نیایش عزیزمنیایش عزیزم، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 1 روز سن داره
امیرعلی جونامیرعلی جون، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 13 روز سن داره

ثمره ی عشق

خوشحالم که خوشحالی

1391/7/3 23:04
نویسنده : مامانی
2,377 بازدید
اشتراک گذاری

این روزا داره بهت خوش می گذره...

.

.

.

الان سه روز از مهد رفتنت میگذره و خوشحالی...

وقتی دارم به روز اول فکر میکنم یه کم خنده ام میگیره به حال خودم ، هیچکی غیر از خودم نمیدونه چه شکلی شده بودم!

روزاول که اومدم دنبالت نمیخواستی بیای هنوز دوست داشتی بازی کنی

روز دوم یه کمی دیرتر اومدم ....وقتی منو دیدی پریدی تو بغلم و یه کم هم بغض کرده بودی و گفتی مامان نگرانت شده بودم

با خودم گفتم یعنی واقعا چند دقیقه دیرتر اومدنم رو حس کردی؟

از زهره جون که پرسیدم گفت یه ده دقیقه ای هست که میگه نگران مامانم هستم!

گفتم امروز بهش که اگه منو خواست هیچ مسئله نیست اولین بار که گفت بهم خبر بدین ،بیام

ولی کلا فکر میکنم سه ساعت بیشتر دوست نداری بمونی....

صبح ها که از خواب بیدارت میکنم خیلی خوش اخلاق تر از روزایی هستی که ساعت 10 بیدار میشدی و چون وقتی از مهد میای خیلی خسته هستی می خوابی و شبا هم زودتر خوابت یه کم تنظیم شده خدا رو شکر

غذات رو  هم می خوری خیلی بهتر از توی خونه و الان سه روزه که تلویزیون ندیدی در حالی که وقتی توی خونه بودی دو ، سه ساعت پای سی دی و تی وی بودی!

امروز صبح که بهت شیر دادم بخوری گفتی مامان لیوان شیرم داره بهم چشمک میزنه میگه بیا منو بخور بیا منو بخور و بعدش هم خودت خندیدی

فکر کنم زهره جون بهتون اینجوری گفته...

خوشحالم

ولی خب نگرانی هایی هم دارم مثل همیشه

مثلا اینکه بودنِ بچه هایی که هنوز هم دارن پشت سر ماماناشون گریه زاری میکنن و آروم نیستن و باعث شدن بیشتر وقت و انرژی مربی صرف اونا بشه و بودن ِ مربی ِ که میگه هر کی گریه کنه میگم بیان آمپولش بزنن!

نتونستم جلوی خودم رو بگیرم و واکنش نشون ندم و گفتم تو رو خدا اینجوری نگین بچه رو با ترسوندن از چیزی آروم نکنین اون که خندید و رفت ولی به زهره جون گفتم من از شما که این جوری نشنیدم و خداییش خیلی صبوری شما ولی تو رو خدا بچه ها رو نترسونین حتی از آمپول درست نیست و اونم گفت چشم...

ولی می دونم که من نمیتونم همه چی رو تحت کنترل خودم در بیارم بالاخره این مهد نه یه مهد دیگه یه مربی دیگه اصلا مدرسه اصلا اجتماع پره از آدمای جور واجور با برخوردهای مختلف

و بابایی هم بهم میگه که بچه باید همه چی رو بشنوه و ببینه اگه چشم و گوشش بسته باشه و نخوای که ریز و درشت بشنوه بزرگ نمیشه....

فقط این ماییم که به عنوان مادر وپدر باید خونه رو براش امن کنیم و آروم....

بیرون دست ما نیست و نمیشه بچه رو خونه نشین کرد به خاطر نا مساعد بودن محیط بیرون یا ایده آل نبودن خیلی چیزا و نمیشه که همیشه هم پا به پاش رفت....

خدایا خودت به همه مامان و باباها و بچه ها کمکم کن و دستت رو از تو دستشون بر ندار...

