چهار شنبه عزیز
فکر میکنید این پسر کوچولوی با مزه ی عزیز دلم که داره آب انبه می خوره! کی میتونه باشه؟
خب خودم میگم زیاد نمی خواد فکر کنید امیر حسین عزیز دلمه که تا چند وقته پیش فقط عکس هاش رو میدیدم ...ولی توی یه روز خیلی خوب نه تنها تونستم از نزدیک ببینمش که همش هم می اومد تو بغلم و کلی لذت میبردم اگه بدونید چه مزه ای بود شیرینه شیرین مثل عسل ، با اون نگاه نافذش
و از اون با ارزش تر دیدن دوستی بود که نوشته های قشنگش رو همیشه دوست داشتم از روزی که اسم قشنگ خونه اش -مسافری از بهشت-منو به سمتش سوق داد و دیدم به ،چه زیباست و دلنشین این نوشته ها و حتما خودش دوست داشتی تر
و همین طور هم بود و این شد که اون چهارشنبه (21 تیر91)شد چهارشنبه ی عزیز و عنوان این پست رو با اجازه فریبای گلم گذاشتم چهارشنبه ی عزیز که با محبتش توی خاطراتمون یه پنج شنبه ی عزیز رقم زد که به یاد ماندنی ست همیشه
مثل همین خاطره و مثل هر خاطره ای که با دوستای خوب رقم میخوره و چه افتخاری بالاتر از اینکه از دنیای مجاز پا در حقیقت بگذاری و تجربه ای شیرین خلق کنی
باعث افتخار من بود فاطمه ی نازنین، همنشین و همصحبت شدن با تو ،خیلی دوست داشتم همون روزها از این خاطره ی زیبا بنویسم چون خیلی سر مست بودم از دیدنتون ولی خواستم تا برگردی تا با هم همراه بشیم دوباره ،و چه قدر ناراحت شدم براتون که فهمیدم بیمارید و خدا رو شکر که بهترید الان و ممنونم از محبتت به من واقعا دوستتون دارم به امید دیدار دوباره
دوستای خوبم شما هم مهمون خونه ی امیرحسینم بشید و بخونید فاطمه ی عزیز رو ،تا ببینید سادگی و زیبایی و مهر و صفاش رو...
http://mosafer1.niniweblog.com
نیایشم اینجاست الان کنارمه
بهش میگم یادته این کوچولو رو؟
با خوشحالی میگه : آیه امی حسینه
میگم حرفی براش نداری بنویسم اینجا ؟
میگه : آخه اون که حف (حرف) نمیزد!
میگم خب تو که بلدی حرف بزنی چیزی نمیخوای بهش بگی الان رفته خونشون
میگه : چیا بهش بگو امی حسین خیلی دوست دایم آخه تو کوچولو بودی حَف(حرف) نمیزدی اصلا!!!بزگ شدی بیا با من حف بزن!