نیایش عزیزمنیایش عزیزم، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 2 روز سن داره
امیرعلی جونامیرعلی جون، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 14 روز سن داره

ثمره ی عشق

شاهکارهای تو !

1391/12/15 23:06
نویسنده : مامانی
2,617 بازدید
اشتراک گذاری

 

این چیه؟

اگه گفتین!

نیایش میگه یه آینه کشیدهزبان

 به نظرتون آیینه اش آشنا نیست؟چشمک

 

 

 

خیلی علاقه داره با بچه های بزرگ تر از خودش دوس بشه

من اینجوری فکرمیکردم و میکنم ...!

تا اون روزی که توی کلوپ پاندا با این ستایش خانوم دوس شد

و گفت:  مامان میدونی چیا باهاش دوس شدم ؟

: برای اینکه لباسش قرمز بود مثل من!!!!نیشخند

 

 

 

 

 

این عکس هم که احتیاج به توضیح ندایه

معلومه چه قدر عشق ظرف شستنه جیگرمماچ

 

 

 

 

اینجا چی میبینید؟

خیلی چیزاااااااااا؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!

مثلا فکر میکنید مامان زهره هم هست؟؟؟؟؟؟زبان

 

 

 

 

 

دیگه وقتی دخترت، بخوابونتت  و روت رو بپوشونه و ازت عکس هم بگیره ، همین جوری میشه دیگه!!نیشخند

 

 

 

 

اینا هم خلاقیت ماها در ساخت کاردستی ، هه ههچشمک

اون دوربین با لوله ی مقوایی دستماله که بابایی درست کرده

اون عروسک ها هم با قاشقه که مامان جون با نیایش درست کرده

 

 

 

 

 ما هم هر چی خواستیم صبر کنیم بهار بیاد بعد بریم سراغ میوه های بهاری نشد که نشد عینک

 

 

 

 

از اون جایی که نیایش همیشه دلش میخواد من بیام دنبالش مهدکودک و پیاده بیایم تا خونه ، روزایی که بابایی بیاد ناراحتی میکنه که : چرا با ماشین اومدی و مامانی نیومده حالا باید برام جایزه بگیریابرو

خب اینم یه جورشه دیگه

 

 

حالا بیا زحمت بکش، از وقتت بزن برا اینکه به سر و صورت دخملیت باد نخوره با ماشین برو دنبالش،

بعد جایزه هم براش بگیر که ناراحت نباشهنگران

 

 

خب این توت فرنگی ها هم جایزه اش بود دیگه مگه چیه؟! نیشخندالبته مال یه هفته پیشه ههههههچشمک

 

 

 

 

بفرمایید تو رو خدا ...!مژه

 

 

 

 

ست میکنیم در حد تیم ملینیشخند

نیایش بعد از اینکه خودش رو آیایش کرده ...میگه : مامان ببین منو لباسمو گوشواره ها مو و میزم با هم سِتــــــــــــــــیم 

 

 

 

 

اینم یه جایزه ی دیگه است!

خیلی کتاب خوبیه یه عالمه رنگ آمیزی و با یه عالمه بر چسب که عاشق بر چسبه نیایشی همش رو روز اول چسبوند به دو صفحه ی جلدش ... اون وسطی هام صفحات رنگ آمیزیشه که خیلی زیاده و حسابی مشغولش کرده

 

 

 

 

اینم از اون کاراست دیگه ، از همون شاهکارها !!!!

برچسب چسبونده به کمد، بعد با ماژیک دورش خط کشیده ابرو

 

 

 

 

 

   

این اسب رو لباس پوشونده به این صورت

بعد میگه : مامان این اسبه پاش رو بهم نمیداد! مجبو شدم این جویی پاش کنم جویاب یوچشمک

 

 

 

 

بعضی وقتا خیلی با مزه خودش رو سر گرم میکنه ، یه جوری با خودش و عروسکاش بازی می کنه که ادم دلش میخواد بپره تو بازیشون چشمکعروسک هاش رو میخوابونه ازشون پذیرایی میکنه 

 

 

 

 

 

 

