نیایش عزیزمنیایش عزیزم، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 24 روز سن داره
امیرعلی جونامیرعلی جون، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه و 5 روز سن داره

ثمره ی عشق

تقدیم به خدای مهربونم

     هر روز، روز نیایش من است ... هر روز با تمام وجودم خدا را شکر میکنم .. خدا را شکر میکنم  برای همیشه ها ...   خدا را شکر میکنم که کاری نکردم که "مبادا " از من برنجد .   خدا را شکر میکنم که در " روز مبادای من  " تنها نیستم .   خدا را شکر میکنم که برایم " کمکی در روز مبادا " در نظر گرفته .   خدا را شکر میکنم که خودش ، هوای آسمان مرا دارد.!!   خدا را شکر میکنم برای نداشته هایم.   خدا را شکر میکنم برای داشته هایی که به زور به من داد. خدا را شکر میکنم برای داشتن هایی که از من به زور گرفت .   خدا را ...
28 ارديبهشت 1390

بازم عکس ...

    این عکس ها مربوط به دیروزه که رفته بودیم خونه مامان جون (مامان من) و تو همش میخواستی آب بازی  کنی میرفتی تو تراس و شیر آب رو باز میکردی هر جا شیر آب میبینی میگی با ......با یعنی بازش کن ولی این دفعه خودت بازش کردی دوست داری همش خودتو خیس کنی و از شیر آب بخوری هندونه ات رو هم هی میگرفتی زیر شیر آب بعد میخوردیش... بعدشم مامان جون یه تشت آب گذاشت جلوت تا اینقدر خودتو خیس کنی تا خسته بشی.........       خیلی قام قام کردن دوست داری تا بابایی میاد بدو بدو میری جلوی در میگی بابا ،قان قان، دَدَ قربون قان قان گفتنت بشم من همیشه تو ماشینم که هستی هی میخوای بری رو پای ...
27 ارديبهشت 1390

قصه ی شب

نازنینم ،قشنگم ،مهربونم دیشب یه اتفاق جالب افتاد که من کلی ذوق کردم اونم این بود که بهت گفتم بیا برات قصه بگم بخوابی و تو در حالی خوابیدی که سرت رو گذاشته بودی رو سینه من رو قلبم و منم داشتم برات قصه میگفتم قصه شنگول و منگول خیلی برام جالب بود که ساکت و آروم داشتی گوش میکردی و بعدشم خوابت برد الهی من فدات شم مامانی آخه بیشتر اوقات با شیر خوردن در حالی که سینه مامانی رو محکم تو دهنت گرفتی، میخوابی البته فکر کنم چون دیشب رفته بودیم بیرون و پارک و این ور و اون ور حسابی خسته شده بودی ولی جالبش اینجا بود که وقتی داشتم برات قصه میگفتم یه کلمه هم حرف نزدی و خوابیدی البته یه چیزی هم بگم که بابایی ات زود تر از تو با قصه من خوابش ب...
26 ارديبهشت 1390

باغ کوچک ما(اردیبهشت 90)

دخترم عاشق طبیعته مثل مامان و باباش همش دوست داره بره بین گل ها و درخت ها .....البته کیه که هوای پاک و سرسبزی درخت ها رو دوست نداشته باشه... همش دوست داری بری بیرون دنبال پیشی و هاپو ،من نمیدونم چرا نمیترسی... جالبه   ...
24 ارديبهشت 1390

من تو را دارم

عزیز دلم الان که دارم برات مینویسم تو خوابی و بابا هم با مامان بزرگ رفتن دندون پزشکی منم گفتم از فرصت استفاده کنم و برات بنویسم و  بازم بگم که چه قدر عاشقتم عزیزم... هر روز و هر لحظه بهت میگم ها ولی خب اگه خدای نکرده یه روز یادت بره که من چه قدر بهت میگفتم عاشقتم اینجا که بنویسم برا همیشه میمونه اگه خدا بخواد... الان که شیر خوردی و خوابیدی خیلی هم ناز خوابیدی(البته شما می می میخوری ها یا به قول خودت جی جی، نه شیشه.....    خیلی خسته بودی ،از صبح همش شیطونی کردی و همش میخواستی ببرمت دَدَر ولی آخه مامی جونم هوا خیلی گرم شده امروز خیلی هر چی بهت میگفتم بازم تو این آفتاب داغ ...
24 ارديبهشت 1390