الهی آمین

بعدا نوشت:امروز هم که اومدم دنبالت یعنی روز سوم مهد رفتنت با دیدنم یه کم گریه کردی و گفتی من نگرانت شده بودم علت رو جویا شدم از مربی ات و باهاش خیلی صحبت کردم تا فهمیدم که درست زمانی که اولین مامان میاد دنبال بچه اش تو هم می گی مامان منم بیاد دیگه من نگرانشم....من خیلی دیر دنبالت نمیام ظاهرا اوننا خیلی زود میان دنبال بچه ها شون و در خواست کردم که فکری به حال این موضوع بشه لااقل خیلی تابلو بچه رو بیرون نبرن که شماها هم بفهمید ولی انگار برای بحث خداحافظی کردن بچه ها بهشون میگن که فلانی خداحافظی کن مامانت اومده و درست  از همون زمان شما هم شروع میکنی به نق زدن....در حالی که اگه من اولین مامان باشم شما می خوای هنوز بمونی و بازی کنی!نمیدونم چه کنم با این مسئله نیز....

...............................................................................

عزیز دلم مثل همیشه و هر سال خیلی ذوق دارم برای تولدت مخصوصا الان که خودت هم فهمیده تر شدی و خیلی چیزا رو حس میکنی خوشحالی ات واقعا قشنگه دخترک سه ساله ی من

من خیلی منتظر اون روزم مثل خودت که همش می پرسی مامان پس کی تولدم میشه؟!

دلم می خواست امسال مهد کودک هم برات تولد بگیرم اما می بینم که زیاد شرایط جور نیست و اونا هم هنوز در حال آروم سازی بچه ها و در گیری های جانبی خودشون هستن

برای همین امسال هم توی خونه ی نقلی خودمون و جمع 8 نفره ی خانواده ی کوچیکمون یه جشن ساده برات می گیریم جای عمه مینوی مهربون هم خالی و روح دایی علی عزیز هم شاد

می خواییم از امشب با کمک خودت خونه رو تزیین کنیم ذوق کردنت رو که میبینم خودم هم دوست دارم زودتر جشنت رو بگیرم اما احتمالا 5 شنبه میشه چون وسط هفته برای خاله و عمو (شوهر خاله که چون عمو نداری شده عموت که از عمو هم مهربون تره برات) یه کم سخته...

به امید خدا ان شا الله که همه چی خوب باشه و بهت خیلی خوش بگذره گل نازم

خوشحالی هات همیشگی و پایدار

.........................................................................

دیروز با یه پیامک از کلوپ پاندا متوجه شدیم که تولد کلوپ پانداست تولد یک سالگیش، تصمیم گرفتیم ببریمت و وقتی بهت گفتم خیلی ذوق زده شدی رفتیم و بهت هم خوش گذشت جای همه دوستامون خالی مخصوصا فریبا جونم و نیروانای گلم خیلی جاتون خالی بود ...

خیلی خیلی شلوغ بود و گروه آوای زندگی اومده بودن برای اجرا و شما هم دنبال بچه ها این ور واون ور میرفتی و بعدش هم خواستی که بری بازی کنی و سیر نمیشدی از بازی ما شاا لله پر از انرژی هستی خوشحالم که خوشحالی این روزا...

کیک هم خوردیم ولی نه این کیک رو یه کیک خوشمزه دیگه بین مهمونا تقسیم کردن،تولد یک سالگیشون مبارک

به امید شادی روز افزون برای همه بچه های گل این سرزمین  

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (34)

مامان زهرا دختر دوست داشتنی
3 مهر 91 12:49
سلام مامانی مهربون

این دعا را منتشر کنید ببینید چطور غم هایتان از بین می رود
سبحان الله یا فارِجَ الهَمّ و یا کاشِفَ الغَمّ
فَرِّج هَمّی و یَسِّر أمری وأرحَم ضَعفی
و قِلَّةِ حیلَتی وأرزُقنی مِن حَیثُ لا أحتَسِب
یا رَبّ العالمین
حضرت رسول (ص) فرمودند: هر کس مردم را از این دعا باخبر کنددر گرفتاریش گشایش پیدا می شود
التماس دعا



