نیایش عزیزمنیایش عزیزم، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 2 روز سن داره
امیرعلی جونامیرعلی جون، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 14 روز سن داره

ثمره ی عشق

می خوام در گوشــِ ت یه چیزی بگم!!!

1391/7/22 11:07
نویسنده : مامانی
1,841 بازدید
اشتراک گذاری

چه لذتی بالاتر از اینکه وقتی توی یه حال و هوای دیگه ای هستی و شاید داری به هزار و دو چیز که توی ذهنت ووول میخوره فکر میکنی دخترت بیاد کنارت و خودش رو بچسبونه بهت و با صدایی که یواشش کرده  بگه: مامان می خوام در گوشت یه چــــــــــــیزی بگم ....و چه قدر خوبه که اون موقع بهش نگی که در گوشی صحبت کردن خوب نیست و بذاری بیاد و توی گوشـــِت بگه:

خیــــــــــــــــلی دوســـِت دایَم، عاشقتم ناز ِ من!!!

وااااااای خدایا ممنونم ازت به خاطر این هدیه ی نابی که بهم دادی ،انرژی ای که بهم میده وصف نشدنیه خودت همیشه نگهدار و یاورش باش به تو می سپارمش همیشه

هر وقت میخواستیم خداحافظی کنیم مامانامون پشت سرمون می خوندن : فالله ُخیرٌ حافظا و هو ارحم الراحمین ....حالا همیشه صبح که داری با بابایی میری مهد منم بلند بلند می خونم برات و میسپارمت به اونی که همه چی توی دستای اونه

منم خیلی دوست دارم نازینیم عاشــــــــــــــــقتم

 niniweblog.com

ماچادامه مطلب هم یادتون نرهماچ

قبل از هر چیزی بگم که فردا یعنی 23 مهر تولد یکی از دوستای عزیز وبلاگیت هستش کوثر نازم تبریک میگم بهت و برات همیشه آرزوی بهترین ها رو دارم و به مامان گلت هم تبریک میگم که همچین دختر نازی داره

کوثر گلم سه سالگی ات مبارک دختر مهر و پاییز

niniweblog.com

خب حالا از روزایی بگم که وقت نکردم ازشون بنویسم از روز 16 مهر که به مناسبت روز جهانی کودک توی دریاچه، جشنواره بادبادک ها بود و همه مهد کودک ها جمع شده بودن و بچه ها هم بادبادک به دست و اول جشن گرفتن و بعدش نوبت پرواز رویایی شد !

روز قبلش که اومدم مهد دنبالت یعنی روز شنبه دیگه بغض نکردی و نگفتی نگرانت شده بودم و اولین حرفی که بهم زدی این بود که مامان فردا میخواییم بریم دریاچه پرواز رویایی !!!!!!!!!همه ر ها رو ی بخون!

خیلی ذوق کردم که اینقدر با مزه گفتی و خودت هم ذوق داشتی یه کاغذ که دستور ساختش بود هم بهمون دادن و رفتیم و وسایلی که نیاز بود خریدیم و شروع کردیم به بادبادک ساختن ....تو که عاشق قیچی کردن هستی و همش نوار های رنگی می بریدی و چسب میزدی ، خیلی وقت بود که برات قیچی مخصوص گرفته بودم شاید دو هفته قبل تر از اینکه بخوای بری مهد...... البته توی کلاس شما کار دستی درست نمیکنن شاید فکر میکنن براتون زوده قیچی دست بگیرین البته کار خوبی میکنن چون با اون کلاس شلوغ و اون بچه های شیطونی که من دیدم همون بهتر که قیچی دستتون نباشه !

ولی تو خیلی خیلی قیچی کردن رو دوست داری برای همینم برات گرفته بودم و اون شب با کمک هم یه بادبادک ساختیم بابایی که بار اولش بود ولی من یادم میاد که کودکی هام این کار رو کرده بودم و تو هم خیلی خوشت اومده بود و توی هر  مرحله ا زکار می گفتی وااااااااااای چه قد قشنگ شده....

