یه کم دورتر ...
امروز یه کم از هم دورتریم...
دورتر ِ مسافتی ! وگرنه دلامون که خیلی به هم نزدیکه مگه نه دلبرکم ؟
میدونم که اگه داری بازی میکنی و عشق میکنی و تو جمع دوستاتی و ذوق میکنی به یاد منم هستی
امروز اولین روزیه که اردو رفتن رو تجربه میکنی و حتما تجربه ی دلنشین و جالبی برات خواهد بود
با اون ذوق و شوق وصف ناپذیری که تو داشتی برای رفتن مگه میشد بهت گفت نه!
آخه میدونی پارسال به دلایل مختلف مثل اینکه کوچک تر بودی و بیشتر وقتا سرما خورده و منم همیشه نگران جاده و اتوبوس و ...نذاشتم بری ولی امسال خیلی دلت میخواست بری و اصلا فکرش رو هم نمیکردی که بخوام بگم نه !
منم دلم نیومد اون چشمای پر از ذوق و شوقت رو اشک آلود کنم
خب میدونی تا حالا پیش نیومده بود که زمان جدایی مون از همون سه ساعتی که مهد میری بیشتر بشه البته الانم فقط دو ساعت بیشتره اما خب همین که بالاخره رفتی یه شهر دیگه خب حس ِ یه کم دورتر میاد سراغ آدم !
پارسال هیچ اردویی رو نرفتی یعنی من نذاشتم ولی وقتی داشتی فیلم مهدتون رو میدیدی و دیدی دوستات رفته بودن ناراحت شدی که چرا تو نبودی و منم گفتم آخه تو مریض بودی همیشه و تب داشتی (واقعا هم همین طور بود) پارسال خیلی مریض شدی
امسال اون قدر با ذوق و شوق برگه ی رضایت نامه رو نشونم دادی و لحظه شماری میکردی که دلم نیومد بگم نه ! با اینکه بازم یه کمی سرما خورده بودی اما وقتی دیروز بهت گفتم که سرما خوردی و بهتره توی خونه استراحت کنی
با یه لحن ملتمسانه و البته قوی گفتی : من میدونم که تو منو خوب میکنی و میتونم برم اردو مگه نه ؟
صبح بهم میگی تو اصلا نگران من نباش اگرم فین داشتم خودم یه دستمالی چیزی پیدا میکنم
دوستت دارم و به خدا میسپارمت همیشه من باید بتونم به تو حس استقلال و خود باوری رو منتقل کنم نه وابستگی و ترس از دنیای بیرون ...من میتونم ...
میدونم که این منم که باید احساس ها و افکار خودم رو اصلاح کنم وگرنه تو که جز به خوبی و خوشی و قشنگی و بازی به چیز دیگه ای فکرنمیکنی عشقم
امید وارم بهت خوش گذشته باشه و حالت خوبه خوب باشه و لذت کافی رو برده باشی دلم برات تنگ شده فکرمیکنم هنوز یه ساعتی مونده تا برسین بالاخره امروز هم یه تجربه بود هم برای من هم برای تو یه تجربه ی قشنگ برای تو و یه درس دیگه برای من !
دیشب به بابا میگی متاسفم که بابا و مامانا رو نمیبرن اردو حالا ایشالا یه روز دیگه خودمون با هم میریم سرزمین عجایب مگه نه
دخترکم با اینکه این روزها خیلی به بزرگیت مینازی و همه جا و به همه کس با غرور میگی که من دیگه بزرگ شدم اما گاهی هم دلت میخواد به قول خودت نی نی بشی یه نی نی کوچولو که همه کاراش رو مامانش میکنه و شبا تو بغل مامانش میخوابه و تو شیشه شیر ، شیر میخوره !
تو وبلاگ زینب عزیزم مامان دیانای گل خوندم که اقتضای چهار سالگیته و چه شیرینه این چهار سالگی هم مثل همه سالهایی که تا الان بر ما گذشته...
صبح هایی که خونه هستی و مهد نمیری گاهی خودت از خوا ب بیدار میشی و با دست و روی شسته و دستشویی رفته و موهای شونه کرده و لب خندون میای پیشم و میگی سلام صبح به خیر مامان...
فکرکنم شبش خوب خوابیدی و خوابای خوبی دیدی ...
و گاهی هم که اصلا بیدار نمیشی و باید با هزار ترفند و قربون صدقه رفتن ا زخواب نازت بیدارت کنم و آماده ات کنم و آیا یه لقمه ای بخوری یا نخوری و راهی مهدت کنم...
گاهی اصلا دلت نمیخواد چشای نازت رو باز کنی که این شاید واقعا اولین دلیلش زود یا دیر خوابیدن شب قبل باشه ولی خیلی جالبه که روز به روز ، خلق و خوت با روز های قبل فرق میکنه
گاهی با اخم و نق و نق بیدار میشی گاهی با گریه گاهی هم با لبخند ملیحی که عاشقشم
یه روز بیدار میشی و فقط سراغ بابا رو میگیری و دلت میخواد فقط بابا پیشت باشه !یه روزم اصلا انگا رنه انگا رکه بابا هست وقتی چشات رو باز میکنی اصلا بهش سلام هم نمیکنی!!
چهار ساله ی من ، همیشه سعی میکنم درکت کنم سعی میکنم حق رو به تو بدم و اینجا هم بازم ازت معذرت میخوام اگه گاهی نتونستم عصبی نشم !
توی تی وی شنیدی که میگه اگه مامان خانواده شاد باشه همه شادن ولی اگه ناراحت باشه اون خانواده دیگه شاد نیست....
برگشتی به من میگی اگرم مامان خونه عصبانی باشه همه باید عصبانی باشن!!!!!
دلت خیلی پاکه گلم اگه ناراحتی منو ببینی خیلی زود میای و از دلم در میاری خیلی زود دلت میخواد که بخندم دوباره و میا ی رو پاهام میشینی و میگی مامان بخند دیگه اگه با تاخیر بخندم با دستت گوشه های لبم رو بالا میکشی و میگی حالا خندیدی منم از این کارات خیلی خنده ام میگیره و دلم میخواد محکم فشارت بدم تو بغلم و تو باز بگی ولم کن له ام کردی!
نازنینم نمیدونم واقعا بزرگ شدی یا من فکر میکنم که خیلی بزرگ شدی شاید گاهی چون فکر میکنم که تو خیلی بزرگ شدی توقع ام ازت بالا میره و همینم باعث ناراحتی مون میشه
اما تو فقط چهار سالته عزیزکم
اینا رو گفتم که بگم واقعا نمیدونم باید حس کنم که تو بزرگی و مستقل و قوی و دانا و ...یا هنوز نی نی کوچولوی منی که باید همیشه کنارت باشم و نگران!!!
باید مادر شوی !
.
.
.