ممنون ان شا الله که هیچ دلی غم نداشته باشه توی این دنیا
مامان زهرا دختر دوست داشتنی
3 مهر 91 12:50
نمیدونم چه حسی که بچه ها عاشق استخر توپ هستند



آره واقعا هم هبچه ها دوست دارن ولی من که تجربه اش رو ندارم زمان ما امکانات نبود نه؟
مامان زهرا دختر دوست داشتنی
3 مهر 91 12:52
امیدورام هر روز بیشتر از پیش از مهد کودک رفتن لذت ببری


ان شا الله
ممنون از حضور گرم شما
مریم&ملینا
3 مهر 91 13:00
خیلی خوبه که دخترت خوشحاله...
و میدونستم که خوابش با رفتن به مهد منظم میشه؛ خداروشکر
انشالا که به همه ی برنامه های تولد نیایش جون برسی....
میبوسمتون از راه دور


ممنونم از لطفت عزیزم بوس برا ی شما
محیا یعنی تمام زندگی
3 مهر 91 13:50
سلام
خدارو شکر که داره به نیایش خانم خوش میگذره


سلام ممنون از محبتت
مامان نيروانا
3 مهر 91 13:55
منم از خوشحاليتون خوشحالم عزيزاي دلم.
فقط دلگيرم و افسوس ميخورم از كساني كه خودشون رو مربي بچه ها ميدونن و اين چيزاي به اين واضحي رو رعايت نميكنن. نميدونم جايي ميشه پيدا كرد كه به آرمانهاي ما نزديكتر باشه؟ كاش!
هيچي نميتونم بگم بابت اين ترديد و دودلي كه اين روزا درگيرشي عزيزم. بيشتر بخون و جستجو كن و كمك بگير. بچه هامون بايد بزرگ بشن و بالنده و هيچ شكي درش نيست. اميدوارم هميشه بتونيم بهترين تصميم رو بگيريم.
من اينقدر از اينجا براي تولد نيايشم هيجان دارم كه نگو.
الهي بهترين و شادترين لحظه هاي جشن و پايكوبي براتون رقم بخوره توي اين روزاي نارنجي قشنگ.
جامون خالي وَرِ دلتون،‌ميبوسمتون ميبوسمتون (با ريتم شيش و هشت بخون )



قربونت بشم که همه جوره هنرمندیااااااااا
خوندم کلی هم کیفور شدم
همیشه مدیون لطف و مهربونی ات هستم
هیجانت برا ی تولد نیایش که بهم ثابت شد نازنین بازم سپاس
شادی نصیب همه دوستان
ممنون از آرزوهای قشنگت
مامان سانای
3 مهر 91 14:27
سلام من هم خوشحالم که نیایش جون خوشحاله.
نمی دونم چرا با دیدن عکس مهد یاد کوچکی های خودم افتادم عکسش یه حس خاصی به آدم میده اون درخت که شاخه هاش تا پیاده رو اومده وسایه انداخته و اون دیوار آجری کنار مهد...
در مورد مربی زبان فکر کردی؟


آره بعضی از بافت های اینجا قدیمی تره و آدم رو به گذشته میبره البته خیلی هم بد نیست من هم حس خوب ینسبت به جاش داشتم ان شاا لله که تا همیشه خوشحال بمونه شما هم دعا کن برامون
سانای گلم رو هم ببوس
من فکر کردم که میشه امتحانش کنم ولی هنوز اموزش رو شروع نمیکنن فکر میکنم دو هفته ای طول بکشه ....
اما هنوز مطمئن نیستم نه از بابت خودم نه نیایش
توکل به خدا
ممنون گلم
مامان سانای
3 مهر 91 14:29
زهره جون از شبنم خبر داری؟