 دکتر بازی میکنه باهاشون ، گاهی هم پرستارشون میشه و ازشون مراقبت میکنه و داروهاشون رو میدهزبان

 

 

 

 

حالا خودش که خیلی با مزه باهاشون حرف میزنه انگا رکه واقعا توی نقشش فرو رفته و باورش کرده ولی اونجایی که به جای اونا حرف میزنه خیلی با مزه تره

 

الان خیلی یادم نمیاد که چی میگفت !!! مثلا میخواد دارو بده به فیله

در حالی که ادای فیله رو در میاره و میخواد صداش رو تغییر بده (این تغییر صدا و تن صدا رو تازگی خیلی انجام میده)

 

فیله میگه : نه نمیخوام نمیخورم دوس ندایم!

نیایش میگه نه باید بخوری برات خوبه زود خوب میشی نگیان نباش هیچی نیس!

فیله دوباره با حالت ناز میگه نه آخه خوشمزه نیست

نیایش میگه عزیز دلم برات خوبه فدات شم بخور زودی خوب بشی بتونی بری مهد کودک شعر بخونی

آفرین دختر خوب!.زبان

 

 

 

 

 

در ضمن اکثریت عروسک هاش و نقش اول قصه ها ش هم دختره مژه

 

 

 

 

معلوم میشه داره چه کار میکنه؟

بعله اینقدر این سر ِ مبارک رو - وقتی اینجوری باهاش حرف میزنم کلی میخنده از بعضی کلمه ها و مدل گفتنش ، خیلی خنده اش میگیره - میچرخونه که جیگ میره و میفته زمین از این کار خیلی خوشش میاد اینم از اون کاراس که از دوستان عزیز در مهد یاد گرفته دخملی

 

 

 

 

بابایی براش یه عالمه قلم مو های رنگی گرفت کلی ذوق کرده بود ! اینم جایزه ی یه روز دیگه بود دیگهزبان

 

 

 

 

 

 

 

 

 

اگه گفتین نیایش چی کشیده؟

 

خودش که میگه غاز کشیده!!!!

 

به قول خاله فریده فکرکنم اول یه خط و خطوطی رو میاری رو کاغذ بعد فکر میکنی حالا شکل چی شده خیلی جالبهماچ

 

 

 

 

اینا هم تخم بلدرچینه که خیلی دوس داشتی و با اشتها میخوردی میگن کلی هم خاصیت داره ولی نمیدونم این زبون ریزی ها و دم در آوردن هاش هم ربطی به خوردن اینا داره که این روزا اینقدر زبون میریزهچشمکزبان

 

 

 

 

 

 

 

یه دفعه یه چیزایی میگه من همین جوری تعجب میمونم

مثلا میگه : مامان میدونی میکروب هم یه جور پسره (با عرض پوزی از همه پسرای محترم)

ولی صابون دختره ، تمیزه!!!!!!خنثی

 

 

یه روز بهم میگه مامان بیا پارتی بازیمژه

 

چی مامان؟چی بازی؟!!!!!!!!تعجب

 

پارتی بازی دیگه!

 

اونوقت پارتی بازی چه جور بازی ایه؟

 

همون عمو زنجیر بافه دیگه بادکنک بازی و بدو بدو و .....

 

عجــــــــــــــــــب ابرو

 

 

 

 

 

 

اگه یه وقتی بادکنکی ، تخم مرغی چیزی داشتید نیایش هست ها براتون به صورت رایگان و افتخاری رنگ و نقاشی میکنهاز خود راضی

بقیه اش دیگه باشه تو پست های بعد هه ههنیشخندخب دیگه خسته نباشم واقعامژه

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (23)

