم و رنج مي برم، تو معشوقي و عشق!&nb...
3 خرداد 1390

دست نوشته نیایش و بابایی برای مامانی

مامانی جونم سلام البته من هنوز یاد نگرفتم بگم سلام ولی خب تو که میدونی من با چه ادا و اطواری سلام میکنم که تو هم همش قربون صدقه ام میری به هر حال سلام ممنون که گذاشتی منم اینجا بنویسم هر چند وبلاگه خودمه مثلا...    ولی الان میخوام با کمک بابا برای تو بنویسم چون این همه مدت تو برام نوشتی خسته شدی بابایی بهم گفته فردا روز مادره، من که اول نفهمیدم چی گفت. وقتی گفت فردا روز مادره... من گفتم مامانی؟بابا گفت آره فردا روزه مامانه باید دختره خیلی خوبی باشی و لااقل فردا دیگه خسته اش نکنی همش بوسش کنی نازش کنی گفتم بوووو...............نا......نا....... گفت آره دختر بابا، نازش کن بوسش کن تا خستگیهاش در بره ماما...
2 خرداد 1390

دندان های آسیاب اول

هوررررررررررررااااااااااااا ،  بالاخره دندون های آسیاب اول  هم تشریف آوردن...   (این مثلا دندونه!!!!) حدس میزدم این همه اذیت ها و بی قراری ها و غذا نخوردن ها باز مربوط به دندون در آوردن باشه چند رو زپیش دیدم لثه ات بدجوری ورم کرده دیروز هم دستم به تیزیش تو فک بالایی ات خورد الانم سفیدی قشنگشو دیدم،2 تا دندون  آسیاب اول فک بالات که دیده میشه ولی فک پایینت هنوز ورم کرده  هستش ایشالا زودتر در میاد این چهار تا هم که در بیاد 12 تا دندون داری  جالب اینجاست که دندون های نیشت در نیومده هنوز الان 4 تا دندون بالا داری 4 تا پایین... چند روز پیش که برای کنترل وزن برده بودمت مرکز بهداشت... م...
1 خرداد 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ثمره ی عشق می باشد