نه عزیزم منم بی خبرم
خاله
3 مهر 91 14:42
سلام به نیایش خوشگلم و مامان ماهش
منم خوشحالم که خواهرزاده جونم خوشحاله
و امیدوارم همیشه خوشحال باشه
دیشب به ما هم خیلی خوش گذشت
شاید یه کم بی حوصله بودم ..... ببخشید . اما دیدن بازی و شادی بچه ها و مخصوصا نیایش نازم منو هم به وجد میاورد و دوست داشتم میشد که بیشتر بمونیم تا اون هم بیشتر بازی کنه . به هر حال دستتون درد نکنه
اصلا دوست نداشتم که به خاطر گرفتاری های ما تولد نیایش عقب بیفته
میدونم که اگر خودمم بودم دوست داشتم همه چی به وقت خودش باشه .
اما چه کنم که هرچی هم به خودت گفتم قبول نکردی و گفتی نمیخوای برنامه ما به هم بخوره .
به هر حال ممنونم که کار ما رو به کار خودت ترجیح دادی .
انشالله سال دیگه ، حتما حتما شب تولدش بشه ... مرسی عزیزم.


ممنونم خاله جونم که وقت گذاشتی و اومدی همراهمون خیلی بیشتر خوش گذشت ببخشید که خسته شدید
قربون خاله جونم مهم نیست خیلی که عقب نمیفته فقط یه روزه مهم اینه که روزی دور هم جمع بشیم همگش و بتونیم لذت ببریم
دوستت دارم
نسرین مامان باران
3 مهر 91 14:46
پیشایپیش تولدت مبارک باشه دختر گل .



خیـــــــــــــــلی ممنونم
مهرانه مامان مهرسا
3 مهر 91 17:45
سلام عزيزم دلم براتون تنگ شده بود تولد نيايش عزيزم رو پيشاپيش تبريك مي گم راستي آهنگ وبتون خيلي قشنگه


سلام دوست عزیز خیلی ممنون از نظر لطف و محبتت
مامان زهرا نازنازی
3 مهر 91 18:47
سلام عزیزم

الهی همیشه شاد و موفق باشی نازنین

امیدوارم بهترین و زیباترین روزها و ساعات در انتظارت باشه


سلام ممنون از آرزوی قشنگتون برا یشما هم بهترین ها رو آرزو داریم دوست عزیز
حنانه
3 مهر 91 20:04
سلامـ
خداروشکر که نیایش خوشحاله از مهد رفتنش
زهره جون تو خودت کار بلدی فقط یه نکته بگم اگه می تونی نذار نیایش بره استخر توپ چند سال قبل شنیدم زیر اون همه توپ یه چیز خیلی خطرناک بود که حالا نمی گم ...


سلام حنانه جون ممنونم که تذکر دادی ولی وقتی بری همچین جایی دیگه نمیشه بچه ها رو کنترل کرد هر جا بخوان بازی میکنن من از بابت کلوپ پاندا خیالم راحته ولی حتما اون استخر توپ جای خوبی نبوده میشه بگی کجا بوده و چی بوده داخلش اگه میدونی
به هر حال ممنونم بیشتر مراقبیم
مامان محمد سپهر
4 مهر 91 11:00
عزيز دلم مهد رفتنت مبارك انشائ الله هميشه خوب و خوش باشي


ممنونم ان شا الله شما هم همیشه شاد و سلامت باشید
مامان محمد سپهر
4 مهر 91 11:01
واما پياشپيش تولد گل دخترا مبارك همراه با شاخه هاي رز سياه


خیلی ممنونم دوست عزیزم
مامان محمد سپهر
4 مهر 91 11:04
عزيزم مي دونم مامان بهترش را برات تدارك ديده
واما كيك:
http://www.koodakcity.com/wp-content/uploads/2012/06/31-300x246.jpg......