خاله
15 اسفند 91 11:02
عززززززیییییییییززززززززممممممممم
ست کردنش رو ببین .. ایول .. حرف نداره
گوشواره هاشو ندیده بودم . خیلی خوشگل ست شدن با هم
یعنی آخرش بود این جمله اش که پسرا میکروبن و دخترا صابون
ولی اگه یه وقت در آینده من بچم پسر شد بهش بگو اینا رو جلوی اون نگه.بچم افسردگی میگیره
اینا بادکنکن یا هیولا ؟؟ شوخی کردم به نسبت خودش خیلی هم عالی کشیده . آینه و غازشم خیلی خوشگله .
این عکس اسبه خیلی باحاله . هر وقت می بینم کلی می خندم به اون جوراب شلواریش
فداش بشم با این همه خلاقیت
بووووووووووووس واسه نیایش جون خودم


فدات خاله جون مهربون
اون گوشواره ها رو با گردن بندش ، مامان پریسا جون براش خریده بود همون موقع که دیدمشون تو حرم...
عزیزم دقت نکردی ها نمیگه پسرا میکروبن میگه میکروب هم یه جور پسره!!! اما صابون دختره!خخخخخخ
ایشالا ما هم خاله بشیم نیای شهم دختر خاله بشه دیگه دختر و پسر بودنش فرقی نمیکنه حتما اون موقع اینقدر دوسش داره که براش دیگه فرقی نمیکنه
ممنون اومدی و بازم اول شدی هوراااااااا
ستایش مهربون ❀ستایش خوش زبون
15 اسفند 91 12:48
وای چه کارهای میکنه این نیایش خانوم خدا حفظش کنه خیلی بانمکککککککه


قربونت عزیزم لطف داری
مامان زهرا دختر دوست داشتنی
15 اسفند 91 12:58
پست زیبایی بود
نکته به نکته اش جالب بود



ممنون از نگاه قشنگت
مامان علی خوشتیپ
15 اسفند 91 14:14
قربون این دختر شیرین زبون و چشم قشنگ بشم.چه کارا که نمیکنن بچه ها.علی ماهم همش با بزرگتر از خودش میگرده.بد هم نیست.شاید چون خیلی بین بزرگا بوده.
کمدشو چیکار کرده؟؟؟؟؟؟؟؟
وای تو اون عکس به زور شمارو دیدم


فدات عزیزم ممنون اومدی
آره نیایش هم دور و برش بزرگان فقط بچه نمیبینه که از وقتی میره مهد یه کمی بهتر شده ....
منم اون عکس رو عمدا گذاشتم چون به زور میشه مامان رو پیدا کرد مامان به این کوچیکی دیده بودی تا حالا هه هه
بازم ممنون از حضورت
مامان علی خوشتیپ
15 اسفند 91 14:14
هزارماشاالله موهاشو


فدات
مامان علی خوشتیپ
15 اسفند 91 14:14
خصوصی


ممنون الان میام
خواهر فرناز
15 اسفند 91 14:51
ای بابا کلی برات نوشتم اندازه یه پست نوشت کد صحیح نیست وپرید حالا من چیکار کنم
یکمش یامه مینویسم
فرنازم از این خلاقیتا زیاد داره دوربینه را هم خودش درست کرده
اونم بیشتر با بچه های بزرگتر دوست میشه
البته شاید چون آجیش بزرگه عادت کرده
خانم شده دیگه وقت شوهر دادنشه
سر خوابیدن
تو دلش میگه با این همه کاری که دارم این مامانم افتاده رو دنده لج ونمخوابه خدایا از دست این مامان یه کاری کن زود بخوابه منم به کارام برسم
بعدشم که خوابیدی میگی وای چه سخت بود ولی شد
آخرشم این مامان درست نخوابید تا پتو روش بندازم وای خدا
بذار یه عکس ازش بگیرم بذارم تو وبلاگش براش بعدا خاطره میشه
دیگه همه چیزشون باید ست باشه
معنی نداره بچه ست نباشه تو خونه وا چه حرفا
بقیه اش یادم نیست
گفتم کلی نوشتم دیگه خودش اندازه یه پست شده بود
ایشالا این دفعه ثبت بشه


عزیزم ممنون که وقت گذاشتی و خوندی لطف داری عزیزم چه حیف که ثبت نشد
راستی میتونی اگه بازم پیغام داد که کد نا صحیح است ...دکمه ی back و بزنی تا بر گرده کامنتت...
مامان ساينا
15 اسفند 91 15:30
وااااااااااااااااااي خداي من ! عجب شاهكارايي!تو محشري نيايش جون...خدا حفظت كنه...ماماني اسپند يادت نره


