نیایش عزیزمنیایش عزیزم، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 25 روز سن داره
امیرعلی جونامیرعلی جون، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 6 روز سن داره

ثمره ی عشق

کودکانه + پایان یک مسئولیت مادرانه!

1390/7/16 11:19
نویسنده : مامانی
1,746 بازدید
اشتراک گذاری

♥روز جهانی کودک بر تمام کودکان دیروز،امروز و فردا مبارک♥

niniweblog.com

به یاد کودکی ام...

خاطرات کودکی ام را ورق می زنم

و یک به یک عکس ها را با نگاهم می نوشم

عکس های کودکی ام طعم خوبی دارند

 ...

برای کودکم...
 

كوچك رويايي ِ من
 

دنيا اگر خودش را بكشد هم نمي تواند 

به عشق من به تو شك كند.!

 

تمام ِ بودنت را حس مي كنم ... 

حاجتي به استخاره نيست 
 

عشق ما ... عشق من به تو  

عشق تو به من 
 

يك پديده است ... 

 

يك حقيقت بي نياز از استخاره و ُ گمان 

صداي قلب تو ... صداي زندگيست. 

 

زندگي را دوست داشته باش نازنين ِ من 

زندگي را زندگي كن 

عاشقانه  

كودكانه

حتی وقتي بزرگ شدي   

كودكانه زندگي كن جانكم
 

مادرانه ترين لحظه هاي امروزم 

همين لحظه است...همين لحظه كه

 

با تمام جان ِ عاشقم  

دوستت دارم را يواشكي به 

تو هديه ميكنم...  

 

و تازه اين شروع زندگي ِ كودكانه ي تو است.

 

بخواب ...
 

نترس ...
 

زندگي بايد براي تو  

روزها را عاشقانه باران 

و شب ها را ستاره باران كند .

 

تو خوب ميداني كه من چقدر 

شاعرانه با تو حرف ميزنم...

 

من تو را نمی سرایم

تو خودت در واژه ها می نشینی

خودت قلم را وسوسه می کنی

و شعر را بیدار می کنی

...

niniweblog.com 

و نیازی که همیشه می ماند...

عزیزکم، قشنگ من،نمیدونی چه قدر دلهره داشتم  برای این روز که چی میشه یعنی خدایا ولی بالاخره باید می شد دیگه جدایی تو از ... و من باید پا رو دلم می ذاشتم و این بارِ مسئولیت رو زمین و تو باید می فهمیدی که دیگه بزرگ شدی الهی من فدای اون بزرگی ات بشم که هم خیلی فهمیده ای و هم باهوش ، دختر گلم همین جوری شروع میشه دیگه که بعضی وقتا تو زندگی آدم همه چی بر وفق مراد نیست و گاهی باید بر خلاف میلت زندگی کنی و یاد بگیری که مقاوم باشی و یاد بگیری که اگر چیزی رو تو زندگی از دست دادی هیچ وقت غصه نخوری که حکمت خدا بر این بوده و اون بهترین ها رو برای ما می خواد همیشه

این نیازی که من ازش می خوام حرف بزنم هم برای تو همیشگی خواهد بود و صد البته هم برای من، نیاز من به تو و نیاز تو به من، فدای اون محبتت که با اینکه دیگه نمیتونستی شیر بخوری اومدی منو بغل کردی و گفتی مامان نااا ناااا (ناز) مامان خیلی خیلی دوووووو  و من دلم خیلی سوخت وقتی اون نگاه معصومانه ات رو دیدم و گفتی جی جی اوف مامان

می دونی خیلی وقت بود که داشتم تلاش می کردم که از شیر بگیرمت شاید برای خیلی ها این کار از همه کارا راحت تر بوده و به من بخندن که چرا سخت گرفتم اما برای من خیلی سخت بود چون هم من خیلی به تو وابسته ام و هم تو به من ماه من برات نوشتم از اون روزا قبلا (اینجا می تونی بخونیش)

خیلی وقت بود که بنا به گفته خیلی ها خواستم از روش تدریجی برای از شیر گرفتن استفاده کنم اما نتیجه نمیداد فاصله شیر دادن ها زیاد شده بود مثلا 4 یا 5 ساعت ولی همیشه برای خوابیدن باید اول توی بغلم خوب شیر می خوردی حتی اگه سیر بودی و بعد می خوابیدی توی مسافرت هم نمیخواستیم که خاطره بدی بشه برات برای همین هم زمانش شد این موقع و من تصمیم گرفتم علی رغم میلم همون کاری رو کنم که تقریبا همه می کنن یعنی از چیزی( صبر زرد) استفاده کردم که شاید دیگه از طعمش خوشت نیاد و ترکش کنی برای همیشه! ............................

