نیایش عزیزمنیایش عزیزم، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 1 روز سن داره
امیرعلی جونامیرعلی جون، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 13 روز سن داره

ثمره ی عشق

می خوام حبه ی انگور باشم!

1391/4/21 15:00
نویسنده : مامانی
1,889 بازدید
اشتراک گذاری

وقتی دخملت عاشق نمایش بازی باشه و بیاد با ناز دخملونه ی مخصوص خودش بهتون بگه مامان ، بابا ، خواهش میکنم بیاین با هم نمایش، بازی کنیم مژهاون موقع هر وقتی که باشه و  هر نمایشی که بگه و هر نقشی هم که بهت بده با کمال میل می پذیری در حالی که از عاقبتش بی خبریچشمک 

خب خودش که دوست داره حبه ی انگور باشه  و همش میگه من حبه ی انگورم بع بع (با اون صدای نازکش فکر کنین چه جوری بع بع میکنه، عاشق بع بع کردنشمقلب) و منم که مامانشم همیشه یعنی همون خانم بزی!...فداش شم بد جوری هوامو داره همیشه ی خدا نیشخند و بابا بیچاره هم گرگ بد جنس!

 و عجب نمایشی میشه که دلش نمیخواد تموم بشه اصلا و همش فریاد میزنه دوبایه دوبایه ...حالا من که مشکلی ندایم ولی بابا طفلی که ساعت ها و روزها بعد از نمایش هم بهش میگه بیو گرگ بدجنس می زنمت ها!

زمان نمایش: ساعت 3 و نیم ظهر یه روز گرم تابستون در حالی که تازه نهار خوردیم و بابایی هم چشماش خواب آلود دختری میاد پیش مامان و بابا و ازشون خواهش میکنه که نمایش بازی کنیم و همون طور که در بالا گفته شد تسلیم امر دختری میشیم البته اولش با کمال میل بوداااااچشمک

مکان : خونه ی کوچولوی دخنری که یه گوشه ی پذیراییه

پرده ی اول:دختری و مامانی تو خونه ی کوچولوی دختری نشستن ...

 مامان میگه: دخترم .... و هنوز حرف تو دهنشه که دخترش میگه نه من که دختر نیستم حبه ی انگورم بابا جون بگو حبه ی انگور و مامان میگه چشم دخترم ببخشید حبه ی انگورم...

حبه ی انگورم مراقب خودت باش، در رو روی غریبه ها باز نکن تا من بر گردم دارم میرم خرید ...و دخملی دوباره می پره وسط حرف مامان و میگه نه داری میری غذا بیاری 

آره دارم میرم غذا بیارم در رو باز نکن و بازی کن با خودت! تا من برگردم

 دختری... ببخشید حبه انگور منتظر گرگ بد جنس تو خونه نشسته !!

پرده ی دوم: مامان از خونه میاد بیرون و میره خرید مثلا و بابایی میاد در میزنه میگه : من مادرتم در رو باز کن برات... و هنوز حرفش تموم نشده که حبه ی انگور با داد و قال میگه : بُیو بُیو گرگ بدجنس مامانم گفته در رو غریبه ها وا نکنم و هر چی بابا ،ببخشید  آقا گرگه سعی میکنه گولش بزنه نمیشه و در رو باز نمیکنه مثلا! 

حبه ی انگور در حال بع بع کردن از لای در نگاه میکنه و آقا گرگه رو میبینه و گول نمیخوره!!!

 

و همین طور ادامه داره سعی آقا گرگه و هر چی بع بع میکنه  و دستاش رو که مثلا سفید کرده نشون میده فایده نداره که نداره و با داد و قال حبه ی انگور رو به رو میشه که : نه نمیشه بُیو پی کارت من در رو باز نمیکنم بُیو الان مامانم میاد شاخت میزنه!

پرده ی سوم:مامان یعنی خانم بزی میاد و میگه من اومدم دخترم در رو باز کن و دختری یعنی همون حبه ی انگور میگه هنوز آقا گرگه نرفته که مامان ، و بابا یعنی آقا گرگه دلش می خواد تلافی کنه و میگه پس حالا که تو در رو باز نمیکنی من مامانت رو می خورم و شروع میکنه به ...

