باز این چه شورش است که در جان واژههاست...
با اشکهاش دفتر خود را نمور کرد در خود تمام مرثیهها را مرور کرد ذهنش ز روضههای مجسّم عبور کرد شاعر بساط سینهزدن را که جور کرد احساس کرد از همه عالم جدا شده ست در بیتهاش مجلس ماتم به پا شده ست در اوج روضه، خوب دلش را که غم گرفت وقتی که میز و دفتر و خودکار ، دم گرفت وقتش رسیده بود به دستش قلم گرفت مثل همیشه رخصتی از محتشم گرفت باز این چه شورش است که در جان واژههاست شاعر، شکست خوردهی طوفان واژههاست بیاختیار شد، قلمش را رها گذاشت دستی ز غیب قافیه را کربلا گذاشت یک بیت بعد، واژهی لب تشنه را گذاشت تن را جدا گذاشت و سر را جدا گذاشت حس کرد پا به پاش جهان گریه میکند دارد...
ما برگشتیم!
سلام به همه دوستای خوب و مهربونم که توی مدتی که نبودم به یادم بودن و ممنون بابت نظرات قشنگ و محبت آمیز همگی ...من هم به یاد همه بودم و دلم براتون تنگ شده بود ولی از روزی که برگشتیم خستگیم اونقدر زیاد بود که نتونستم پست جدید بذارم و کمی هم سرما خوردم و فکر کنم نیایش هم داره سرما میخوره خدا کنه مثل دفعه قبل نشه که خیلی سخت بود و البته می خواستم به احترام این ایام عزاداری، پست عکس ها و خاطرات نیایش رو بعدا براتون بذارم ان شا الله دراولین فرصت ... بازم ممنون از همگی که به یاد ما بودید ما هم جای شما رو خالی کردیم ان شا الله همگی سالم و شاد و موفق باشید دوستدار همه شما نیایش و مامانی راستی دخملی هم بالاخره یاد گرفته ...
سفر به مالزی
دختر گلم ، شیرین زبونم قراره بریم یه جای دور ... بذار از اول بگم! عمه مینو جون 3 ، 4 ماه بعد از مراسم عروسی ما راهی کشور مالزی شد یعنی دی ماه سال 85 برای ادامه تحصیل در مقطع کارشناسی ارشد در رشته خودش یعنی تئاتر و کارگردانی و دیگه درسش تقریبا تموم شده ولی میخواد مالزی بمونه و همون جا کار کنه و ان شا الله اگه خدا بخواد ویزای کارش هم درست شده و اما اینا رو گفتم که بگم حالا داره ازدواج میکنه و ان شا الله که خوشبخت بشه حالا با هر کی هر جای دنیا که هست ان شا الله همیشه شاد باشه و چون مامان جون و بابا جون هم اونجا بودن میخواستن تا قبل از اومدنشون به ایران یه مراسم عقد و عروسی کوچولو بگیرن تا به سلا...
...
عید ولایت مبارک
نازد به خودش خدا که حيدر دارد درياي فضائلي مطهر دارد همتاي علي نخواهد آمد والله صد بار اگر کعبه ترک بردارد دلا امشب به مي بايد وضو کرد .... و هر ناممکني را آرزو کرد تقدیم به همه دوستای خوبم عیدتون مبارک ...
دلم را پرت میکنم آنطرف دیوار...
دنیا دیوارهای بلند دارد و درهای بسته که دور تا دور زندگی را گرفته اند. نمی شود از دیوارهای دنیا بالا رفت. نمی شود سرک کشید و آن طرفش را دید. اما همیشه نسیمی از آن طرف دیوار کنجکاوی آدم را قلقلک می دهد. کاش این دیوارها پنجره داشت ... و کاش می شد گاهی به آن طرف نگاه کرد. شاید هم پنجره ای هست و من نمی بینم . شاید هم پنجره اش زیادی بالاست و قد من نمی رسد. با این دیوارها چه میشود کرد؟ می شود از دیوارها فاصله گرفت و قاطی زندگی شد و می شود اصلا فراموش کرد که دیواری هست و شاید می شود تیشه ای برداشت و کَند و کــَند . شابد دریچه ای ، شاید شکافی، شاید...
...
برای قشنگ ترین بهانه ی زندگی ام به بهانه ی 5 آبان
عزیزکم دخترکم قشنگترین بهانه ام برای زندگی میدانم که برای گفتن دوستت دارم به تو هیچ بهانه ای لازم نیست ، دوست داشتن تو که بهانه نمی خواهد همیشه گفته ام و تا ابد هم میگویم عاشقانه دوستت دارم، شاید این قلم است که برای نوشتن دنبال بهانه می گردد ... نیایشم ، از روزی که تو پا به این دنیا گذاشتی ، از آن روز که... که انگار همین دیروز بود که پاییز نارنجی ام رنگ و بوی بهاری گرفت از آن روز همه چیز برایم عوض شد ، نامم عوض شد... نامم که تنها نه، همه دنیایم عوض شد آری خدا یکی از فرشته های زیبا و مهربانش را به من هدیه داد و تویی آن هدیه ی زیبا از طرف خدا و منم که نامم شد مادر از ...
لالایی برای دختر پاییزی
ببند چشماتو آروم که شب از راه رسیده عروسکم مثل تو تو رختخواب خوابیده لالایی کن عزیزم که ماه آروم بخوابه ستاره قشنگم الان تو رختخوابه لالا لالا لالایی گل خوشرنگ خونه بخواب که دنیا با تو همیشه مهربونه لالایی کن عزیزم که باز فردا تو راهه فدای دو تا چشمات که مثل شب سیاهه ببند چشماتو آروم حالا دیگه لالا کن بخواب ، وقتی که صبح شد بازم چشماتو وا کن لالا لالا لالایی گل خوشرنگ مهتاب ...