ممنونم زهره جون خیلی کیک قشنگی بود البته من معذوریت هایی داشتم برا یکیک که نباید زیاد پر خامه باشه اصلا خامه نداشته باشه که بهتر به خاطر مامان و باباهامون و اینکه نمیدونم عین عروسک هاش رو میتونن در بیارن اینجوری یا نه آخه دیدم بعضی کاراشون رو که عروسکش به این قشنگی که توی این عکس ها کار شده آخرش در نمیاد
ولی بازم خیلی ممنونم
مامان سانای
4 مهر 91 11:31
در ادامه نظر حنانه بگم من هم شنیدم توی یکی از پارکها مار رفته بود توی استخر توپ ویکی از بچه ها را نیش زده بود .بعد از اون قضیه مسئولین شهر بازی را ملزم کردن هر شب استخر توپ را خالی کنند و روز زمانی که شهر بازی شروع به کار می کنه دوباره توپا را بریزن توی استخر .حالا راست ودروغش رو نمی دونم .
من هم از اونموقع همیشه می ترسم وقتی سانای داخل استخرمیره اگه تعداد بچه هایی که بازی می کنن زیاد باشه یه خرده خیالم راحت می شه که چیزی توی توپا نیست . بهر حال باید مراقب باشیم


وااااااااااااااای خدای من
نمیدونم چی باید بگم امید وارم مسئولین دلسوز تر عکل کنن ممنونم اومدی
ستاره زمینی
4 مهر 91 12:10
,







خاله
4 مهر 91 12:33
نه عزیز دلم اصلا خسته نشدیم مگه میشه کنار نیایش باشیم و خسته بشیم
خیلی هم خوب و عالی بود و شاد شدیم حسابی
بازم ممنونم خواهری از بابت تاریخ جشن تولد . بوووووووووووووووووووووووووووووووووووس


قربونت خواهر گلم مگه چند تا خواهر توی این دنیا دارم



مادر کوثر
4 مهر 91 16:16
سلام نیایش جونم. تجربه جدیدت مبارک عزیزم
مامانی صبر داشته باش کم کم جا میوفتین. هر دوتون

شادی و کیک خوردن هم به سلامتیییییییییی

تولدت هم بازم مبارک پیشاپیششششششششش


عزززززززززززززززززیزم ممنونم ازت خیلی محبت داری برای شما هم ارزوی شادی و سلامتی دارم همیشه ی خدا
مادر کوثر
4 مهر 91 16:18
تقریبا 20 ساعت دیگه :
نیایش جان تا این لحظه 3 سال و 0 ماه و 0 روز و 0 ساعت و 0 دقیقه و 0 ثانیه سن دارد


فدااااااااااااااااااااات
سمانه مامان پارسا جون
4 مهر 91 17:26
سلام عزیزم خوبین؟
نیایش گلم خوبه؟
مهد رفتنش مبارک
این نگرانی بین همه مادرا طبیعیه زهره جون
خوب کاری کردی که به مربی تذکر دادی آخه چه معنی داره این حرفا؟



سلام عزیزم ما خوبیم شما خوبید دلم براتون تنگ شده حتما در اولین فرصت خدمت میرسم امروز خواستم فقط کامنت های پر مهر دوستان رو جواب بدم
ممنونم که اومدی برامون دعا کن
الهه مامان یسنا
4 مهر 91 18:07
خوشحالم که خوشحالی نیایش جون.خدا رو شکر که حالت بهتره زهره جون. خیلی چیزا تو این دنیا وفق مراد ما نیست این هم یکیشه.
وایییی خدایا تولد نیایش جونمه هوراااااا. خوش بگذره این روزها چقدر به نیایش خوش بگذره به خاطر تولدش


ممنونم الهه عزیزم درست میگی باید صبور تر بود
ممنونم از حضور همیشگی ات و کامنت های پر مهرت ببوی یسنای نازم رو
تولدانه
4 مهر 91 22:27
تولد دختر عزیزتون مبارک
با بهترین آرزوها