فدات عزیزم لطف داری شما هزار تا بوس برا ی شما
مامان تسنیم سادات
15 اسفند 91 15:36
سلام مامانی نیایش ....
خوبه حداقل شما هستید بابا .....
آخه این آخر سالی همه یا اثاث کشی دارن یا کار دارن یا امتحان دارن ... یه سری هم که نی نی شون بدنیا اومده و یه سری هم که باردار شدن و حال وندارن ....
خلاصه اینکه تنها شدم هیچ کی هم نیست ...
خدا رو شکر که شما هستید حداقل ....


الهی نبینم تهنا باشی بابا
آره من هستم چون واقعا خسته میشم دست تهنا بخوام خونه تکونی کنم بابای یهم که حسابی درگیره حالا شاید منم هفته آخر نباشم
البته هستم دلم نمیاد برم دلم تنگ میشه ممنون اومدی عزیزم
مامان تسنیم سادات
15 اسفند 91 15:53
نیایش خانما با چقدددددر النگگگگگو ظرف میشورن ...
بالخره نیایش هم به توت فرنگی رســـــــــــــــــــــــید ...
قربون اون ست کردنش ... صـــــــــــــــــــــــورتی ...
برچسبها رو زده روی کمد بعدشم دورش خط کشسدددده ....!!!!!!!!
جوراب شلواریشو ..... هههههه ... اینم یه فکریه دیگگگگه
چه عروسکهای باگلاسی میزم دارن
هههه ... تسنیم هم از این دکتر بازیها خیلی میکنه
میدونم چی میگی خیلی با مزه صدای عروسکاشونو در میارن
مامانی هنوز برای نیایش سه پایه و بوم نگرفتین ..؟؟؟
از اون روز که گفتین منم رفتم تو خطش که بگیرم برای تسنیم ولی فکر کنم سه پایه زیاد جا اشغال کنه ... نه ..؟؟؟
تسنیم هم توی بچگی خیلی تخم بلدرچین میخورد هر روز یکی می خورد
نیایش ما هم میایم پارتی بازی ..
خوب واقعا خسته نباشید و خدا قوت


عززززززیزززززززززم ممنونم که اینقدر وقت گذاشتی و خوندی خانمی کامنت های طولانیت رو قربون
ببخشید که این پست بازم طولانی شد آخه خیلی عقب بودم از پست گذاشتن هام اون چیزایی که دلم میخواست تا قبل از سال بذارم پست هاش رو مجبور بودم یه جا ثبت کنم دیگه هر چند که بازم یه چیزایی رو جا انداختم خخخخخخ
بازم منون


راستی عزیزم نه بوم و سه پایه نگرفتیم هنوز وقت نشد برم دنبالش هر جایی نداره اما سه پایه فکر میکنم تا شو باشه جا نمیگیره فقط بومشه که باید یه جایی داشته باشی براش
آتـی
15 اسفند 91 16:20
خیلی جالب بود
مخصوصا اون عکسی که با ستایش دوست شد

مرسی عزیزم راستی وبت اومدم اما قسمت نظرات فعال نبود توی هیچ پستی میخواستم بگم کامنت قبلیت خصوصی ثبت شده بود...ممنون اومدی
شبنم
15 اسفند 91 23:38
الان ما با دیدن این همه عکس خوشگیل موشگیل و رنگ و وارنگ، با ذوق زدگی مان چه کنیم، آخر!!؟!
عجب دختر زنگ و کارکنی هم داری زهره جان!..راستشو بگو، نکنه همه ی کارهای خونه تکونی تم دادی به نیایش که انجام بده؟
یععععنی من هلاک این عکاسی های نیایش هستم، ای کاش یه عکسی شکار کرده بود که صورت مامان زهره اش هم داخلش بود و ما به دیدن صورت ماه این مامانی نمونه،مفتخر می شدیم!
آقا من می خوام به کاردستی بابایی رای بدم..اون دوربینه خیلی هنرمندانه و باکلاس ساخته شده!..یه مردی انقدر ضرافت داشته باشه، ستودنی یه واقعا!(با سلیقه ی همسر خودمان مورد مقایسه قرار دادیم!)