نیایشم ،شما بعد از 2 سال و 10 روز ، از دیروز جمعه 15 مهر ساعت 9 صبح تا الان که دارم برات می نویسم ،  24 ساعته که شیر مادر نخوردی...

نمی دونم باور می کنی که از نوشتن این جمله گریه ام گرفت یا نه ولی باور کن برای من خیلی سخت تر از توست هم از نظر جسمی هم روحی...

فکر نمیکردم اینقدر عاقلانه و منطقی بر خورد کنی واقعا فکر نمیکردم وقتی اومدی که شیر بخوری یه مک زدی و یه دفعه با یه نگاه متعجب و البته ناراحت گفتی جی جی اوف مامان... من هیچی بهت نگفته بودم می خواستم خیلی عادی رفتار کنم مثل همه روزا های قبل  بعد هم هر دفعه می اومدی و می خواستی شیر بخوری میگفتی اوف جی جی اوف، من و بابا هم سعی کردیم یه جوری باهات صحبت کنیم که همه چی خیلی عادی باشه و گفتیم حتما چون تو دیگه خیلی خیلی بزرگ شدی و می تونی همه چی بخوری دیگه این اوف شده... ولی باورم نمیشد که فقط یه بار مک بزنی همش فکر می کردم به این راحتی ها دست ازش نمیکشی تا شب خیلی سخت نگذشت چون هم بابایی خونه بود و باهات بازی می کرد و هم بیرون رفتیم  اما ...

  شب که خوابت نمیبرد همش میگفتی جی جی اوف با یه صدای غمگینی می گفتی که دل آدم کباب می شد بالاخره با یه عالمه قصه و شعر و لالایی خوابوندمت... خودم از درد سینه خوابم نمیبرد خیلی گریه کردم همش دلم برات می سوخت و فکر می کردم چند ساعت دیگه که بیدار شی چی میشه و می گفتم خدایا کمک کن و تو ساعت 3 نیمه شب بیدار شدی و از تو تخت خودت اومدی کنار من و خواستی شیر بخوری انگار یادت رفته بود و من گفتم مامانی مگه نگفتی اوف شده یه دفعه ناراحت شدی و یه کم نق نق کردی و بعدش سرت رو گذاشتی رو سینه ام و فشار می دادی نمیدونی چه حالی داشتم به خدا از یه طرف درد داشتم و از طرف دیگه دلم داشت می ترکید ولی نمیشد کاریش کرد باید تحمل می کردیم هر دومون ...

بابایی بیدار شد و رفت برات شیر گرم کرد و شیر عسل برات آورد ولی نخوردی فقط چسبیده بودی به بغل من و می خواستی سرت روی سینه ام باشه چه قدر یه دفعه دلم تنگ شد برا اون روزا دلم خیلی گرفت که شب قبلش با اینکه خودم می دونستم جمعه می خوام این کار رو بکنم و تو از همه جا بی خبر اما اون شب به طرز بی سابقه ای تا صبح شیر خوردی نمیدونم یعنی فهمیده بودی که دیگه خبری نیست ! اونقدر اون شب بیدار شدی و به من چسبیدی که با خودم گفتم اگه ذره ای شک داشتم حالا دیگه مطمئن شدم که باید دیگه از شیر بگیرمش آخه نذاشتی اصلا من تا صبح راحت بخوابم اگه بگم صد بار بیدار شدم اغراق نکردم ولی دیشب که یاد اون لحظه ها افتادم گفتم کاش قدرش رو بیشتر می دونستم و لذت کافی رو از شیر دادنت می بردم اون شب ، دیشب که بیدار شدی بعد کلی کلنجار رفتن باهات که چیزی بخوری و نخوردی گفتی: من تییو دید، هیدی خاله خَیی ، پَنکو پنکووو (میخوام تلویزیون ببینم سیدی که خاله خریده پنگوئنه) و  تا ساعت 5 و نیم بیدار موندی و جز یه ذره آب انگور و یه کلوچه کوچولو چیزی نخوردی و ساعت 5 و نیم صبح هم به سختی خوابوندمت گل نازم