خیلی خیلی ممنون
یاس
5 مهر 91 1:00
عزیز خاله.خوشحالم که خوشحالی.زهره جونم.تو هم دیگه برات یکمی عادی شده نه؟
نیایش جونم فقط یه روز دیگه تا تولدت مونده.دوستت دارم خاله.همیشه سالم و سلامت باشی گلم.امیدوارم که کارایه تولدت خوب پیش بره.
یه عالمه بوس واسه شما دختر و مادر گل


ممنونم عزیزم از حضور پر مهر و همیشگی ات یاس عزیز
برا یمشا هم آرزوی بهترین ها رو دارم پارسا جون رو ببوس خدمت می رسم حتما عزیزم می بوستون
مامان نيروانا
5 مهر 91 7:31
پاشو آپ كن ماماني، تولدمه خب (خاله فريبا از زبان نيايش)


قربون خاله فریبا که اینقدر خوش ذوقه
مامان هامان
5 مهر 91 8:31
سلام تولدت مبارک نیایش جونم امیدوارم تولد 120 سالگیتو جشن بگیری


سلام ممنونم عزیزم
فاطمه شجاعی
5 مهر 91 8:32
پست قشنگی بود مثل بقیه نوشته هات نمیدونم چرا هروقت میام اینجا نوشته هات رو میخونم بغضم میگیره خیلی قشنگ بزرگ شدن نیایش و اتفاقات رو شرح میدی
دنیای بچه هاخیلی شیرین و دوست داشتنیه کاش برمیگشتیم به اون روزها فک کنم برا همین وقتی میخونم بغضم میگیره
بازم تولد نیایش مبارک امیدوارم خیلی بهتون خوش بگذره


عززززززززززززززززیزم میدونم همه یه جورایی دلشون برا ی کودکی هاشون تنگ میشه ممنونم که میای و می خونی برات آرزوی بهترین ها رو دارم فاطمه جون
مامان سانای
5 مهر 91 8:48
دخملی امروز تولدته مبارک باشه. الهی صد سال زنده باشی وهمیشه سایه پدر ومادرت بالای سرت باشه


ممنونم عزیزم الهی که شما هم همیشه سالم و شا دباشید
عمه
5 مهر 91 9:05
Salam Eshghe man. Tavalode 3 salegit mobarak khoshgelam. Omidvaram har sal shadtar va movafagh tar az sal pish tavalodet ro jashn dar kenare hameieh onhaiee keh doostet daran jashn begiri. Khosh bashi gole hamishe bahar. ieh donia ashghetam va miboosamet.


ممنونم عمه جون جات واقعا خالیه کاش می تونستی بیای برای شما هم آرزوی بهترین ها و شا دترین روزها رو دارم بووووووووووووووووس
مامان زهرا
5 مهر 91 9:41
نیایش جون
تولد تولد تولدت مبارک
صدو بیست ساله شی خانمی
عکست توی صفحه متولدین امروز نی نی وبلاگ چشم نوازی می کنه



ممنونم از نگاه زیباتون خیلی محبت کردی اومدی
مامان امیرحسین ومحیا
10 مهر 91 12:45
سلام نیایش جون موفق باشی
مامانی مهربون نیایش دقیقا مثل امیر حسین من تو مهد رفتار میکنه فقط به جایی که نگران من بشه نگران آبجیش میشه .چه کنیم باید صبر کرد شاید به امید خدا درست بشه.آمینمنم آپم.


سلام ممنونم عزیزم اره واقعا الان مشکلش فقط اینه که نگران من میشه منم موندم چه کنم توکل به خدا
ممنون اومدی خدمت می رسم
مامان پریسا
11 مهر 91 14:26
سلام زهره جون.
چشمتون روشن.
مهد رفتن نیایش جان مبارک باشه.
ایشالله کم کم به همه چیز عادت میکنه


سلام عزیزم ممنونم انشا الله ببینیم خدا چی میخواد
تــــــــــــــک خـــــــــــــــاله کــوثر جــونـــی
14 مهر 91 19:16
مهـــــــــــــــد رفـــــــــــتنت مـــــــــــــبارک ...


ممنون
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ثمره ی عشق می باشد