 فرداش که رفتیم و نوبت به پرواز بادبادکا رسید .....خیلی جالب بود دیگه باد نیومد چون صبح زود، داشت باد می وزید و ساعت 11 و نیم دیگه بادی نبود!!!!جز دو ،سه تا کایت که خریداری شده بود نه اینکه ساخته بشه توسط کودک و والدین .....چیز دیگه ای توی هوا دیده نمیشد

هر چند که تو به بادبادکت محکم چسبیده بودی!و میگفتی نه نمیخوام بره هوا!!!!!!!!!!

با اینکه بادبادکی هوا نگردیم ولی خوش گذشت برای شروع خوب بود تا علاقه مند تر بشی به مهد  

روزت مبارک کودک امروزم

 

niniweblog.com

از جریان علاقه مندیت به قیچی کردن مطلبی جا مونده بود که برات نذاشته بودم ببخشید آخه همون روز داشتیم می رفتیم بیرون و بعدش هم وقت نشد خاطره اش رو ثبت کنم...............

 آماده شده بودیم بریم جایی و من گفتم اول نمازم رو بخونم ، چند دقیقه بعد صندلی به دست اومدی کنارم و وقتی دیدی توی نمازم چیزی نگفتی همون جور کنارم بودی تا نمازم تموم شد بهم گفتی در حیاط رو باز میکنی گفتم چرا ؟گفتی میخوام برم توی حیاط منم باز کردم و از خدا هم خواستم تا نماز میخونم بری سرت گرم باشه حس میکردم هی میای و میری ....ولی خب میدونستم که حواست به همه چی هست و خیالم راحت بود..... بعد از تموم شدن نمازم با این صحنه مواجه شدم البته صحنه ای مشابه چون اون لحظه که دوربین به دست نبودم که! مژهنیایش با جدیت تمام مشغول آرایشگری و تجربه ای نو...

حس کردی دارم نگات میکنم و سرت رو بالا گرفتی و بادی به غبغب انداختی و گفتی :مامان من خانوم آرایشگر هستم دارم موهای اینا رو کوتا میکنم قشنگ تر بشن .....

فدات شم کلی کیف کردم و تشویقت هم کردم ولی ببعی بیچاره حسابی کچل شد بالا سرش هاااااااا

فریبا جون میدونی اون لحظه یاد پست علوم تجربی ات افتادمچشمک دیش دان و دان دان عزیز ! هِه چشمکولی این قیچی هِ هم کاغذ میبره هم مو ، هاااااااااا مثلا قیچی مخصوص کودکان بودنیشخند

ببین جالب بود برام دو تا صندلی برده بودی توی حیاط و جالب ترش که خواستی بری تو حیاط همون اولش!!!!

(راستی این صندلی که روش نشستی رو هم خودت لطف کردی نقاشیش کردی دخملی آثارش پیداست!)

تازگی ها هم عاشق تشابه سازی هستی یعنی هر چیزی رو به چیز دیگه شبیه میکنی .....از این واژه یعنی شبیه ،زیاد استفاده میکنی خیلی جالبه حرفات و قابل توجه اما مثال های زیادی الان خاطرم نیست ! بابا داره میخ می کوبه مثلا میگی بابا شبیه نجارا شده ، یا چیزایی که اطرافت میبینی مثلا میگی شبیه مار شده شبیه پروانه شده ، یا یه کاغذ رنگی بریدی و تا کردی و توش رو خط خطی کردی و گفتی ببین شبیه کتاب شده ،ولی از همه جالب ترش: مامان اگه یه ذره به خودش برسه میگی مامان شبیه خاله ها شده!!!!!!!!!!!!!!فکر کنم همیشه خاله ها رو قشنگ تر از مامانی میبینه بچهابرو