و حبه ی انگور هم یه دفعه داد و فریاد راه می ندازه و حسابی میره تو نقش و میگه : واااااااای خدا بدبخت شدم ! ماااااماااااانم خدایا کمکم کن مامانم یو آقا گرگه خورد آی آی یکی به دادم برسه حالا چی کار کنم من که شاخ ندایم !!! و تمام این داد و هوار ها رو از تو خونه اش میکنه و بیرون هم نمیاد اصلا... 

و حبه ی انگور ناراحت در حال گریه و داد و فریاد وقتی آقا گرگه مامانش رو گرفته و خودش طاقت دیدن ندایهنیشخند!!!!!

و من هم از خنده غش کردم  و بابا هم ...خنده

پرده ی چهارم :مامان و بابا میگن خب دیگه نمایش بازی تموم شد بیا بیرون دیگه هم از نقشت هم از توی خونه ات و دختری با بغض میگه : نه نه من می خوام حبه ی انگور باشم نمی خوام بیام بیرون مامان تو بیا تو خونه و همش بع بع میکنه و گریه ی الکی زبانبع بعی که تمومی نداره و میگه خدایا کمکم کن من می خوام حبه ی انگور باشم !!!!!!!خدایا مامانم رو نجات بده من تنا شدم حالا چی کار کنم؟و همین طور ادامه داره و نیم ساعتی میگذره و دختری بیرون نمیاد در حالی که بابا یعنی همون آقا گرگه وسط حال دراز کشیده و داره دیگه خوابش میبرهچشمک

پرده ی آخر : خب باید یه جوری نمایش تموم بشه دیگه، یه جوری که بابایی هم ضرر نکنه و مورد ضرب و شتم قرار نگیره توسط مادر  و دختر بز نیشخند پس مامان دوگوله اش رو به کار میندازه و داد میزنه بابایی بابایی... آقا بزه، بابای حبه ی انگور کجایی بیا کمک ...منو از دست این گرگ بد جنس نجات بده و بابای قهرمان وارد میشه (یعنی در واقع تغییر نقش میده ) و مامان رو نجات میده و دخملی خوشحال از خونه اش میزنه بیرون تو بغل مامانی و بابایی رو بوس میکنه و بهش میگه بع بع کن !!!!!!!! زبان

وای خدای من مگه این بع بع کردنش تموم میشد ابدا همین جور ادامه داشت حتی تا فردا و فرداهاش که هنوز توی اون نقش مونده بود و به من و بابایی هم میگفت بع بع کنین دیگه مگه تو مامانم نیستی مگه تو بابام نیستینیشخند

خلاصه شدیم یه پا مامان بزی اون چند روز بعد از نمایش بازی و همش در حال بع بع بودیم ولی دختری هر وقت دلش می خواست به بابا می گفت بیو گرگ بد جنس ، بیچاره بابا ...البته مربوط به 10 روز پیشه این نمایش بازی ولی خب ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه است دیگهخجالت کمی درگیر بودم نتونستم آپ کنم ممنون از همه دوستای خوبم که بهمون سر میزنن دوستتون داریم  قلبماچ

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (31)

مریم مامان نخودچی
21 تیر 91 15:23
سلام ... یه سوال فنی.... تمام قالب های بلاگفا یا پیچک یا هر قالب دیگه درج صفحه ندارن... حالا شما چطوری اینکارو انجام دادید...
فریبا
21 تیر 91 15:55
خدایا بچه ها چه نازن ، آدم بعضی وقتا واقعا پیششون کم میاره نیایش جون الهی خاله قربونت بشه با این نقش بازی کردنت ، کاش اینجا بودی یه بوس آبدار میکردمت ولی عیبی نداره از راه دور میبوسمت ، بوسسسسسسسسسسسسس
خاله ی نیایش
21 تیر 91 18:14
من الان یکی از بیننده هام مثلا ! دارم تشویقتون میکنم
خیلی جالب بود. واقعا چقدر حوصله و وقت میخواد بچه داری کردن
عجب فیلمی کرده نیایش شما رو !!!!
آخر تخیله خواهرزاده ی من . الهی قربونش برم .
خیلی پست متفاوت و جالبی بود .
آفرین به مااااماااان و بااااباااا و نیاااااایش خوشگلم