حالا که دیگه همه چی تموم شد یک مسئولیت 2 ساله ی مادرانه جدای از انبوهی از مسئولیت های کوچیک و بزرگ دیگه تموم شد خوشحالم که تونستم 2 سال برای تو لذتی رو فراهم کنم که با هیچ چیزی قابل مقایسه نیست می دونم که اگه خودت هم الان می تونستی بگی حتما حرفم رو تایید می کردی و امید وارم بتونم کاری کنم که بفهمی با تموم شدن شیر محبت من به تو کم که نمیشه هیچ بیشتر هم میشه هر روز بیشتر از روز قبل دوستت دارم عاشقانه از دیروز تا الان مرتب دارم تو گوشِت می گم عاشقتم دخترم دوستت دارم عزیزمی هر چی می خوای برات درست میکنم بخوری بزرگ بشی خانوم بشی عروس بشی فدات شم عمر من جون من به خدا دوستت دارم

ان شا الله که این روزهای سخت خیلی سخت نگذره هم برای تو هم برای من تو که واقعا عاقلانه و منطقی برخورد کردی اصلا گریه نکردی و نه جیغ و داد حتی دیشب هم که نصفه شب بیدار شدی فقط بغض کرده بودی و همش لبهات رو می خوردی و دل منو آتیش می زدی، من هم که دیگه مجبور شدم یه مسکن بخورم داشتم از درد می مردم خدا کنه زود بگذره این روزا و امروز راحت تر از دیروز باشه ان شا الله

 الان بیدار شدی گلم گریه نکردی اما خیلی غمگینی اصلا نمیخوای از تو بغلم بیای پایین ولی من خیلی درد دارم و نمیتونم تو بغلم بگیرمت الهی بمیرم برای اون نگاه ملتمسانه و غمگینت خیلی تو خودت رفتی عزیزم الان که صبحانه خوردیم البته اگه بخوری، می برمت پارک نزدیک خونه یه کم دلت واشه

 خدایا به هر دومون کمک کن

خدایا بازم شکرت

niniweblog.com

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (26)

مامان آبتین
16 مهر 90 10:06
وای عزیزم خیلی ناراحت شدم یادم افتاد به پسر خودم که روزی 8 ساعت از من دور شده البته با باز شدن مدارس این اتفاق افتاد اوایل خیلی بهانه می گرفت اما الان به 8 ساعت شیر نخوردن عادت کرده راستی بهتر بود با برنامه ریزی قبلی شیر رو ازش می گرفتی مثلا از دوماه قبل تعداد دفعات خوردنش رو کم می کردی تا به روزی یکبار می رسید اونوقت کم کم همین روزی یکبار هم بهش نمیدادی به هرحال امیدوارم به خوبی و خوشی تموم بشه و بدون ضربه روحی به نیایش جون بگذره


عزیزم ممنون اومدی شما چون کارمندی بچه عادت می کنه چاره ای نداره اما من چون خونه ام از صبح تا شب کاریش نمیشه کرد من هم اول از روش تدریجی استفاده کردم اما فقط تا 4 یا 5 ساعت طاقت می آورد و از اون بدترش هم موقع خوابیدن بود که هیچ کارش نمیشد کرد و حتما باید شیر می خورد و توی این یکی دو ماه خیلی که شیر خوردنش کم شده بود 5 یا 6 بار در روز بود و کمتر نمیشد
ان شا الله همه بچه ها سالم باشن و ماماناشون هم همین طور


خاله
16 مهر 90 10:42
الهی بمیرم . اشک منم دراومد
چه سخته واقعا !
نگفته بودی میخوای دیروز همچین کاری بکنی !! ؟؟
حیف الان وقت ندارم که باهات صحبت کنم .
مراقب خودتون باشین .
نیایش خوشگل و عاقل خاله رو هم ببوس .
خودم بعدا واسش یه جایزه ی خوب می خرم


خدا نکنه آبجی خوشگلم
سخته آره البته الان برا من سخت تر از نیایشه خودم بر عکس فکر می کردم
قربونت برم امشب می بینمت ان شا الله
maedeh
16 مهر 90 12:45
happy baby day!