اول اینکه سلام به شبنمی گل
دوم اینکه خیلی سپاس گزاریم به خاطر این همه لطفی که شامل حال ما فرمودید و تشریف آوردید و نظر گذاشتید و رای دادید
عزیزم ممنون واقعا محبت داری نظر لطفته
شبنم
15 اسفند 91 23:43
تو این عکسی که جلوی میز ارایشش نشسته، شبیه دختر ملکه الیزابت سوم شده..مثل شاهزاده خانم ها!..هرچند که مامان الانش هم دست کمی از ملکه ها نداره.
این لباس های اسبش خیلی بامزه اس
چه عروسک های کوچولوی بامزه ای داره..همچین اون فیله رو خوابونده و روش پارچه کشیده،که ادم واقعا فکر می کنه فیله تو بخش ای سی یو بستری هست!
جیگررررررررر همه ی این بامزه بازی هاش..شاداب باشی دخترکم.میوه های بهاری هم نوش جونت..کاش همه ادم ها مثل شما بچه ها پاک و بی الایش می شدن.

حالا چرا الیزابت سوم؟!
خواهش میکنم خانننننم شکسته نفسی نفرمایید تا شما هستید ما چه کاره ایم ملکه بشیم خخخخخ
خیلی ممنون از لطفت و اینکه بهمون سر میزنی در ضمن کارای خونه تکونی رو هم خودم تهنایی انجام میدم آیه مگه چیه؟!!!!بوس بوس
شبنم
15 اسفند 91 23:45
این بوسه ها هم واسه زهره جونم، که زحمت می کشه و ما رو توی شیرین کاری های دخترک دلبرک نازنازک خوشگلک اش، سهیم می کنه..


فدات عزیزم این بوسه ها هم برا شبنمی که میاد و این خونه رو عطر وطراوت میبخشه
مامي كيانا
16 اسفند 91 10:00
نيايش خانوم سفارش تخم مرغ رنگي هم قبول ميكنيد براي سفره هفت سين؟؟؟؟؟ كمتر حساب كنيد مشتري ميشيم
عجب!!! كه پسرها ميكروبند آره؟ اين هم يك نوع فمينيسم گراييه ديگه از نوع دخترانه
نقاشيهاتم دوست دارم
ولي از همه بامزه تر لباس پوشوندن به اون اسبه بود واي كه چقدر سعي كرده بود جوراب شلواري رو پاش كنه
قربون ست كردن هات برم من همه مدل ست كردن رو ديده بودم ولي دوست ست نديده بودم!!!!!!!!! دوستي كه لباسش هم رنگ لباس خودم باشم نوبره بابا
واي كه چقدر دلم توتنوني خواست
يادش بخير پارسال كيانا به توت فرنگي ميگفت توتنوني امسال احتمالا درست ميگه


قربون کیانای خوشمزه ام بشم با اون توتنونی گفتنش جیگره ببوسش از طرف من
ممنون از محبتت شما که خانم اخر سلیقه هستید دیگه تخم مرغایی که نیایشی رنگ کنه آخه کجای اون همه سلیقه میخوای بذاری
فدات خوشحالیم که ستیم با هم
ممنون اومدی
ستایش مهربون ❀ستایش خوش زبون
16 اسفند 91 11:12
چند تا سئوال دارم ؟
1) چطوری میتونم وبلاگمو نی نی وبلاگی کنم چون الان لوکس بلاگه ؟
2) چوری متن نظراتو عوض کردی گذاشتی یادگاری زیبا دارم به منم بگو ممنونت میشم ؟


چشم میام جواب سوال هات رو میدم
مامان پریسا
16 اسفند 91 14:11
خیلی قشنگ بودن زهره جون.
با عکس که توضیح میدی مثل این که من هم پیشتون هستم.

