نیایش عزیزمنیایش عزیزم، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 25 روز سن داره
امیرعلی جونامیرعلی جون، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه و 6 روز سن داره

ثمره ی عشق

خیلی دوستت داریم

نمیتونم حتی یه لحظه فقط دراز بکشم ! این قدر از سر و کول آدم بالا میری و ورجه وورجه میکنی که پشیمون میشم از هر چی دراز کشیدن و خوابیدنه!!! فدات شم آخه تو چرا خواب نداری ؟!خوابیدن پیشکش یه  دقیقه آروم بشین وقتی که من دراز کشیدم یعنی منم باید پا به پات بدوم و بشینم و بازی کنم آخه مامانی به خدا من اینقدر انرژی ندایم!!! همین جوری که از سر و کولم بالا میرفتی و لنگات رو هوا بود!محکم پاتو زدی تو گلوم و منم بلند گفتم نیایش چه کار میکنی دردم گرفت و بلندت کردم گذاشتمت رو زمین (شاید یه کم با عصبانیت)ببخشید عزیزم و تو یه دفعه گفتی مامان منو ببخش، من اشتباه کیدم شیطون گولم زد، شیطون به لعنت!!! منظورت همون لعنت به شیطون بود... منم ی...
14 مرداد 1391

بگذار منتظر بمانند....

به قول زنده یاد حسین پناهی: می دانی ، یک وقت هایی باید روی یک تکه کاغذ بنویسی "تـعطیــل است" و بچسبانی پشت شیشه ی افـکارت... باید به خودت استراحت بدهی، دراز بکشی دست هایت را زیر سرت بگذاری به آسمان خیره شوی و بی خیال ســوت بزنی، و در دلـت بخنــدی به تمام افـکاری که پشت شیشه ی ذهنت صف کشیده اند، آن وقت با خودت بگویـی :  بگذار منتـظـر بمانند ... ...
11 مرداد 1391

نیایش...

خدای عزیزم ،اون کسی که همین الان مشغول خوندن این نوشته هاست ، زیباست چون دلی زیبا داره درجه یکه چون تو دوسش داری و اونم تو رو دوست داره قدرتمند و قوی و استواره چون تو پشت و پناهش هستی و من هم خیلی دوسش دارم   خدای عزیزم  کاری کن زندگی امروز و فرداش، سرشار از بهترین ها باشه خدای مهربونم از تو می خوام کمکش کنی که به آنچه چشم امید دوخته ،آنطور که شایسته و خیر و صلاحش هست برسه خدایا در سخت ترین لحظات یاورش باش تا همیشه بتونه همچون نوری در تاریک ترین و سخت ترین لحظات زندگیش ،بدرخشه و در ناممکن ترین موقعیت ها عاشقانه مهر بورزه خدای بزرگ هر وقت بهت احتیاج داشت دستش رو م...
6 مرداد 1391

چهار شنبه عزیز

فکر میکنید این پسر کوچولوی با مزه ی عزیز دلم که داره آب انبه می خوره! کی میتونه باشه؟ خب خودم میگم زیاد نمی خواد فکر کنید امیر حسین عزیز دلمه که تا چند وقته پیش فقط عکس هاش رو میدیدم ...ولی توی یه روز خیلی خوب نه تنها تونستم از نزدیک ببینمش که همش هم می اومد تو بغلم و کلی لذت میبردم اگه بدونید چه مزه ای بود شیرینه شیرین مثل عسل ، با اون نگاه نافذش و از اون با ارزش تر دیدن دوستی بود که نوشته های قشنگش رو همیشه دوست داشتم از روزی که اسم قشنگ خونه اش -مسافری از بهشت-منو به سمتش سوق داد و دیدم به ،چه زیباست و دلنشین این نوشته ها و حتما خودش دوست داشتی تر و همین طور هم بود و این شد که اون چهارشنبه (21 تیر91)شد چهارشنبه ی عزیز و...
2 مرداد 1391

از هر دری سخنی!

وقتی یه بابای خیلی ناراحت و یه کم عصبانی باشی از اینکه دختر کوچولوت آخرش با شیطونی هاش کار دستت داده و در حالی که دسته ی شکسته ی عینکت توی دستته و خودت رو داری کنترل میکنی، بهش میگی :بابایی ، نیـــــــایش دیدی آخرش دسته ی عینک بابا رو شکستی از بس که شیطونی، آخه تو با این عینک بیچاره چه کار داری اینقدر می کشیش از روی صورتم؟! تنها جوابی که میتونه به جای هر چیزی ،خنده رو رو لبات بنشونه و همه چیز رو فراموش کنی اینه: ♥حالا اشکال ندایه (نداره) بابا اصلا نگیان (نگران) نباش،خدا دُیُستش (درستش) میکنه ،میدونی خدا همه کایی (کاری) بلده ♥ آره گل نازم واقعا راست میگی خدا همه کاری بلده ...چه قدر د...
1 مرداد 1391

رمضان ماه رسیدن به خدا...

رمضان آمد و              ابلیس را به بند کشیدند... رمضان آمد و            با خود                 نور و کرم                     رحم و امید به ارمغان آورد ... رمضان آمد تا قدر هم ، بیاید... و این ماه خداست              پس بیا تا به ضیافت برویم          &n...
30 تير 1391

برای نیایشم و همه دوستای گلش

لطفا ادامه مطلب... هفت تا مداد رنگی                          من توی جعبه دارم مثل یه رنگین کمون                            رنگاشو می شمارم هفتا پرنده با هم                             تو لونه ای نشستن مثل روزای هفته   ...
28 تير 1391

لبخند یک فرشته

دختر گلم همیشه خنده رو بودی و هستی البته ، ولی خب کوچولویی هات به قولی خنده رو تر بودی یعنی با کوچک ترین چیزی خنده رو لبات می اومد و همه این حالتت رو خیلی دوست داشتن مامان جون همیشه می گفت مهری ها!یعنی متولدین ماه مهر خیلی خنده رو هستن خیلی خوشحالم که دختر خوش اخلاق و خنده رویی دارم خدا کنه خنده هیچ وقت از رو لبات محو نشه عزیزکم...توی کل عکس هات ، خنده خیلی خیلی زیاده ،اینقدر که خاله بعضی وقتا بهم میگفت از حالت های دیگه اش هم عکس بگیر دیگه همه آلبومش که شده خنده...و بیشتر وقتا هم کج می خندیدی مثل عمه مینو ...ولی کلا توی خواب خیلی زیاد نمی خندیدی، به ندرت پیش می اومد که توی خواب بخندی البته نوزادی هات بیشتر بود این حالتت ...
27 تير 1391

می خوام حبه ی انگور باشم!

وقتی دخملت عاشق نمایش بازی باشه و بیاد با ناز دخملونه ی مخصوص خودش بهتون بگه مامان ، بابا ، خواهش میکنم بیاین با هم نمایش، بازی کنیم   اون موقع هر وقتی که باشه و  هر نمایشی که بگه و هر نقشی هم که بهت بده با کمال میل می پذیری در حالی که از عاقبتش بی خبری   خب خودش که دوست داره  حبه ی انگور باشه  و همش میگه من حبه ی انگورم بع بع (با اون صدای نازکش فکر کنین چه جوری بع بع میکنه، عاشق بع بع کردنشم ) و منم که مامانشم همیشه یعنی همون خانم بزی!...فداش شم بد جوری هوامو داره همیشه ی خدا و بابا بیچاره هم گرگ بد جنس!  و عجب نمایشی میشه که دلش نمیخواد تموم بشه اص...
21 تير 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ثمره ی عشق می باشد