ممنون
مامان وانیا
16 مهر 90 15:21
نیایش جونم روزت مبارک


ممنون
الهام مامان رامیلا
16 مهر 90 15:49
سلام نیایش جونم روزت مبارک
دختر قوی من آفرین به تو انشالله دیگه می خوای شیر پاستوریزه بخوری خاله


ممنون خاله آره شیر عسل خوردم زودی بزرگ شم
مامی کیانا
16 مهر 90 16:57
عزیزم این هم یک مرحله از مادرانه های ماست امیدوارم زودتر خودت خوب شی چون هنوز مسئولیت های مادرانه ی زیادی در پیش داریم مواظب خودت و نیایش خوشگل و گلم باش


ممنونم عزیزم خیلی محبت داری
مامان پریسا
16 مهر 90 17:37
سلام دوست عزیز. نبینم ناراحت باشید. روز جهانی کودک و تولد آقا امام رضا رو به شما و نیایش عزیزم تبریک میگم.


ممنونم بر شما هم مبارک لطف کردی اومدی
نی نی عکس
16 مهر 90 19:14
با سلام
هدیه ما بدین صورت است:
شما پس از ثبت نام در سایت چند قطعه عکس از فرزندتان را برای ما به آدرس niniaks@yahoo.com ارسال کنید.
ما با استفاده از عکس های ارسالی یک بنر از فرزندتان را تهیه کرده و یک کد جاوا را برایتان ارسال می کنیم. با قرار دادن کد در قسمت "کدهای جاوا اسکریپت" وبلاگتان، تصاویر فرزندتان در منو ظاهر می شود.

با تشکر
گروه مدیریت نی نی عکس



با تشکر از شما
مامان زهرا نازنازی
17 مهر 90 0:51
★/(,")\★
..★/♥\★..
.★_| |_★.

روزت مبارک عزیزم


خیلی ممنون
مامان بیتا
17 مهر 90 1:05
در باغ ولايت گل خوشبوست رضا
سروچمن و گلشن مينوست رضا
نوميد مشو زدرگه احسانش
زيرا به جهان ضامن اهوست رضا
*/ميلاد هشتمن نور ولايت، تبريك و تهنيت*/


این عید فرخنده بر شما هم مبارک
سمیه :مامان مسیح مقدس
17 مهر 90 3:33

¸.•)´
(.•´
*´¨)
¸.•´¸.•*´¨) ¸.•*¨)
(¸.•´ (¸.•` *(`'•.¸(`'•.¸ ¸.•'´) ¸.•'´)

¦¦¦¦¦ عزیز خاله...روزت مبارک گلم ¦¦¦¦¦

.:"(¸.•´ (¸.•` (¸.•'´(¸.•'´ `'•.¸)`' •.¸)
¸.•´•.¸)`' •.¸)
( `•.¸
`•.¸ )
¸.•)´
(.•´
ما آپیم با عکسهای جدید مسیح
بیا پیشمون عزیزم





ممنون روز کودک بر کوچولوی شما هم مبارک و عیدتون هم مبارک
مامان محیا
17 مهر 90 11:36
شعری که نوشتی خیلی قشنگه دقیقا من هم همین احساس رو نسبت به محیا دارم


ممنون آره حس تمام مادرهاست
عمه
17 مهر 90 20:01
سلام خواهر عزیزم
عیدتون مبارک
عزیزم خسته نباشی  از به سر انجام رسوندن
یکی از سخت ترین و شیرین ترین 
مس‍‍‍ولیتهای مادری.
 اینکه میگن بهشت زیر پای مادران است 
بی حکمت نیست.
خوشحالم نیایش با این موضوع راحت و
منطقی برخورد کرده.
امیدوارم با گذشت چند روز 
روحیه هر دوتون شاداب تر بشه.
فرشته وروجک خونه رو از طرف من 
حسابی ببوس
 نانی جون عشق منی ,عمه خیلی دووووو



ممنون مینو جان خیلی لطف داری عزیزم
ممنون که به فکر ما هستی
خوش باشی
نیایش هم شما رو خیلی خیلی دوووو
مامانجون(مامان بابایی)
17 مهر 90 20:54
دختر نازنینم سلام
به شما تبریک میگویم که دو سال و اندی از 
شیره گوارای وجودتان نیایش عزیزمان را
 سیراب کردید و این امر خطیر را
با ملاطفت مادرانه به سرانجام رساندید.
با ارزوی سلامتی برای شما و پدر عزیزش که
در این امر مهم شما را یاری کرده است. 
موفق باشید.