niniweblog.com

خب دوباره برگردیم به جریان مهد کودک و اینکه روز 20 مهر جشن ورودی تون رو گرفتن بالاخره، چون روزای اول هنوز نه خودشون و نه بچه ها آماده نبودن و این شد که 5 شنبه جشنتون توی مهد برگزار شد و خیلی هم برات جالب بود دوست داشتی فقط آخراش یه کم خسته شده بودی اونم به خاطر این بود که از صبح که مثل همیشه ساعت 8 بیدار بودی تا اون موقع نخوابیدی و ساعت 5 دیگه خیلی خسته بودی ولی بازم بهت خوش گذشت و یه جای مراسمشون هم تو رو معرفی کرد مربی تون به مجری برنامه شون و شعر خوندی چون می خواستن که از نوباوه ها باشه و اون هم تو بودی عزیزکم

من اصلا حواسم نبود اون لحظه داشتم اس میدادم به بابا که یه هو حس کردم صدایی که توی میکروفن پیچیده چه آشناست!!!!! سرم رو گرفتم بالا دیدم بله نیایشم داره شعر میخونه یه کم همون لحظه فیلم گرفتم اما عکس نشد ، ولی خیلی جالب بود برام که نترسیدی (آخه با مردا میون ات خوب نیست!) و شعرت رو خوندی این یعنی اینکه داری عادت میکنی به محیط و آدماش .......شعر رو توی مهد یاد گرفتی:

چراغ راهنمایی ،اگه دیدی یه جایی

قرمز یعنی خطر ایست

زرد یعنی احتیاط

سبز یعنی راهت باز

خدا نگه دارت باد

این آقا پسر که سمت چپ هست توی عکس همونیه که باعث شده تو کمی ناراحت باشی اونجا و اذیت میکنه و خیــــــــــــــــــــــلی شیطونه خدا هدایتش کنه اون روز هم خیلی اذیتت کرد و بلندش کردن از کنارت

در آخر هم ،همتون رو بردن توی کوچه و بعد اسپند دود کردن و از زیر قرآن رد شدید و اومدید توی مهد شکلات دادن بهتون و شما هم شاخه گلی تقدیم کردین به مربی هاتون نمیشد عکس بگیرم خیلی شلوغ بود ولی فیلمش رو بهمون میدن ......خوشحال بودی گلم و از آتیش بازی هم ذوق کردی ان اشا لله که بهت خوش بگذره داره اوضاع بهتر میشه و برنامه هاتون پر بار تر ، امید وارم برات خوب باشه مهد رفتن چون با مشورتی که داشتم با مشاور کودک بهم گفت الان نیاز داره با بچه های دیگه باشه و مهد گذاشتنش خوبه تا ترس هاش هم از محیط بیرون از خونه بریزه ولی تا جایی که خودش دوست داره بچه خودش راه رو نشونمون میده پس این قانون کلی نیست که تا یه زمانی نباید مهد بره و از اون به بعد باید هر روز بره و اصلا الان فکر اموزش نباشید بچه باید فقط بازی کنه اما بازی هایی که باعث رشدش میشه و خلاقیتش رو افزایش میده و باید رابطه ی اجتماعی اش تقویت بشه این مهم تر از هر آموزشی هست  پس هر جوری که خودت راحتی و دوست داری فعلا همون سه ساعت در روز میری و اگه یه روزم بگی نمیخوام برم مجبورت نمیکنم اصلا، تا ببینم چی پیش میاد توکل به خدا...

niniweblog.com

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (43)

یک دوست
22 مهر 91 11:39
سلام
با تشکر از وبلاگ زیبا و پر مهر شما
اگر تو زندگی دنبال کارهای خلاقانه و زیبا هستید اگر ثبت یه خاطره ماندگار و رویایی برای شما ارزش دارد حتما یه سر به سایت ما بزنید
www.shahrekhatere.com
چیزهای زیبایی در سایت داریم که تا حالا مشابه اون رو توی ایران ندیدین


چه جالب حتما میام ممنون
مامان یسنا
22 مهر 91 15:13
چه عالی!!!!!!چه پرواز قشنگی کاش عکس هم داشتی ازش. فدای نیایش بشم که تونسته اینقدر خوب خودشو نشون بده که مربیا هم بفهمن که دختر ما یه چیز دیگه است. زهره جونم اسفند یادت نره واسه دختر ناز و باهوشمون