آغازی و پایانی

زندگی خورشید صبح روشن است نه خدایا زندگی خندیدن است زندگی بوییدن یك عطر خوش در تمام لحظه های بودن است زندگی گاهی تمامش حیله است در نهایت باختن با كینه است زندگی گاهی پر از خندیدن است غرق لحظه های شادی بودن است زندگی گاهی نشستن در حباب یا رسیدن به یك پرواز ناب زندگی یعنی حضور واژه ها در تن شعری پر از حرف و صدا زندگی یعنی شروع و بعد تمام گفتن شعری پس از یك گفت خام زندگی از هیچ بالا رفتن است گاهي از اوج به زير لغزيدن است زندگي آواز با هم بودن است زندگي احساس با شعر گفتن است زندگي عشقي است كز آغاز آن مي توان پرواز كرد تا اوج آن...
23 ارديبهشت 1390

مهر مادری

    چشمان او چشمان من را دوست دارد جان من است و جان من را دوست دارد این خنده یعنی دستهای مهربانش آغوش من دستان من را دوست دارد این خنده یعنی درد و غم تعطیل تعطیل چون صورت خندان من را دوست دارد وقتی که می خندم به من می خندد انگار حتی لب و دندان من را دوست دارد در پاسخ این خنده های عاشقانه صدها فرشته می شود مهمان خانه جان من است و جان او را دوست دارم شادابی چشمان او را دوست دارم دنیای من در دستهای کوچک اوست  دنیای او، دستان او را دوست دارم   با گریه هایش قلب من را می فشارد من هم لب خندان او را دوست دارم برگ گلم ،گل می چکد از خنده هایش می رقصد و ...
22 ارديبهشت 1390

عکس هایی از 18 و 19 ماهگی نیایش

این عکس از همون مواردیه که خودت همش میگی این لباس یا اون لباس رو میخوای بپوشی وخودت انتخاب کردیش.... این این ....قربون ژست گرفتنت بشم     خیلی قشنگ تر از این عکس نا نای میکنی ولی من نتونستم عکس بگیرم ازت                   ...
21 ارديبهشت 1390

شیرین واژه های دخمل 19 ماهه من

کوچولوی نازم از همون یک سالگی ات دیگه معنی همه کلمه ها رو متوجه میشدی البته قبلش هم خیلی از حرف هامون رو میفهمیدی فقط نمیتونستی بگی مثلا اگه بهت میگفتم کاسه رو بده میفهمیدی کاسه کدومه ،بشقاب کدومه یا خیلی چیزای دیگه رو کاملا میفهمیدی فقط نمیتونستی بگی ولی کم کم که واژه های جدید یاد میگرفتی و با اون صدای بامزه تکرار میکردی کلی ما رو ذوق زده میکردی علاوه براون واژه هایی که از 14، 15 ماهگی میگفتی که برات نوشتم تو پست های قبلی ، هر روز کلمات جدید یاد میگرفتی.......        این کلمات رو هم به تدریج یاد گرفتی و تا الان می گی: نانی(نیایش) هر وقت ازت میپرسیم اسمت چیه میگی نانی بع...
21 ارديبهشت 1390

زندگی یعنی چه؟

شب آرامی بود   می روم در ایوان، تا بپرسم از خود زندگی یعنی چه؟ مادرم سینی چایی در دست گل لبخندی چید ،هدیه اش داد به من خواهرم تکه نانی آورد ، آمد آنجا لب پاشویه نشست پدرم دفتر شعری آورد، تکيه بر پشتی داد شعر زیبایی خواند ، و مرا برد،  به آرامش زیبای یقین با خودم می گفتم:  زندگی،  راز بزرگی است که در ما جاریست زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست . . .   ادامه اش رو هم بخونید...   رود دنیا جاریست زندگی ، آبتنی کردن در این رود است وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمده ایم دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟ !!!هیچ ...
19 ارديبهشت 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ثمره ی عشق می باشد