آغوش من...آغوش تو
آغوش تو
گهواره ی دیرینه ی امن است
می میرم از این در به دری ها
بغلم کن
چند روزی نبودم ادامه مطلبمون باز از هر دری سخنی شد!!!!
آغوش تو
گهواره ی دیرینه ی امن است
می میرم از این در به دری ها
بغلم کن
اگر تو آغوشم رو میخوای همیشه ...اگر دوست داری بغلت کنم و مدام میگی مامان بغلم کن ...راستش رو بخوای منم خیلی نیاز دارم بغلم کنی دخترکم ،نمیدونم وقتی داری اینا رو میخونی چند سال داری و کجایی ولی همون لحظه بیا و بغلم کن...
این عکس رو خیلی دوست دارم اینقدر آروم تو بغلم خوابیده بودی که دلم نمیخواست زمین بذارمت هنوز یک ماهت نشده بود...
این عکسمون هم خیلی قشنگ شده بابایی گرفت و خودش هم عاشق این عکسه ببخشید که کامل نذاشتمشچه لذتی داشت اینجوری تو بغلم می اومدی و خوابت هم میبرد
عکس هایی که تو بغلم هستی زیاده ولی خب اینجا نمیشه گذاشت خیلی قشنگه در آغوش گرفتن کسی که دوسش داریمسابقه ای که وبلاگ کودک من گذاشته بود باعث شد که یاد خاطرات قشنگ مون بیفتم شیرین ترین لحظات زندگی مون اما نشد پستش رو همون موقع بذارم بازم خالی از لطف نبود همین حالام
عزیز دلم متاسفانه چند روزی مریض بودی خدا رو شکر که حالت بهتر شده الان،فقط سرفه میکنی و البته یه کمی هم بینی ات گرفته ولی این ویروس های لعنتی بد جوری حالت رو خراب کردن حالت تهوع،استفراغ ،تب،دمای بدنت که رسید به40.3 خیلی ترسیدم واقعا خدا همه بچه های مریض رو شفا بده و خودش مراقب همه کوچولو ها باشه
اول یه درجه تب داشتی ولی کم کم رفت بالا من نمیدونستم شیر و عسل و فرنی تب رو بالا میبره برای بچه ای که تب داره اصلا خوب نیست و فکرمیکنم به این خاطر بود که رفت بالا درجه حرارت بدنت یه هو!!!دیشب هم تبت قطع شده بود ولی چون هیچی نمیخوردی بابا گفت برات فرنی درست کنم ولی نیم ساعت بعدش دوباره تب کردی،گفتی گرممه ، چک کردم دیدم تب کردی 38،1 رو نشون میده با این تب سنج دیجیتالی که خودت یاد گرفتی و ازش استفاده میکنی و بعدش خودت حوله ات رو برداشتی و خیس کردی گذاشتی رو سرت منم مجبور شدم برات دوباره شیاف استامینوفن بذارم خدا رو شکر وقتی می خواستیم بخوابیم دیگه تب نداشتی اما دوباره ساعت 4 و نیمه شب آه و ناله میکردی و لباست رو داده بودی بالا ، از صدای اذان بیدار شدم و دیدم داغی بازم همون جوری توی خواب با سلام و صلوات برات شیاف گذاشتم و دیگه تبت قطع شد و صبح که بیدار شدی بهت گفتم حالت خوب شده دیگه دوست داری بری مهد ؟؟؟ گفتی اخه تنها میمونم که!!!!!!!!!!!!منم چیزی نگفتم دوباره یه ساعت بعدش گفتی دلم تنگ شده میخوام برم پیش دوستام!!!!!!!!بردمت و الانم اونجایی امید وارم خوب باشه حالت گل نازم
وقتی خیلی حالت بد بود و بدنت داغ همش میگفتی می خوام زودتر خوب شم برم مهد، الهی فدات شم که اینقدر تنوع طلبی تو عزیزم داشتم نماز میخوندم اومدی کنارم و گفتی منم می خوام نماز بخونم و دعا کنم زودتر خوب بشم منم گفتم هم برای خودت دعا کن هم برا ی همه بچه هایی که مریضن قربون دستای نازت بشم که رو به آسمون دعا میکرد و خدا رو صدا میزد زیر چشمات خیلی قرمز بود واقعا سخته دیدن مریضی کودکت خدا هیچ بچه ای رو بیمار نکنه ان شاا لله...
چون اینبار خیلی دختر خانمی بودی و اصلا سر دکتر رفتن و دارو خوردن اذیتمون نکردی بابایی برات لوازم دکتری جایزه گرفت البته یه مدلش رو داشتی ولی این یکی روپوش هم داره که خیلی خیلی برات بزرگه اما خوشت اومده بود دستش درد نکنه بابایی گل
من فدای اون چهره ی بیمارت بشم
مربی مهدت میگفت از نیایش که پرسیدم می خواد چه کاره بشه وقتی بزرگ شد ؟ گفته که می خوام هم خانوم دکتر بشم هم مامان
فدات شم من ، ان شا الله اون روز رو ببینم
این عکس هم مربوط به 22 مهره که با فاطمه کوچولوی سه ماهه ی گل گرفتی نوه ی عمه ام که از تهران اومده بودن ، الهی همیشه سالم باشه خیلی دوسش داشتی قبلا نی نی کوچولو ها رو تحویل نمیگرفتی ولی انگاری کم کم داره اون حس مادرانه ات شکوفا میشه که نی نی های خیلی کوچولو رو هم خیلی دوست بداری
ببخشید که این پست اینقدر از همه جایی شد !!!!!دیگه نمیشد چند تاش کنم گفتم حالا که دستام گرم شده بنوسم دیگه ممنون از حضور همه دوستای گلم و نگاه قشنگشون
همه لحظه هاتون رنگی و شاد