منم از شما ممنونم هر چی داریم از دعای خیر شماست ان شا الله شما هم سالم باشید و سایتون بالا سر هممون باشه
نانی
18 مهر 90 15:10
ممنون از حضورتون
مامان وانیا
18 مهر 90 15:41
*.¸.*´ ¸.•´¸.•*¨) ¸.•*¨) (¸.•´ (¸.•´ .•´ ¸¸.•¨¯`• _____****__________**** ___***____***____***__ *** __***________****_______*** _***__________**_________*** _***_____________________*** _***_______ـــــــــــ_________*** __***___________________*** ___***_________________*** ____***______________ *** ______***___________*** ________***_______*** __________***___*** ____________***** _____________*** ______________*
مامان ماهان
18 مهر 90 22:16
سلام عزیزم
شعرت خیلی خیلی زیبا بود عزیزم واقعا لذت بردم
واااااااااااااااااای این مرحله یکی از مراحل سخت و حساسیه هم برای کودک هم برای مادر
من یه بار ماهان و از شیر گرفتم بعد دلم براش سوخت دوباره بهش شیر دادم خیلی سخته و امیدوارم که موفق باشی
الهی نیایش جون هم با این قضیه خوب کنار بیاد و روحیه خودشو زود بدست بیاره
نیایش جونم روزت مبارک باشه عزیزم


ممنون خانومی
آره خیلی سخته ولی بالاخره باید میشد دیگه تازه نیایش که 10 روزم بیشتر شیر خورد ولی خب خدا رو شکر الان که خیلی بهتریم هر دومون
مامان یسنا
19 مهر 90 0:06
خدا رو شکر که روزای سختتون داره به پایان میرسه. موقع خوندن مطلبتون خیلی گریه کردم .با راهنماییتود تصمیم گرفتم که یکی دو ماه دیگه به یسنا شیر بدم
از فکر اینکه یسنا هم مثل نیایش عزیز غمکین بشه دلم به درد اومد
با اجازه لینکتون کردم تا شروع یه دوستی جدید باشه


ممنونم ان شا الله که موفق باشی بالاخره مرحله ای که باید سپری بشه
شما هم لینک شدی خانومی
مامان نیایش (کتاب آفرینش)
19 مهر 90 10:06
سلام نیایش جون . خوشحالم که تونستی با واقعیت کنار بیایی . قیافت هم که جدی و بزرگونه شده . معلومه که حسابی خانم شدی . آفرین خانم خانما .
دوست داریم من و نیایش .....


ممنونم خیلی لطف داری شما منم شما رو خیلی خیلی دوووووو
معصومه مامان سهند
19 مهر 90 14:45
گلم حس غریبیه این از شیر گرفتن، حس میکنم مادر ها به اندازه بچه ها اذیت میشن. سهند هم خیلی خوب کنار اومد ولی الان بعد از حدود دو ماهه که از شیر گرفتمش ولی هنوز مییاد می می من رو بو میکنه و می بوسه. اینقدر دلم براش میسوزه که نگو. حتی چند دفعه گریه ام گرفت. امیدوارم نیایش خوشگل خاله هم خیلی زود فراموش کنه و به زندگی شادش برگرده. راستش قیافه معصومش توی عکس حالم رو خیلی خراب تر کرد. از طرف من ببوسیدش. راستی اهنگ وبلاگتون بی نهایت زیباست


ممنونم ازت خانومی آره خیلی دل هر دون تنگ میشه برای اون روزا منم وقتی میام تو بغلم و همون جوری که شیر می خورد می چسبه بهم دلم خیلی براش می سوزه برای خودم هم ولی باید صبر داشته باشم ولی از طرفی می بینم غدا بیشتر می خوره خوشحالم
بازم ممنون اومدی
سعیده مامان آرتین
19 مهر 90 22:17
عزیزم سلام. مدتهاست می خوام نظر بذارم ولی نمی دونم چرا نمی تونم تو قسمت نظرات برم. الان هم نتونستم تو پست جدید نظر بذارم. این قسمت هم شانسی باز شد امیدوارم مشکلم زود حل بشه و بتونم بهتون زود به زود سر بزنم.