عزززززززززیزم ممنون از حضورت آخه میدونی هیچ بادبادکی پرواز نکرد که عکس بگیرم فقط دو تا کایت رفت بالا!!!!!!!!!!آخه دیگه باد نمی اومد اما نیایش هم بادبادکش رو از خودش جدا نمیکرد
فدای شما خاله ی مهربون یسنا جونو ببوس
مامان طناز
22 مهر 91 16:22
فرشته کوچولو موهای خاله هم کوتاه کن


در خدمتــــــــیم!
مامان نيروانا
23 مهر 91 7:16
قربونِ اون خانوم آرايشگر و ژست گرفتنش! قربون اون خانوم آرايشگر با اين چيدمان صندليش برا خودش و مشتريش! ميگم ميخواهين مام مدلتون بشيم؟! خيلي كِيف ميده ها ولي حتماً قيچي مخصوص برات ميارم عزيزم
راستي نميدونم روزت رو بهت تبريك گفتم يا نه نيايشم،‌ حالا ميگم حتي اگه خيلي دير شده باشه فدات شم. من جشن بادبادك خيلي دوست دارم، خود بادبادك هم همينطور. ايشالا دفعه ي بعد بذاري يادكنكت پرواز كنه روي درياچه ي پرواز رويايي، عزيزدلم! نميدوني چه لذتي داره آخه X:
لباس فرم مهدكودكتون چقد قشنگه، چقد توي اين لباسا بزرگتر به نظر مياي كوچولوي نازنين
ميخوام دَرِ گوشت يه چيزي بگم: منم عاشقتم، خيلي دوسِت دارم. الهي هرچي تقديرِ خوب خدا هست برات نوشته بشه عزيزكم


قربون شما و نگاه زیبات قربون شما و انرژی های مثبت فراوونت..... منم شما رو خیلی خیلی دوست دارم بلند میگم که همه بشنون ممنون از دعای قشنگت بوووووووووووووووس
مامان سانای
23 مهر 91 8:18
زنده باشی


ممنونم
مادر کوثر
23 مهر 91 8:34
سلام سلام
اول باید تشکر کنم از این تبریک زیباتون
مرسی. خیلی خوشحال شدم

و بعدشم ماشالله به این نیایش جون شیرین زبون و آرایشگر و بادبادک هوا کن و اینا

دوستش دارم

وبلاگمون امروز یه تولد داره
تشریف بیارید

قربون شما عزیزم کاری نکردم که ممنونم از حضور گرمت شاد باشی همیشه ما هم شما رو دوست می داریم
مامان زهرا
23 مهر 91 10:22
پست بسیار جالبی

خاطرات روز کودک
افتتاحیه مهد کودک ونیایشس جون در لباس فرم مهد

همه زیبا بودند

امیدوارم روزی مراسم فارغ التحصیلی دانشگاه را توی وبلاگش ثبت کنید


ممنون از حضور گرم شما و نگاه زیباتون
سمانه مامان پارسا جون
23 مهر 91 11:05
سلام عزیزم ممنون از تذکرت حق با شما بود درستش کردم


سلام خانمی فدات شم ممنون یادم نمیاد اصلا چیو میگی الان میام
سمانه مامان پارسا جون
23 مهر 91 11:13
چقدر این لباس به نیایش جون میاد
خدا رو شکر که عادت کرده به مهد
روی ماهشو ببوس زهره جون
من این خیلی این گل دخترو دوست دارم زنده باشه


قربونت ما هم شما رو خیلی دوست داریم ممنون از حضور پر مهرت
خاله
23 مهر 91 11:18
اومدم یه سری به وبلاگ نیایش بزنم ولی فکر نمی کردم پست جدید گذاشته باشی . تعجب کردم . چه مامانی خوبی که با این همه مشغله بازم به فکر وبلاگ دخترش هست . خیلی پست قشنگی بود . امیدوارم نیایشم همیشه شاد باشه .. با همیم شیرین زبونیاش دل همه رو برده دیگه . قربونش برم . برو از طرف من تو گوشش یواشکی بگو : خاله گفت خیلی خیلی عاشقتم ناز من .