ممنونم خاله جون که همیشه همراهی و ممنون از تشویقت دوست دارم بووووووووس
مامان مانی جون
21 تیر 91 21:29
قربونت برم من حبهء انگور
مامان سارینا
22 تیر 91 8:02
فدای حبه انگورمممممممممم . خیلی جالب بود . روی ماه نیایش بازیگرمو میبوسم .ممنون خاله زهره جوون ماجرا رو همراه با عکس تعریف کرده بودید خیلی حال کردم خوندمش .انگار که واقعا اونجا بودمو دارم نمایش رو میبینم . غلط گرفتنش منو کشتهههههههههه . دوستتون داریم . انشالله همیشه زنده باشید و جمع خانوادگیتون همینطوری گرم و صمیمی . گل دخملی منو خیلی ببوسیداااااااااااااااااااااا
یاس
22 تیر 91 9:50
واااااااااااای خدایا.مردم از خندهکاش یه آیکن غش کردن داشت.یعنی ترکیدم از خنده.بخدا آدم از کار این وروجکها میمونه. آخه من عاشقتم نیاااااااااااایش.بیام بخویمت من؟ من بشم آقا گرگه.ببخشید خانم گرگه و بیامو بخویمت وروجک.
الهه مامان یسنا
22 تیر 91 10:48
آفرین به این مامان و بابای خوش ذوق و هنرمند
مامان امیرناز
23 تیر 91 17:38
الهیییییییییییییی فداش بشم چقدر بامزه بود زهره جون اینقدر خوب نوشتی که حسابی درگیر نمایشتون شدم چه کار خوبی کردین باهاش همراهی کردین ببوس این دختر بامزه تو... خودمونیما اقا گرگه هم بهش بد نگذشتاااا
مامان رها
24 تیر 91 0:24
ای قربون این حبه انگور بشم من زهره جون خیلی جالب بود نمایشتون عزیزم امیوارم روزهای آتی موفق باشین
سعیده مامان آرتین (شازده کوچولو)
24 تیر 91 8:22
چه داستان جالبی. من که کلی محو خوندن این داستان شدم.
مریم مامان ملینا
24 تیر 91 9:17
ای جوووووووووووووونم حبه ی انگور هم که میشی.... حالا چرا شنگول و منگول نشدی!؟ خیلی زررنگی اونا رو آقا گرگه خورده ولی حبه ی انگور رو نخورده. آفرین به مامان بابای با حوصله و آفرین به نیایش خلاقم.... تا باشه شادی و بازی باشه
مامان سهند
24 تیر 91 12:10
سلام عزیزم جالب بود الهی همیشه شاد باشی گل خاله، عزیز دلم وبم رو عوض کردم خوشحال میشم باز هم در خدمتتون باشممم


سلام ممنون عزیزم حتما
نسرین مامان باران
24 تیر 91 12:12
قربون حبه انگور . جانم چقدر نازن این بچه ها
سمانه مامان پارسا جون
24 تیر 91 15:22
ای جونم نیایش جون
خیلی قصۀ با نمکی بود
خوبه که واسش ثبت میکنی تا همیشه یادگاری بمونه زهره جون
ماشاا... حوصلتون هم خیلی خوبه
راستی ممنون از محبتت


