17 ماهگی نیایش
دختر نازنینم 17 ماهت که بود دیگه 8 تا دندون داشتی و خیلی بامزه کلمات رو میگفتی ، خیلی بامزه کتاب میخوندی یه صداهایی از خودت در می آوردی مثلا داری میخونی البته الان هم همون جوری هستی ولی با مزه تر ...خیلی کارایی میکردی که همه مخصوصا من ذوق میکردم کلی مثلا میرفتی پایین کتابخونه وامیستادی و با دستت اشاره میکردی به بالا و میگفتی با....با.....آبو...آبووو...یعنی میخواستی در کتابخونه رو باز کنم و آلبوم رو بهت بدم این در حالی بود که فقط یکی دو بار دیده بودی من از اونجا آلبوم بر میدارم ،عاشق آلبوم دیدن بودی و هستی البته الان که دیگه دستم رو میگیری و میکشی هر جا میخوای تا هر چی میخوای بهت بدم،تو آلبوم هم عکس همه رو تشخیص میدادی و میگفتی آله،علی،عمو......از تو کتابایی هم که عمه جون برات فرستاده بود عکس هیی رو که بلد بودی بگی خودت میگفتی بدون اینکه کسی بهت بگه اونا عکس چیه فقط یه بار که شنیده بودی یادت می موند مثلا : هَ=هواپیما ، مانی=ماشین،الی=عکس تلفن،بو=توپ،گیل=گُل و خیلی کلمات دیگه که بعدا همش رو برات مینویسم دختر باهوشم عاشق کتاب خوندنی همه کتابا رو میزی به هم یک دونه برمیداری وشروع میکنی به خوندن با اون صداهای خنده دار ....
خیلی به مامانی کمک میکردی وقتی میدیدی من دارم با دستمال جایی رو تمیز می کنم میرفتی خودت دستمال برمیداشتی و پشت سر من هر جایی رو دستمال می کردی فدات شم هر چیزی رو یک بار می دیدی یاد میگرفتی و تقلید میکردی و میکنی... یه بار دیده بودی ما سیدی رو تو دستگاه میذاریم از اون به بعد هر سیدی که گم میشد باید از زیر دستگاه پیدا میکردیم داخلش که نمیتونستی بذاری ، می کردیش زیر همون دستگاه جالبش اینجاست که به بقیه دستگاه ها کاری نداشتی میذاشتی زیر همون یکی فقط قربون این شیطونیات برم من....