قربونت عزیزم ممنون که ه م یشه به ما سر میزنی تو هم کم مشغله نداری ولی همیشه هوای نیایش رو داری ممنون خواهر گلم و یکی یه دونه ی خاله ی از گل بهتر نیایش نیایش هم میگه عاشقتم خاله جونم
مامان محمد سپهر
23 مهر 91 12:43
عزيزم حس قشنگيه كه آدم با نازنينش حرف بزنه و از دلش بگه.خدا برات نگه داردش


آره عزیزم ممنونم از حضور گرمت شاد باشید همیشه
سمانه مامان پارسا جون
23 مهر 91 16:39
زهره جون منظورم خراب بودن قسمت نظرات وب بود که من خبر نداشتم و چند روزی بود که از دوستام پیغام نمیگرفتم تا تلگرافتو دیدم و درستش کردم
بازم ممنون


فدات شم راست میگی ها من بی حواس رو می بینی تو رو خدا
ممنونم ازت
سمانه مامان پارسا جون
23 مهر 91 17:26
نه زهره جون احتمالا یه پارسا دیگه بوده


فاطمه شجاعی
23 مهر 91 21:24
سلام ماه من
روزت مبارک یکی یه دونه قشنگم چقد کیف ذوق کردیم همه ما که عکسای جدید رو دیدیم تو خونه بلند برا بقیه هم خوندم
امیدوارم همیشه بهت خوش بگذره
ای کاش میشد یه سری هم میومدید پیش ما دلمون خیلی تنگ شده براتون
به امید دیدار


سلام عزیزم ممنونم ازتون منم دلم براتون تنگ شده ممنون پیشمون میای به امید دیدار
ستاره زمینی
24 مهر 91 11:49
عزیزم در گوشی بگم اخی خاله فدا

روز جشن بادبادکها خیلی خوش گذشته ایشالا همیشه خوش باشی گلکم.

عزیزم ارایشگرم که هستی ماشالا.


ممنونم عزیزم نظر لطفته خوش باشید شما هم ریحانه جونو ببوس
تــــــــــــــک خـــــــــــــــاله کــوثر جــونـــی
24 مهر 91 22:25
ممنون از تبریک تولد... واقعا محبت شما رو می رسونه...


ای جووووووووووونم ... باز این نیایش خانوم خوشکل... عزیززززززززززززززم! چه لباس فرم قشنگی تنش کرده ... خانوم تر شده ماشالا هزار ماشالا...
عاشق اون چشمای براقشم


خواهش میکنم خاله ی مهربون کاری نکردم که وظیفه بود انشاا لله سایه تون همیشه رو سر کوثر جون باشه و 120 ساله شه ممنونم از ابراز محبتت خانمی پاینده باشی
یاس
25 مهر 91 1:04
قربون نیایش آرایشگر بشم من.بیچاره ببعی
خدا رو شکر که الان بهتره و دیگه بغض نمیکنه.چه مشاور خوبی.کاش منم میتونستم یه همچین مشاوری پیدا کنم.چطور پیداش کردی زهره جونم؟


قربون شما مهربون
ممنون از حضورت عزیزم
آره خیلی خوبه البته درسته که تو این اوضاع و احوال اقتصادی یه کمی شاید به صرفه نباشه ولی به نظرم مشاوره خیلی خوبه چون با آرامشی که پیدا میکنی بهتر میتونی آینده ی خودتون رو بسازی خانم دکتر عباس زاده رو یکی از همکارای شوهرم معرفی کردن راستی یاس عزیز میتونی از این کتاب خیلی استفاده کنی "مرزهایی برا ی کودکان" اگه پیدا کنی خیلی کمک میکنه به نظرم به درد هر پدر و مادری میخوره
مامان سانای
25 مهر 91 8:27
عزیزم ممنونم که به فکرم بودی .ایشالله بتونم پیداش کنم واستفاده کنم . نیایش جون را ببوس .
در مورد مربی زبان تصمیمت را گرفتی؟