برای اون جا که رو تخت خوابونده و عکس گرفته کلی خندیدم

ببخش که من فقط میخندم اخه خیلی قشنگ مینویسی.

ماشالله خیلی هم زرنگ هستی هر بار میام چند تا اپ کردی.

قربون نگاه قشن تو مریم جون ممنون که اومدی و خوشت اومده چشماتون قشنگ میبینه دوست عزیزم مرسی از حضورت این چند تا پست رو نتونسته بودم تکمیل کنم اینجوری شد که چند تا چند تا شد دیگه قربون خنده هات بخند تا دنیا بهت بخنده ممنون که تو همه پست ها کامنت میذاری و یادگاری می نویسی...
خواهر فرناز
16 اسفند 91 14:15
اپارت نمایش عمومی داره نمیخوام همه ببینند جایی هم ندیدم که گزینه ثبت نام داشته باشه

راهی هست که فقط خودم ببینم نه بقیه؟


نه عزیزم نمیدونم ببخشید من همون آپارات رو کار میکنم باهاش اگه خیلی خصوصی نباشه اشکالی نداره که نمایش عمومی بشه بازم هر طور میلت هست خانمی
مامان یسنا
16 اسفند 91 15:06
سلام سلام صدتا سلام. چندروز که وقت نمیکنم بیام دلم پر میزنه واسه این خونه به خدا. چقدر کیف کردم. ست کردنت رو قربون که مثل یسنای من همه چیز باید با هم ست باشه. فکر کن با اتوبوس اومدیم اصفهان میگه مامان این اتوبوس زرد رو نمیخوام من لباسم گمزه باید گِمِز سوار شیم وای خدا این بچه ها همه جوره شبیهن. یسنا هم میگه پسرا کثیفندخترا خوبن.عاشق نقاشی کشیدناتم عسل من. خوب غازه دیگه خاله فریده چیه مگه>؟؟؟؟


هزار و سیصد تا سلام به الهه نازم خوش اومدی عزیزم قربون یسنام برم که اینقدر با این سن کمش شیرینه وای فکرکن اتوبوس قرمز
حالا خوبه بهانه گیری نمیکنه و قبول میکنه زود وگرنه هیچی دیگه باید قید سفر رو میزدید نیایش این جور وقتا اگه یه چیزه کوچولوی قرمز هم مثلا تو اتوبوس بتونی پیدا کنی بهش نشون بدی راضی میشه ولی بعضی وقتا واقعا ست کردنش ادم رو بیچاره میکنه مامانم میگه خودت این طوریش کردی وگرنه بچه که این چیزا رو نمیدونست چی بگم والا
یعنی اون غاز رو حال میکنی خاله میگه اول خط هاش رو میکشه خودش هم نمیدونه داره چی میکشه بعذ که شکل غاز میشه به نظرش میگه اها غاز کشیدم هههههههه
مامی امیرحسین(فاطمه)
18 اسفند 91 14:59
وای زهره چه پست شاد و دوست داشتنی بود.خیلی کیفور شدم.از اون پستا که واسه هر عکسش باید یه کامنت بذاری تا حق مطلبو ادا کرده باشی...ولی حیف که ...یاد یه خاطره افتادم!اون وقتا که مهد میرفتم حدود سه سالم بود.ما ماشین داشتیم.یه رنوی سبز دوست داشتنی که بعد برای خرید خونه فروختیمش.بابا میومد دنبالم.منم مثل نیایش همیشه شاکی بودم!نه بخاطر اینکه مامانم بیاد ،بخاطر اینکه بچه های سرویسی رو یه روبع زودتر آزاد میکردن!ما باید تا لحظه آخر میموندیم.حالا ماشین رو که فروختیم ودیدم سرویس و بخصوص راننده سرویسا چه مصیبتین پشیمون شده بودم ومیگفتم کی دوباره ماشین میخریم!؟بابا میگفت دیگه پول ندارم.منم یکم فکر کردم و گفتم خوب چهارتایی بریم دم حرم گدایی کنیم پول زیاد دربیاریم!!!!!


