یک سال دیگه هم گذشت
سال 89 هم با همه خوبی ها و بدی هاش داره تموم میشه و فردا وارد سال جدید میشیم سال تحویل ساعت 2:50دقیقه نصفه شبه خدا کنه اون موقع بیدار شده باشی تا سال تحویل امسال هم 3 تایی با هم باشیم آخه همیشه شبا برا شیر خوردن بیدار میشی عزیزکم دلم میخواد با اون دل پاک و کوچولوت دعا کنی تا این سال جدید سال خیلی خوبی برا همه باشه من که خیلی خوشبختم که تو وبابایی رو دارم قدر هر دوتاتون رو میدونم شما که همیشه خوب بودین منم سعی میکنم امسال بهتر از همه سالهای قبل باشمبا آرزوی سلامتی برا تو وهمه بچه ها این صفحه آخر سررسید خاطرات رو به پایان میبرم...
به نظر من بهترین دعا همون دعای سال تحویله خیلی دوست دارم این دعا رو:
یا مقلب القلوب والابصار
یا مدبر اللیل و النهار
یا محول الحول والاحوال
حول حالنا الی احسن الحال
ای دگرگون کننده دل ها و دیده ها
ای گرداننده روز و شب ها
ای دیگر سازنده ی بودنها و تواناییها
دگرگون ساز بودنمان را به بهترین بودنها
اینایی که برات اینجا نوشتم عین نوشته هاییه که مربوط به آخرین روز سال 89 هست اون شب که مجبور شدم از تو خواب بیارمت سر سفره هفت سین و موقعی که سر و صدای تلویزیون در اومد تو هم بیدار شدی و وقتی از خواب می پری هیچی غیر از ...رو نمیشناسی و میخوای فقط شیر بخوری ولی بعدش دیگه کاملا هوشیار بودی و منم گیج خواب ساعت 5 صبح میخواستی بادی (بازی)کنی وروجکم ...
بگذریم من تا این جا تقریبا سعی کردم همه خاطراتی که با هم داشتیم و برات بنویسم ولی خب خیلی از چیزایی که مال همون روزا بوده رو گذاشتم تا از تو دفتر خاطراتی که برات نوشته بودم بخونی از زمانی که فهمیدم دارم مادر میشم تا روزای قشنگی که تو شکمم بزرگ میشدی و هر روز من بیشتر حست میکردم تا زمانی که دیگه اومدی به دنیا و تو بغلم حست میکردم و همه خاطراتی که تا الان با هم داشتیم و برات همون روزا ثبت کردم که خیلی دوست دارم همون طوری که من با ذوق و شوق برات نوشتم تو هم برا خوندنش ذوق و حوصله داشته باشی امیدوارم...