ممنون عزیزم لطف داری ان شاا لله پیداش کنی
راستش من روز 8 مهر دوبازه خودم پیگیر شدم ولی بهم جواب درستی نداد و گفت که باید بره هنوز دنبال کتاب هایی که مد نظرش هست و روز 9 مهر متوجه شدم مربی زبان بچه ها توی کلاس های اون روز و روز قبل حضور داشته و کارش رو شروع کرده منم دیگه چیزی نگفتم فکر میکنم دست به نقد تر بوده اون بنده خدا دیدمش و ازش پرسیدم کی اومده گفت همون هفته ی اول مهر یعنی 5 ،6 مهر رفته تقاضا داده و مدیر مهد هم گفته باشه چون دبیری خونده بوده و چند ماه سابقه داشته............به هر حال ظاهرا قسمت نبود و چون خودم هم دو دل بودم نخواسته منتظر جواب من بمونه.........ممنون که به فکرمون هستی دوست خوبم سانای رو ببوس
مادر کوثر
25 مهر 91 19:50
سلام مهربون مامانی
مرسی از حضور و نظرات خوشگلت
بازم تشریف بیارید با پست های جدید بروزیم
مرسی


سلام عزیزم به روی چشم خدمت می رسیم ممنون
رعنا
26 مهر 91 0:42
ای جونم
خدا این فرشته با محبت رو واستون حفظ کنه


ممنونم زنده باشی دوست عزیز
سعیده مامان آرتین (شازده کوچولو)
26 مهر 91 10:55
دختر آرایشگرم خوش به حال مامانی که دختر ناز و مهربونی مثل شما رو داره که به مامانش میگه دوستش داره و عاشقشه. عزیز دلم لباس فرمهات هم خیلی قشنگه. اصلا اون پسر شیطون رو اگه اذیتت کرد تحویل نگیر. خودش میفهمه و دیگه سربه سرت نمیذاره. ماشالله خیلی خانمی. تو عکسهات کاملا مشهوده.
تولد کوثرجون هم مبارکه


ممنون سعیده جان از حضور پر مهرت نظر لطفته
مامی امیرحسین(فاطمه)
27 مهر 91 10:10
قربون اون دلبر مهدکودکی خودم بشم.با اون اونیفورم خوشگلش دل آدمو میبره
خودم این بار که اومدم مشهد میام گوش اون پسره شیطون که نیایشمو اذیت میکنه میکشم.باش خاله؟
آرایشگر کوچولو ما هم موهامون نیاز به اصلاح داره میشه یه وقتم واسه ما بذاری؟


قربون شما مهربونم چشاتون خوشگل میبینه
ممنون که به فکرم هستی
تشریف بیارید در خدمتیم هر گونه امور اصلاحی!!!!
مامان تسنیم سادات
27 مهر 91 11:18
عزززززیزم....
کاراش عین تسنیم منه....!!!!
تسنیم هم چند روزه میاد میگه مامان گوشت رو بیار یه چیزی بگم بهت.....!!!!!



قربون دخمل ناز تسنیم گل رو ببوس دخترا شیرین میکنن خودشون رو دیگه
مامان زهرا
27 مهر 91 12:32
دوست گلم با پست های 33 تا 36 بروزیم
خوشحال میشم سر بزنید



چشم خدمت میرسم
عمه
27 مهر 91 14:37
salam, ghand o asl. koluche ba in uniformet, adam fekr mikoneh haft hasht saleteh.. . akheh del mibiri ba in jestat. kash mishod lopet bekesham az too aksat... ageh model khasti man ham ba inkeh dooram hazeram beram roo sandalieh moshtarit beshinam. mamani az tarafe man dokhtareh golet ro hesabi beboos.


