شیرین زبون 13 ماهه مامان
دخترم وقتی هنوز 12 ماهت تموم نشده بود شیرین کاری هات دل من و بابایی رو میبرد دختر باهوشی بودی و هستی همیشه حس میکنم جلو تر از سن خودت رفتار میکردی وقتی مامان و بابا میگفتی دلمون میخواست به جای جواب دادن بهت همش بغلت کنیم و بچلونیمت همین کار رو هم میکردیم البته بابا بیشتر آخه شیرین زبونی گلم...خیلی از حرفا رو از همون یک سالگی میفهمیدی و مفهوم کلمات رو خوب درک میکردی فقط نمیتونستی همشو به زبون بیاری ولی خیلی از مفاهیم رو درک میکردی
وقتی بهت میگفتم نی نی رو بیار بذار تو تاب میرفتی عروسکت رو می آوردی و سعی میکردی بذاریش تو تابت و همش میگفتی نی نی، تا ،تا...
بهت میگفتم برو پوشک رو بنداز سطل آشغال میرفتی تو اتاق و مینداختیش تو سطل البته ناگفته نماند که بعد ها یعنی به مدت یکی دو هفته هر چی که گم میکردیم باید میرفتیم تو سطل آشغال پیداش میکردیم مثل موبایل من که هر چی زنگ میخورد نمیفهمیدم کجاست تا بالاخره از تو سطل اتاق یافتمش...وروجک موبایل رو هم میشناختی و هر وقت میگفتم از رو پاتختی ور میداشتی میآوردی برام و میگفتی الی یعنی همون الو...به قاب عکس های رو دیوار هم اشاره میکردی و میگفتی عک...تلویزیون هم خیلی دوست داشتی یعنی فقط عمو پورنگ رو خیلی عاشقانه تماشا میکردی....
قربونت برم الهی مامان 13 ماهت که بود بابایی بهت یاد داده بود که سر بذاری رو مهر و سجده کنی خیلی با نمک این کار رو میکردی (البته مثل این شکلک نه ها)موقعی هم که الله اکبر میشنیدی از تلویزیون یعنی موقع اذان دستت رو میذاشتی کنار صورتت و میگفتی ا َیعنی الله اکبر ... منم بهت گفته بودم که باید مهر رو بوس کنی قران رو بوس کنی نه اینکه بخوری تو هم خیلی زود یاد گرفتی و من که نماز میخوندم می اومدی سر جا نماز و مهر رو برمیداشتی و میگفتی بووو با یه صدای جالب که با لبت در می آوردی الهی من فدای اون بوس کردنت بشم مامی...
دخترم اولین بار هم در تاریخ 26 آبان 89 واژه آله رو گفتی یعنی همون خاله ، هر بچه ای رو هم که میدیدی که معمولا هم همشون از تو بزرگ تر بودن میگفتی نی نی ... خیلی واژه های دیگه رو هم فقط حرف اولش رو میگفتی ولی پیشرفتت تو یادگیری هر لحظه و هر ساعت بود که چیز جدید یاد میگرفتی....
وقتی چند روز مونده بود تا وارد 14 ماهگی بشی یه سفر رفتیم تهران آخه همه فامیل های بابایی تهران هستن و غیر از یه عمه و خاله بابایی که مشهد اومده بودن دیدنت بقیه تو رو ندیده بودن همه خیلی دوستت داشتن و کلی قربون صدقه ات رفتن همه میگفتن دختر باهوش و اجتماعی ای هستی...
این ارگ رو هم از اونجا برات گرفتم خیلی دوستش داشتی و همش باهاش آهنگ میزدی ...خیلی باهوشی عسلکم...
منم که تند و تند ازت عکس میگرفتم حتی وقتی تازه سر از خواب برمی داشتی هم من دست بردار نبودم و میخواستم حتما ازت عکس بگیرم آخه بعضی وقتا قیافت رو خیلی بامزه میکردی شیطونک مامان...
خدا رو شکر به خاطر همه چیز ، به خاطر نیایش مهربون و خوش زبون و خوش خنده و با هوش ،امید وارم همیشه سالم باشی گل مامان دعای من همیشه سلامتی تو و همه بچه هاست گلکم...دوست دارم