ممنون از محبت شما عزیزم
ستاره زمینی
24 تیر 91 19:12
اخی عزیز دل خاله .شما بچه ها چه افکار قشنگی دارید .
مامان نیروانا
24 تیر 91 23:28
وای خدا یعنی از ته دل خندیدم وقتی به پرده ی سوم نمایشتون رسیدم سرکار خانوم نمایشنامه نویسِ کارگردانِ همه چی دانِ همه چی تمام! ای خدا بدبخت شدم، دوستم رو خورد گرگ بدجنس، (آقامهدی معذرت از صمیم قلب)! حالا دیگه زهره ندارم، وای خدااااا !
فدای تو و اون شاهکارای نمایشی ت خاله جون، خیلی تکی!
و از همه تَک تر هم اون مامان مخترعته پروفسور بالتازال عزیزم!
خداییش خیلی کوک شدم با این که نوشتی و خلق کردی عزیز. میبینی هور و ماهور میگم، همه ش از سازیه که تو کوک کردی جونم. آفرین به همه تون و این شاهکار هنریتون. مخترع بز زنگوله پا اگه میفهمید یه روزی قصه ش به چه بازنویسی جانانه ای میرسه بازم تشویق میشد یه وِرژِن روی وِرژنتون بزنه فکر کنم تا بلکه کم نیاره. ایول بابای بز زنگوله پا که بالاخره اونم مطرح شده. حیف بود مهجور بمونه طفلک با اونهمه زحمتی که همیشه متحمل میشه و هیچ نقشی هم توی قصه نداره. صد آفرین به مامان بزی (ببخش زهره جونم) که بالاخره بابابزی (ببخشید آقامهدی) رو نقاش کرد روی صحنه ی زندگی.
دیگه چی بگم که گویای تحسین همه جانبه م و شایسته ی شما بهترین بازیگران قصه ی زندگی باشه. نقشتون همیشه پرعشق باشه الهی. زیر سایه ی آفتاب زندگی


من چی بگم آخه عزیزم که گویای سپاس بی حدم باشه به خاطر مهر بی اندازه ات به ما...
خنده ات رو قربون!
با این همه شهد و شکر که از کلامت می ریزه من دیگه چی باید بگم نمیدونم به خدا
ما که خودت بهتر میدونی به گرد پای شما هم نمی رسیم هنرمندان خوش ذوق
عزیزم ولی کیف میکنم از این نظرات پر مهر و پر شورت که به ادم واقعا انرژی مضاعف میده هر چه قدر بازی با این دخملی شیرینه این حس قشنگی که شما دوستای گل به ادم القا میکنید هم شیرینه و لذت بخش بلکه بیشتر....
خیلی ماهی فریبای عزیزم ازت ممنونم لباتون همیشه خندون حضور گرمت رو سپاس...
فاطمه شجاعی
25 تیر 91 9:01
آخی نازی خیلی بانمک بود کلی خندیدم
به قول خودش ناقلا چه همه رو سرگرم میکنه ها


سرگرم ؟ ... یه چی میگی ... یه چی می شنوی ها!... سرمون داغ میشه دیگه بعضی وقتا
فاطمه شجاعی
25 تیر 91 9:08
راستی زهره جون اگه تونستی باز هم صدای نیایش رو بذار خیلی کِیف میده اینجا صداشو میشنویم
و هزارتا هم بوسش کن


چشم عزیزم حتما اتفاقا یه هفته ای هست سوره ی توحید رو یاد گرفته حتما در اولین فرصت میذارم صداش رو ممنون از حضورت گلم
مامان نيروانا
25 تیر 91 14:47
سلام جان دلم. منم خيلي دلتنگتونم. از صميم قلب بگم آخر شب كه اين پستت رو خوندم كلي حظ كردم و خنديدم. آفرين به زهره ي مبتكر باهوش من!
تازه بعد با نيروانا نشستيم عكسهاي نيايش رو هي بالا پايين كرد و من براش توضيح دادم نيايش داره نمايش بازي ميكنه و اون گفت اي كلكِ پسرگلي نيايش! و اونم كلي ذوق كرد.
عكس نيايشت بر تارك درخت اتاق نيروانا ميدرخشه روي اون ليوان پرخاطره. الهي در آغوش بگيريمتون زود