ممنونم عمه جونم از حضور و نگاه قشنگت شما بیا من همه جوره در خدمتم
مامان علی
27 مهر 91 22:29
خدا حفظ کنه این دلبرک شیرینت رو. من به جای تو غرق لذت وغرور و عشق شدم زهره . سرشار باشی ازین پچ پچ های عاشقانه مادر دختری عزیزم


پچ پچ های عاشقانه
چه قدر قشنگ
ممنونم عزیز م از حضور گرمت
شاد باشید کنار هم علی رو ببوس
مامان علی
27 مهر 91 22:32
قربون این دخمل کدبانوی همه چی تمامم بشم چه قشنگ ژست آرایشگریم به خودش گرفته فداش. توی این یونیفرم خیلی قشنگ میشه با اون کولی پوه که دلم رو برده من عاشق بادبادک بودم از بچگی می دونم چه حالی میکنه این وروجک البته بادبادکای ما به این خوشگلی نبوداااا


قربون نگاه قشنگ شما مهربون کوله هم ناقابله بادبادک بازی خیلی کیف داره ولی حیف که بادبادکا اون روز هوا نرفتن البته اگه باد هم می ا ومد نیایش نمیذاشت هوا بره محکم بغلش کرده بود!!
شبنم
28 مهر 91 0:30
این دختر کوچولوی خوشگل خوش تیپ بادبادک هواکن هنرمند رو بدید،ما می خوایم یه چند تا امضا ازش بگیریم!!
آخه تربچه کوچولو،تو یکی هنوز باید بیاد موهای خودت رو شونه کنه،اونوقت رفتی تو حیاط،واسه خودت سالن آرایشگری راه انداختی؟؟..
حالا خانم بزرگ ها و خاله ها رو هم راه می دی تو ارایشگاهت،یا فقط عرووسک های خودت رو خوشگیل موشگیل می کنی؟؟


قربون شما در خدمتیم هر گونه خدمات ارائه میشه البته به سبک نیایشی تشریف بیارید قدمتون رو ی چشم ممنون از محبتتون

مامان پریسا
28 مهر 91 20:24
سلام زهره جون.
وای عزیزم چه لذتی بردی اون لحظه که نیایش جون اومده در گوشت زمزمه کرده.
من همبوسه ی این مدلی رو تجربه کردم از پریسا.

آخی پس عروسک ها از دست خانم ارایشگر در امان نبودن.خانم کد بانو از هر انگشتش یه هنر میباره عزیز دلم.
فقط مواظب باشید این قیچی که خیلی تیزه.
زهره جون قیچی عروسکی که فقط مناسب کاغذ باشه هم هست.


ممنون عزیزم از محبتت اون بوسه ی شیرین هم نوووووووووش جونت پریسا جونو ببوس از طرف من
یه مدل قیچی قبل از این براش گرفته بودم به قول معروف ماست رو هم نمیبرید !!!نیایش هم عاشق ریز ریز کردنه برا یهمین اینو بهمون داد!!!!!مراقبیم ممنون از راهنمایی ات برای قیچی عروسکی
مامان پریسا
28 مهر 91 20:26
بازی بادبادک سازی و هوا کردنش هم کلی کیف داره. با دیدن باد بادک شما یاد بچگی هامون افتادم.

ماشالله به بچه های ناز که همه یجا جمعن.اخی..کاشکی صداشو هم میشد برامون بذارید.
توضیحاتتون رو برای مهد خوندم. ممنون زهره جون.کم کم دارم برای این کار من هم مصمم میشم.


