نیایش عزیزمنیایش عزیزم، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 27 روز سن داره
امیرعلی جونامیرعلی جون، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 8 روز سن داره

ثمره ی عشق

می خوام در گوشــِ ت یه چیزی بگم!!!

چه لذتی بالاتر از اینکه وقتی توی یه حال و هوای دیگه ای هستی و شاید داری به هزار و دو چیز که توی ذهنت ووول میخوره فکر میکنی دخترت بیاد کنارت و خودش رو بچسبونه بهت و با صدایی که یواشش کرده  بگه: مامان می خوام در گوشت یه چــــــــــــیزی بگم ....و چه قدر خوبه که اون موقع بهش نگی که در گوشی صحبت کردن خوب نیست و بذاری بیاد و توی گوشـــِت بگه: خیــــــــــــــــلی دوســـِت دایَم، عاشقتم ناز ِ من!!! وااااااای خدایا ممنونم ازت به خاطر این هدیه ی نابی که بهم دادی ،انرژی ای که بهم میده وصف نشدنیه خودت همیشه نگهدار و یاورش باش به تو می سپارمش همیشه هر وقت میخواستیم خداحافظی کنیم مامانامون پشت سرمون می خوندن : فالله ُخیرٌ حافظا و ...
22 مهر 1391

خوش گذشت

به من که آخر هفته خیلی خوش گذشت دوست دارم همیشه برم گردش ... عکس ها در ادامه روز 5 شنبه 13 مهر رفتیم خارج از شهر با یکی از دوستای بابا که با خانومش از تهران اومده بودن ، مهمونشون کردیم نهار بیرون و رفتیم سمت طرقبه البته اونجا عنبران بود بعد از طرقبه ،فکر کنم اسمش باغ رستوران شبدیز بود ولی خب جای خیلی قشنگی بود به من که خیلی خوش گذشت همش دلم میخواست از پله ها بالا پایین برم و گلا رو بو کنم و دنبال پروانه بگردم  و هی ازم عکس بگیرن!!! جای همتون خـــــــــالی... این گُلی که شلوار قرمز پوشیده منم ها می تونید پیدام کنید! از اون بالا تا پایین همه گل ها رو بو کردم به به رو تخت سمت چپی نشسته ب...
15 مهر 1391

هدیه های تولدم

پست قبلی عکس های تولدمه و ادامه هدیه هام:   این هدیه رو دوست عزیزم فریبا از طرف دختر نازش نیروانا برات فرستاده کلی قند تو دلم آب شد وقتی مامور پست گفت نیایش کوچولوی نازنین دختر تونه؟!!اولین بار بود خب تو بسته ی پستی داشتی عزیزم   ممنونم دوست عزیزم می بوسمتون ست کیک پزی نیایش گفت نیوانا جون دوسِت دایَم خیـــــــــلی ممنونم اینجا آخر شب داری بازی میکنی باهاشون   این کادوهای قشنگ رو هم خاله فریده مهربون و عمو امین عزیز برات گرفتن  :جور چین آهنربایی آشپزخونه که همه تیکه هاش رو میتونی جای خودش توی آشپزخونه بذاری و همش میگی مامان ایندگ دوست دایم اینا رو هی بذارم سر جاش!&...
9 مهر 1391

سه سالگی ات مبارک

.:نیایش جان تا این لحظه 3 سال و 0 روز و0 ساعت و 0 دقیقه و 0 ثانیه سن دارد:. این لحظه رو خاله فریده جون ساعت 12 و 25 دقیقه روز 5 مهر برات ثبت کرد خیلی ممنونم خاله و همین طور مامان نیروانای عزیزم  دوستای عزیز بازم از همتون ممنونم بابت یادگاری های قشنگتون توی وبلاگ نیایش برای تبریک تولدش و به ویژه از دوست مهربونم که از راه دور بازم ما رو خجالت داد و برای نیایش هدیه فرستاد فریبای عزیز مامان نیروانای گلم ممنونم ازت خیلی زیاد و دست و دل مهربونت رو از دور می بوسم و از خانواده هامون هم خیلی ممنونم که زحمت کشیدن و کلی برات هدیه های خوب و قشنگ گرفتن ، خدا رو شکر خوب بود همه چی و به...
8 مهر 1391

از تو سرشارم...

عزیز من ، گل من   قشنگ شدی، گل شدی شدی مثل عروسک عزیز من گل من سه سالگیت مبارک نیایشم  ساخت كد آهنگ ساخت كد موزیک آنلاین کمتر از سه ساعت دیگه مونده که بشه سه سال ،سه سال حضور تو توی زندگی عاشقانه ما، سه ساله که از تو سرشارم نفسم... 12و 25 دقیقه ظهر 5 مهر 1388 من صدای گریه ات رو نشنیدم ولی بابایی شنید و قند توی دلش آب شد و اشک توی چشماش حلقه بست ،خاله و مامان جونم که از صبح توی بیمارستان بودن و انتظارت رو می کشیدن غرق خوشحالی شدن و همه، همه توی خانواده ی کوچیکمون با اومدن تو سجده شکر به جا آوردن و مامان جون شاعر هم از اون سر دنیا سرود : نیایش نو گل باغ ...
5 مهر 1391

خوشحالم که خوشحالی

این روزا داره بهت خوش می گذره... . . . الان سه روز از مهد رفتنت میگذره و خوشحالی... وقتی دارم به روز اول فکر میکنم یه کم خنده ام میگیره به حال خودم ، هیچکی غیر از خودم نمیدونه چه شکلی شده بودم! روزاول که اومدم دنبالت نمیخواستی بیای هنوز دوست داشتی بازی کنی روز دوم یه کمی دیرتر اومدم ....وقتی منو دیدی پریدی تو بغلم و یه کم هم بغض کرده بودی و گفتی مامان نگرانت شده بودم با خودم گفتم یعنی واقعا چند دقیقه دیرتر اومدنم رو حس کردی؟ از زهره جون که پرسیدم گفت یه ده دقیقه ای هست که میگه نگران مامانم هستم! گفتم امروز بهش که اگه منو خواست هیچ مسئله نیست اولین بار که گفت بهم خبر بدین ،بیام ولی کلا فکر میکنم سه ساعت بیشتر دوست...
3 مهر 1391

بـــــ و ی ماه مـــهر

چه قدر سخته توی خونه ام بدون تو ...خونه رو بدون حضور تو نمیتونم تحمل کنم ...وای خـــــــدایــــــا خیلی مسخره است نه؟مسخره است که به جای تو که بخوای پشت سر من گریه کنی و دنبالم بیای این منم که از بس اشک ریختم چشمام سرخ شده و دلم نمیخواست از پیشت بیام صبح که بیدارت کردم که حاضر شیم بریم مهد اولین چیزی که گفتی این بود که :یعنی تو هم پیشم می مونی یا میری؟ دلم گرفت خدا کنه بهت خوش بگذره الان که اونجایی ،دارم همش برات دعا می خونم چند سالی میشد( یعنی دقیقا از مهرماه 87 )که دیگه ماه مهر اون بوی معروف و همیشگیش رو که 16 سالی باهاش اخت گرفته بودم نداشت اون بو که همه ،ازش خاطره دارن برای من هم خاطره انگیزه البته یه کمی هم ا...
1 مهر 1391
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ثمره ی عشق می باشد