سلام خانومی ممنون اومدی گلم نمیدونم مشکل از کجاست از مدیریت که پرسیدم می گن مشکلی برای قسمت نظرات وجود نداره فکر می کنم از مرور گرت باشه با اکسپلورر باز می کنی بازم مشکل داره؟
سعیده مامان آرتین
19 مهر 90 22:20
اول از همه تولدت رو تبریک می گم (البته با کمی تاخیر). بعد هم آفرین به گل خاله دیگه بزرگ شدی و شیر مامانی رو نمی خوری.


ممنونم
مامان نيروانا
20 مهر 90 7:54
مامان نيايش عزيزم، امروز نوبت اشك ريزان منه. چقدر زيبا و بااحساس نوشتي. اون شعر قشنگت و اون عاشقانه هات با نيايش گل باعث شد سر كار گريه كنم. خدا رو شكر همكارا حواسشون همه تو مانيتوراشون بود. ميدوني نيرواناي من آذر 2 ساله ميشه و همه از الان زمزمه هاي اينكه ديگه شير بسشه و بزرگ شده و اينا رو شروع كردن و من عجيب دلهره دارم بابت رسيدن اون روز. نميدونم روش تدريجي چه جوري ميتونه باشه ولي بالاخره يه بار كات ميشه، آخرين باري كه فكر ميكني ديگه نبايد شير بخوره. خيلي غمناكه به نظرم. بقول تو بايد اين روزا با عشق بهش شير بدم كه بعدها افسوس نخورم. ميدونم خودم بيشتر از نيروانا بيتاب ميشم. دعا كن خدا همينطور كه وجود تو و نيايش عزيز رو پر از صبر و فهم كرده به من و نيروانا هم صبر و توان پشت سر گذاشتن اين مرحله ي سخت رو بده. ببوس خانوم گل رو. و ببخش كه ايندر دير سراغت اومدم عزيزم
گل براي گل ترين


ممنون عزیزم اومدی نگران نباش یه کم حس غریبی داره آره برای مادر فکر می کنم یه کم سخت تره ولی می گذره دیگه چاره ای نیست ان شا الله موفق باشی همیشه و شاد
مامان نیایش (کتاب آفرینش)
20 مهر 90 12:40
سلام مامان مهربون . ممنونم ازتون که توی حرم به یاد ما بودین .
خیلی ممنون که ازم تعریف کردین . بابا ما اینهمه نیستیم . خداکنه که لایق باشم که نیایش قدرمو بدونه !!! (اعتماد به نفس)
نیایش جونم از شما هم ممنونم . مطمئنم که خدا دعای شما کوچولوهای پاک رو زودتر از بقیه برآورده می کنه .

نیایش جون و مامان مهربون خیلی دوستون داریم و می بوسیمتون ؛ من و نیایش


ممنون عزیزم همیشه به یاد شما هستیم اگه قابل باشیم التماس دعا
نیایش جونی دوستت داریم قدر مامانی رو بدون
مامان رها
21 مهر 90 11:28
سلام عزیز دلم نمیدونی چقدر گریه کردم هر خطی که میخوندم اشکام سرازیر میشد ولی تبریک میگم که موفق شدی عزیزم بالاخره کاری که باید میشد و کاریش نمیشه کرد من هم همیشه استرس اونروز رو دارم


الهی بمیرم قصد ناراحتت کردنتون رو نداشتم ولی خب همش حرف دل بوده...
ان شا الله موفق میشی شما هم و خیلی اذیت نمیشی نگران نباش منم برام کابوس بود ولی بعد دیدم لا اقل راحت تر از اونی بود که من فکر می کردم
مامان فاطمه جون
3 آبان 90 13:43
سلام ، شعر لالايي كه نوشتيد خيلي زيبا بود من هميشه دوست داشتم يك لالايي قشنگ رو ياد بگيرم در ضمن ورد نيايش جون به مرحله جديد زندگيش رو بهش تبريك مي گم


ممنونم که اومدی و بازم ممنون برای تبریکتون
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ثمره ی عشق می باشد