چه خاطره جالبی کلی خندیدم بهت فاطمه جون واقعا خسته نباشی گلم
ما که اون موقع ها که من میرفتم مهد اصلا ماشین نداشتیم مجبور بودم با سرویس برم چه خاطره های تلخی که از همون سرویس برام به جا مونده که هیچ وقت دلم نیمخواد نیایش رو با سرویس یا حتی با ماشین دیگه ای جایی بفرستم...
البته خاطره هایی هم دارم از برادرم که با هم مهد میرفتیمیو تو سرویس چه شیطونی هایی نمیکرد تا همه رو بخندونه ...
یادم که میفته خنده ام میگیره واقعا ...
عزیزم یعنی واقعا اون گدایی رو چه جوری نتیجه گیری کردی من موندم
ممنو اومدی و همه پست ها رو خوندی عزیزم ممنون از نظر لطفت
مادر کوثر
20 اسفند 91 9:08
وای مرسی مامانیییییییییییییییی
واقعا خداقوت
پست زیبا و سرگرم کننده و جذابی بودهمه ی عکسا و توضیحات عالی بودن
بوس بوس


عزیزم خوش اومدی ممنون از محبتت و اینکه وقت گذاشتی کارا رو به راهه ان شا الله؟
ღ مامانِ آینده یه فسقـِــلی ღ
26 اسفند 91 11:03
چه آیینه خوشملی

ای خدا ... چقدر خندیدم که بخاطر لباس قرمزش باهاش دوست شدی ... چه دنیایی دارین شما بچه ها ...

ماشالا خانومه دیگه ... ظرف شستنشو عشق است ..

اون ظرفی که نیایش گلی تو دستش گرفته، منم دارم

آخـــــــــی.. چا باحال همه چی رو پهن کرده رو شما ... ای شیطونه بلا ... چه کادر بندی هم داره عکسش ...

خخخخخخخخخ ... دوربینشو ...

واااااااااااااااای... چه توت فرنگی های خوشملی ... به به ....

ست کردنت که همیشه منو میبره تو آسمونا ... عزیز دلم .. نیایشی جونم ...

به به... چه جایزه ی نانازی ... آفرین

ههه ه هه ه.... چه باحال با ماژیک مرز بندی کردی ...

ای خددددداااا ... جویاب شلواری رو .... خخخخخخخخخخ .... .

منم دلم مهمونی و پذیرایی خواست .. چه خوشگل نشستن عروسک هاش پشت میز ...

اوووووووو .... موهاشو برم من ...

ای جووووونم، دخترکه قلمو به دست ...

اون روپوش نقاشیت منو کشته ... عزیز دلم ...

ههه هه هه .... چه غاز بامزه ای ...

هه هه ه هه هه هه هه ... میکروب پسر و دختر .. این هم از اون حرفای بامزه و خوردنی بودااااا ....

چه بادکنک های بامزه و خوشملی ... کلی خندیدم از چهره هاشون ...

بله گلم، واقعا هم خسته نباشی... عجب نفسی ... عجب اراده ایی ... جووووووووووووونم


جوووووووووووووووووونمممممممممممممممممممم عزیزم ممنونم به خاطر این همه مهرت چه جوری آخه من جواب بدم خودت بگو اینقدر منو شرمنده کردی فقط دارم عشق میکنم با کامنت هات نمیدونم چی باید جواب بدم همه عشقی که به سمت مون رووونه کردی رو میفرستم سمت خودت با یه عالمه بوسه
مامان آناهيتا
27 اسفند 91 11:28
ميدوني چرا دير به دير ميام سراغ وبلاگ نيايش نازم. اينقد كه ماشااله پر پيمونه و كلي ازش ايده مي گيرم براي آناهيتا براي همين ميزارم وقتايي كه حسابي تمركز داشته باشم. عاشق اين صبر و حوصلتم زهر جون. خدا جفتتون رو براي هم حفظ كنه.


الهی چه قدر تو خووووووووووووووبی ممنونم از نظر لطف و محبتت عزیزم خدا شما رو هم برای دخمتر نازت حفظ کنه فدات
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ثمره ی عشق می باشد