نیایش عزیزمنیایش عزیزم، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 24 روز سن داره
امیرعلی جونامیرعلی جون، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه و 5 روز سن داره

ثمره ی عشق

یک سال دیگه هم گذشت

سال 89 هم با همه خوبی ها و بدی هاش داره تموم میشه و فردا وارد سال جدید میشیم سال تحویل ساعت 2:50دقیقه نصفه شبه خدا کنه اون موقع بیدار شده باشی تا سال تحویل امسال هم 3 تایی با هم باشیم آخه همیشه شبا برا شیر خوردن بیدار میشی عزیزکم دلم میخواد با اون دل پاک و کوچولوت دعا کنی تا این سال جدید سال خیلی خوبی برا همه باشه من که خیلی خوشبختم که تو وبابایی رو دارم قدر هر دوتاتون رو میدونم شما که همیشه خوب بودین منم سعی میکنم امسال بهتر از همه سالهای قبل باشمبا آرزوی سلامتی برا تو وهمه بچه ها این صفحه آخر سررسید خاطرات رو به پایان میبرم... به نظر من بهترین دعا همون دعای سال تحویله خیلی دوست دارم این دعا رو: یا مقلب القلوب والابصار ...
18 ارديبهشت 1390

فروردین 90

امسال عید یکم تنها تر از قبل بودیم ،مامان جون اینا(مامان من) و خاله اینا رفتن سفر و ما نتونستیم بریم به خاطر کار بابا و البته چیزای دیگه که برات نوشتم تو دفتر خاطراتت همون موقع،البته مامان و بابای بابایی بودن و با هم یه سفر یه روزه رفتیم و خیلی خوش گذشت  ولی  در کل عید نوروز امسال خیلی سخت و دیر گذشت ... وقتی روز 12 فروردین مامان جون اینا اومده بودن واقعا دلم براشون خیلی تنگ شده بود و دیگه داشت گریه ام می گرفت هیچ وقت اینقدر مدت طولانی نشده بود مامانم رو نبینم بگذریم روز 5 فروردین90 که 18 ماهت هم تموم میشد رفتیم با هم تا نیشابور ، هوا خیلی خوب بود و با مامان جون و بابای بابایی رفتیم و خوش گذ...
18 ارديبهشت 1390

17 ماهگی نیایش

دختر نازنینم 17 ماهت که بود دیگه 8 تا دندون داشتی و خیلی بامزه کلمات رو میگفتی ، خیلی بامزه کتاب میخوندی یه صداهایی از خودت در می آوردی مثلا داری میخونی البته الان هم همون جوری هستی ولی با مزه تر ...خیلی کارایی میکردی که همه مخصوصا من ذوق میکردم کلی مثلا میرفتی پایین کتابخونه وامیستادی و با دستت اشاره میکردی به بالا و میگفتی با....با.....آبو...آبووو...یعنی میخواستی در کتابخونه رو باز کنم و آلبوم رو بهت بدم این در حالی بود که فقط یکی دو بار دیده بودی من از اونجا آلبوم بر میدارم ،عاشق آلبوم دیدن بودی و هستی البته الان که دیگه دستم رو میگیری و میکشی هر جا میخوای تا هر چی میخوای بهت بدم،تو آلبوم هم عکس همه رو تشخیص میدادی و میگفتی...
17 ارديبهشت 1390

شیرین زبون 13 ماهه مامان

دخترم وقتی هنوز 12 ماهت تموم نشده بود شیرین کاری هات دل من و بابایی رو میبرد دختر باهوشی بودی و هستی همیشه حس میکنم جلو تر از سن خودت رفتار میکردی وقتی مامان و بابا میگفتی دلمون میخواست به جای جواب دادن بهت همش بغلت کنیم و بچلونیمت همین کار رو هم میکردیم البته بابا بیشتر آخه شیرین زبونی گلم... خیلی از حرفا رو از همون یک سالگی میفهمیدی و مفهوم کلمات رو خوب درک میکردی فقط نمیتونستی همشو به زبون بیاری ولی خیلی از مفاهیم رو درک میکردی    وقتی بهت میگفتم نی نی رو بیار بذار تو تاب میرفتی عروسکت رو می آوردی و سعی میکردی بذاریش تو تابت و همش میگفتی نی نی، تا ،تا...      بهت میگفتم برو پوشک رو ...
16 ارديبهشت 1390

برف زیبای زمستونی

این عکس مربوط به 21 دی 89 هست و اولین برف زمستونی مشهد،اولین بار بود که برف رو می دیدی و درک میکردی البته اول زیاد خوشت نمی اومد و پا رو برف نمیذاشتی، نمیدونم شایدم سردت شده بود ولی تو عکس بعدی که چند روز بعدترش برف اومده بود با هم رفتیم  تو حیاط برف بازی و خیلی دوست داشتی عزیزم  دیگه نمیخواستی بیای تو خونه ...
16 ارديبهشت 1390

به مناسبت شهادت حضرت فاطمه زهرا(س)

کدامین شب از آن شب تیره تر بود که زهرا حایل دیوار و در بود شبی کاندر هجوم تیغ بیداد سرت را سینه زهرا سپر بود زمان بر سینه خود سنگ می کوفت زمین از داغ زهرا شعله ور بود عطش نوشان کوفی آتشین اند که حتی کوثر آنجا بی اثر بود شراب کوفیان خون حسین است شراب فاطمه خون جگر بود   تو می دیدی ولی لب بسته بودی که آیین محمد (ص) در خطر بود   ندانستم که در چشم حقیقت کدامین مصلحت مد نظر بود   گلویت استخوانی آتشین داشت که فریادت فقط در چشم تر بود چرا ابلیس را رسوا نکردی؟ عقاب تیغ تو بی بال و پر بود؟ فدای تیغ عریان تو گردم کسی آیا ز تو مظلوم تر بود؟ ...
16 ارديبهشت 1390

عاشورای 89

این عکس مربوط به 25 آذر 89 هست روز عاشورا ....عزیزم شام غریبان هم رفتیم حرم امام رضا ،خیلی همه چی برات جالب بود و با دقت نگاه میکردی...مخصوصا وقتی میخواستیم شمع روشن کنیم همش میخواستی خودت بگیری دستت شمع رو ....همه چی اونجا توجهت رو جلب کرده بود از بی نهایتی جمعیت گرفته تا صدای سینه زنی و دسته های عزا داری.... این شعر رو هم مامان بزرگ برای تو سروده گلم، اسم هممون رو هم توش آورده .... دردانه دختری زتبار حسینیان  فرخنده نام او به روایت نیایش است فخر است اینکه بگویم ز حسن او زیبا و خنده رو به نهایت نیایش است هر جا که هست پر شود از شور ،محفلش مشمول لطف حق به کفایت نیایش است منظومه ای که زهره در آن ...
16 ارديبهشت 1390

برای همسرم به مناسبت ششمین سالگرد عقدمون(16اردیبهشت)

  آن شب ... که مـــاه عاشـــقــانه هـــایمـان را ... تماشا می کرد ...   آن شب ...     که شب پره ها عاشــقـــانه تر ...   نــــور را می جســـتند ...!   و اتاقم ..   سرشار از عطر بوسه و ترانه بود... ! دانستم.. تـــــو پـــژواک تمــــام عـــاشــقـانه های تاریخی...!     امشب ب از شب توست...   ام شب باز شب از تو گفتن است... و شب ی است غرق سکوت و من...
15 ارديبهشت 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ثمره ی عشق می باشد