ممنونم مهربونم جانم به قربان نیروانای گل یکی یه دونه ی شزین عسل شیرین زبونبه قول خودت ذوق کردنش رو قربون دوستتون داریم شاد باشید مهرت رو بازم سپاس عزیز دل
این دفعه باید سعی کنیم یه عکسی بگیریم ازشون تو بغل هم...
مادر کوثر
25 تیر 91 14:47
واااااااااااااااااای الهییییییییی عزیزم قربونه حبه ی انگورمووووووووووون مامان بزی و گرگ بدجنس عزیزم آفرین که با حوصله نوشتی مرسییییییییی
مادر کوثر
25 تیر 91 14:48
مرسی از حضورت و مهربونیات
مامانی با پست های جدید بروزیم


ممنونم از تو عزیزم همین الان میام
مامان نيروانا
25 تیر 91 15:05
بازم خوندم و خنديدم. دوباره و سه باره. انگار همونجام و صداي نيايشم هم توي گوشم زنگ ميزنه. دست مريزاد زهره جون. دمت گرم.


ممنونم که می خونی و باز می خونی و قربون خنده هات همیشه لبات خندون عزیزم دم شمام گرم خانمی
کلبه دل
25 تیر 91 16:55
سلام خانمی ستایش خوبه ؟


سلام ممنون نیایش خوبه عزیزم
مامان امیر علی
26 تیر 91 6:52
آخی چه بانمک.....




کلی حال کردم با نمایشتون
مخصوصا اون تیکش که آقا گرگه مامان بزی رو گرفته و میخوره


ممنون عزیزم از حضورت
ندا مامان نيايش
26 تیر 91 10:24
قربون اين حبه انگور . بيچاره باباها كه بايد نقش گرگ بلا رو بازي كنند .
ممنون خانمي از راهنماييهات . بالاخره تونستم .


قربون شما عزیزم
کاش گرگ بلا بود
فقط میگه گرگ بد جنس!
کاری نکردم که دوست خوبم

مادر کوثر
26 تیر 91 13:46
سلام عزیزم
ممنونم از حضورگرم و نظرات خوبت
شما دعا کنید دایی هم به نصیب و قسمتش برسه. میگه همه ی خوشگلا شوهر کردن ولی منظورش اینه که هنوز کسی که به دلش بشینه رو پیدا نکرده
نیایش شیرین زبون منو بوسه بارون کن

راستیییییییییی
ما بازم بروزیم


سلام ممنونم خانمی
ان شا الله یکی پیدا شه که هم به دلش بشینه و هم خوشبختش کنه
شما هم کوثر گلم رو ببوس
مامان نيروانا
26 تیر 91 14:48
زهره جونم،‌پي نوشت پست " وقتي كوچولو بودم..." رو بخون عزيزم. تقديم به تو مهربونه و همه ي دوستاي خوبم كه باهام همدردي و همفكري كردن


ممنون عزیزم ان شا الله همیشه موفق و شاد باشید
مامان سانای
26 تیر 91 22:08
چه جالب دقیقا ما هم با سانای همین فیلم ها را داریم . ماشالله شما خیلی با حوصله ای وخوب به تصویر کشیدی .
خوش به حال نیایش .


ممنونم عزیزم که اومدی و با حوصله خوندی خوش به حال ما(من و نیایش)به خاطر دوستای خوبی مثل شما
مامان زهره
27 تیر 91 11:48
واييييييييييييييييييييييييييييييي بز زنگوله پاي مامان مي رين خصوصي
مامی امیرحسین
2 مرداد 91 10:06
وای خیلی باحال بود!بیچاره بابایی!
کاش یه بار اون بع بع کردنت رو میشنیدم نفسی من


آره متاسفانه تا گرم بشه یه کم طول میکشه!
مامان علی
11 مرداد 91 11:24
عزززیزم این پست بایدخیلی خوندنی باشه . باید سرفرصتی بیام بخونمو انرژی بگیرم. فعلا عکسارو دیدم کلی شاد شدم . ببوسش لطفا تا من بیام. برمی گردما


فدات شم خانمی همین الان خونه ی علی گلم بودم که اومدم دیدم اینجایی عزیز مهربون هر وقت بیای قدمت رو ی چشم منور میکنی اینجا رو عزیز
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ثمره ی عشق می باشد