نیایش عزیزمنیایش عزیزم، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 12 روز سن داره
امیرعلی جونامیرعلی جون، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 24 روز سن داره

ثمره ی عشق

یه روز یه آقا لاک پشته...

یه روز یه آقا لاک پشته می خواست که پرواز کنه اما پری نداشت که تو آسمون باز کنه مرغابی ها اومدن یه دونه چوب آوردن لاک پشت و همراهشون به آسمونا بردن لاک پشته چوب و محکم با دهنش نگه داشت پاشو تو آسمونی که آرزو داشت گذاشت بالا و بالا رفتن و تو آسمون چرخیدن از آقا لاک پشتمون سوالی رو پرسیدن گفتن که اینجا خوبه یا رو زمین بهتره؟ لاک پشت که پر نداره چرا باید بپره؟ لاک پشته یادش اومد هر وقت که چیزی گفته از اون بالا افتاده  پس این دفعه م می افته چیزی نگفت و صبر کرد تا به زمین رسیدن گفت رو زمین بهتره! هر سه با هم خندیدن   ...
27 مهر 1390

ماجرای دو قلب ما

هر آدمی دو قلب دارد ! قلبی كه از بودن آن با خبر است و قلبی كه از حضورش بی خبر.   هر آدمی دو قلب دارد !   قلبی كه از بودن آن با خبر است و قلبی كه از حضورش بی خبر. قلبی كه از آن با خبر است همان قلبی ست كه در سینه می تپد همان كه گاهی می شكند گاهی مي گیرد و گاهی می سوزد گاهی سنگ می شود و سخت و سیاه و گاهی هم از دست می رود …  با این دل می شود دلبردگی و بیدلی را تجربه کرد دل سوختگی و دل شکستگی هم توی همین دل اتفاق می افتد سنگدلی و سیاه دلی هم ماجرای همین دل است   با این دل است كه عاشق می شویم با این د...
25 مهر 1390

دخترکم توی این روزای سخت!...

عزیزترینم دخترم این روزا خیلی تغییر کردی با اینکه 3 روز بیشتر نیست که شیر مادر نخوردی اما احساس میکنم تو این 3 روز خیلی خیلی بزرگ شدی هم رفتارهات تغییر کرده هم حتی حرف زدنت انگار یه دفعه بزرگ شدی خودم هم موندم ولی خب هنوز یه خرده تو خودتی بیشتر وقتایی که خوابت میاد اذیت میشی چون عادت داشتی با شیر خوردن می خوابیدی حالا دیگه باید خودت تنهایی بخوابی و این یه کم برات سخته تو این 3 شب گذشته فقط شب اول 3 نصف شب بیدار شدی و شب دوم ساعت 5 صبح و شب سوم تا 7 صبح یه سره خوابیدی و بعدشم که بیدار شدی دوباره تو تختت تکونت دارم و تا 9 صبح خوابیدی خدا رو شکر انگار دیگه داری عادت میکنی که شب بیدار نشی خدا کنه همین طور بمونی می دونی بیشتر خودم دارم اذیت میشم ...
18 مهر 1390

کودکانه + پایان یک مسئولیت مادرانه!

♥روز جهانی کودک بر تمام کودکان دیروز،امروز و فردا مبارک♥ به یاد کودکی ام... خاطرات کودکی ام را ورق می زنم و یک به یک عکس ها را با نگاهم می نوشم عکس های کودکی ام طعم خوبی دارند  ... برای کودکم...   كوچك رويايي ِ من   دنيا اگر خودش را بكشد هم نمي تواند   به عشق من به تو شك كند.!   تمام ِ بودنت را حس مي كنم ...   حاجتي به استخاره نيست    عشق ما ... عشق من به تو    عشق تو به من    يك پديده است ...     يك حقيقت بي نياز از استخاره و ُ گمان &nb...
16 مهر 1390

ادامه عکس های سفر شمال

ساعت 9 صبح روز 4 مهر بابا امان (نزدیکای بجنورد) برای صبحانه توقف کردیم   ساعت 2 ظهر برای نهار رفتیم نهار خوران گرگان و یه کم تو جنگل یا به قول نیایش جندل ها گشتیم  شب رسیدیم بابل سر و یه شب اونجا موندیم(هتل میچکا) صبح روز 5 مهر رفتیم دریا و تا ساعت تولد نیایش یعنی 12 و 25 دقیقه دریا بودیم وقتی بهش میگم تپل شو ..لپاشو این جوری می کنه و میگه :من لُپا چا (لپام چاقه) شب رسیدیم نمک آبرود و دو شب اونجا موندیم روز اول یعنی 6 مهر که خیلی خیلی بارونی بود ولی روز بعد 7 مهر هوا بهتر شد، بارون نیومد ولی هوا سرد شده بود یه کم اینم نیایش جون خسته که دیگه خوابش برده تو ر...
13 مهر 1390

سفر به شمال ( مهر90 )

سلام به همه دوستای خوبم ما برگشتیم ... روز دوشنبه 4 مهر راه افتادیم به سمت شمال تا برای روز تولد نیایش جون 5 مهر کنار دریا باشیم خدا رو شکر خیلی خوب بود نیایش هم خیلی عاشق دریا شده بود همش می گفت بیم دیا ، آب بادی ،شینا ولی خب اصلا تو آب نرفت وقتی موج میزد و آب می اومد تو ساحل نیایش فرار میکرد! نمیدونم شاید از مو ج ها میترسید آخه دریا خیلی موج داشت شایدم سردش بود آخه هوا یه کم سرد شده بود ولی در کل خیلی بهش خوش گذشت همش میگفت: دَیا  بیم  دیا (بریم دریا) من دیا خیلی خیلی دوووو (من دریا رو خیلی خیلی دوست دارم) لب ِ دیا عت (بریم لب دریا عکس بگیریم ) اَپ پیکو پیکو (اسب پیتکو پیتکو) روز تولدش بابل سر ب...
12 مهر 1390

روز تولد تو

تو کیستی که مرا مادر خواهی خواند...  وتاجی از افتخار بر سرم خواهی گذاشت  که بس ستودنی است تو نیایش منی عزیزکم از روزی که قدم های کوچولوت رو تو دنیای من گذاشتی و اومدی تا خودت دنیا رو تجربه کنی همه چی تو زندگی من عوض شد دنیام رنگ و بوی دیگه ای گرفت همه لحظه هام بوی خوب خوشبختی گرفت من خوشبخت بودم ولی اومدن تو، آرامش و معنی دیگه ای به زندگی من داد... تو منو بزرگ کردی، تو منو مادر کردی و من تا ابد مدیون تو و ممنون خدای توام... پنجمین روز از پاییز قشنگ که توی تقویم ما  روز تولد تو نام گرفت ... برای من شد یک روز خیلی خیلی عزیز و دوست داشتنی و به ی...
2 مهر 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ثمره ی عشق می باشد