ممنون از حضور گرمت و ممنون که خوندی انشا الله که پریسا جونم مهد رو دوست داشته باشه ولی خب الان زوده یه کمی موفق باشی عزیزم
مامان پریسا
28 مهر 91 20:27
ببخش زهره جون یکی از دوستان و البته خودم یه سوال داشتیم.
برای سی دی بلاگ ایا ادامه مطلب و پست های رمز دار باز میشن؟

و شکلک ها چی ایا در سی دی هم هستن؟

ببخش چند بار در این مورد مزاحمت شدم


خواهش میکنم گلم خوشحال میشم بتونم راهنمایی کنم آره عزیزم همش هست فقط بعضی از شکلک ها باز نمیشد ولی ادامه مطلب و پست های رمز دار هستن
مريم مامان ملينا
29 مهر 91 8:34
چه همه اتفاق قشنگ و دوست داشتني....
انشالا هميشه و همه جا در راحتي و خوشي باشي نيايش جونم.
منم درگوشي بهت ميگم كه عاشقتنم، عاشق اون نگاه مهربونت عزيزم


ممنونم از نگاه قشنگتون منم شما رو دوست دایَم
مادر کوثر
29 مهر 91 9:53
سلام دوست من
با پست جشن تولد بروزیم
تشریف بیارید


سلام عزیزم
به به خوش خبر باشی خدمت میرسم حتما
مامی امیرحسین(فاطمه)
29 مهر 91 10:03
پس کامنت من کو؟
مامی امیرحسین(فاطمه)
29 مهر 91 10:04
اشکال نداره دوباره مینویسم.شاید ثبت نشده
مامی امیرحسین(فاطمه)
29 مهر 91 10:07
الهی قربونت برم خاله جون با اون اونیفورم مهدکودکی خوشگلت.ایشالا یه روز که باد بیاد با مامانی دوتایی میرین و بادبادک خوشگلتو هوا میکنین.خیلی کیف داره.یادش بخیر بچگیامون...ولی امون از اون لحظه ای که نخ میبرید و بادبادک نازنینمونو باد میبرد!!
خودم میام مشهد اون پسر بچه ای که اذیتت میکنه رو حالشو میارم سرجاش !


قربونت فاطمه ی گلم ببخشید من وقت نکردم نظرات رو تایید کنم میگم چشات شوره ها!!!!ازم تعریف کردی حالا وقت نمیکنم بیام نت ........ممنون که پیشمون اومدی عزیزم
ستاره زمینی
29 مهر 91 10:40
انشالله همیشه سالم و تندرست باشی گلکم....



ممنون دوست عزیزم شاد باشی
مامان سانای
30 مهر 91 14:35
نیایش جون الهی هیچ وقت مریض نشی .
زهره جون شهر ما بیشتر بچه ها مریض شدن ویروسیه همه اسهال واستفراغ دارن سانای هم مریضه ولی شدید نیست . مهد ومدرسه رفتن این دردسرها رو داره


آره عزیزم دکتر هم گفت ویروسیه استفراغ داشت و تب شدید ولی الان بهتره خدا رو شکر فقط سرفه میکنه نمیدونم بگم خدا این ویروس ها رو چه کار کنه یا اون پدر و مادرایی که بچه مریض رو می فرستن مهد یا نمیدونم به خدا !!!!!!!!
خدا همه بچه ها رو از خطر بیماری حفظ کنه ان شاالله
مامان نيروانا
30 مهر 91 15:26
سلام عزيزم، خوبي. اين صفحه ي نظرات باز بود كه ازت خبري بگيرم. يهو اولين كامنت مربوط به سايت شهر خاطره، نظرم رو جلب كرد. حواسم به اون بود كه رفتم روي نظرات وبلاگ نيروانا و ديدم برام كامنت گذاشتي. فداي محبتت. هميشه شاد و تندرست باشين. ببوس نيايشم رو


سلام عزیزم قربون محبتت ممنون از نظر لطفت ببوس نیروانام رو
ستاره زمینی
1 آبان 91 8:29
الهه مامان یسنا
1 آبان 91 10:47
سلام زهره جون خوبی؟ کجایی؟ نگرانت شدم؟ نیایش خوبه؟


سلام ممنونم عزیزم خوبیم خدا رو شکر ممنون به یادمون هستی
محيا كوچولو
3 آبان 91 22:53
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ثمره ی عشق می باشد