قصه ی شب
نازنینم ،قشنگم ،مهربونم دیشب یه اتفاق جالب افتاد که من کلی ذوق کردم اونم این بود که بهت گفتم بیا برات قصه بگم بخوابی و تو در حالی خوابیدی که سرت رو گذاشته بودی رو سینه من رو قلبم و منم داشتم برات قصه میگفتم قصه شنگول و منگول خیلی برام جالب بود که ساکت و آروم داشتی گوش میکردی و بعدشم خوابت برد الهی من فدات شم مامانی آخه بیشتر اوقات با شیر خوردن در حالی که سینه مامانی رو محکم تو دهنت گرفتی، میخوابی البته فکر کنم چون دیشب رفته بودیم بیرون و پارک و این ور و اون ور حسابی خسته شده بودی ولی جالبش اینجا بود که وقتی داشتم برات قصه میگفتم یه کلمه هم حرف نزدی و خوابیدی البته یه چیزی هم بگم که بابایی ات زود تر از تو با قصه من خوابش برد و اون صحنه جالب یعنی خوابیدن تو توی اون حالت رو ندید............
دم دم های صبح هم پاشدی از تو تختت اومدی رو تخت ما (آخه تختت کنار تخت ماست) ، من بیدار شدم ولی از روی من هم رد شدی رفتی پیش بابا ،با دست زدی به پشتش ...بابا بابا ، بابا بیدار شد گفت جونم دخترم گفتی آب ، آب اونم تندی پاشد رفت برات آب بیاره حتما خیلی تشنه بودی آخه خیلی آب خوردی فدات شم مامی عاشقتم با اینکه خیلی وقته یعنی 2 سالی هست دیگه که نتونستم یه خواب راحت بکنم ولی یه لبخند تو ،یه ناز تو،یه تار موی تو رو با هیچی عوض نمیکنم تو این دنیا چه برسه به خواب دوستت دارم....
راستی تا یادم نرفته بگم بیا رو هم یاد گرفتی درست بگی بیا ،دیروز هم داشتی با اسباب بازیهات بازی میکردی همش آخ و اوف میگفتی نمیدونم چی شده بود ولی انگاراز آخ گفتن خوشت اومده بود از صداش
وقتی هم دستامو میگیرم رو به روت بهت میگم عدد ها رو بشمر میگی دو پپ شیش هت ده ... الهی فدای شمردنت بشم من فقط شیش و دو رو درست میگی یه روز هم که داشتی از پله های سر سره بالا میرفتی هر پله ای رو که میرفتی بالا میگفتی شیییییییش شییییییییییییییییش
توت رو هم خیلی بامزه میگی ولی یه دونه توت هم نخوردی نمیدونم چرا توت به این خوشمزه ای رو دوست نداشتی؟حتی توت فرنگی رو هم کامل نخوردی