نیایش عزیزمنیایش عزیزم، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 2 روز سن داره
امیرعلی جونامیرعلی جون، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 14 روز سن داره

ثمره ی عشق

دخترکم توی این روزای سخت!...

1390/7/18 12:17
نویسنده : مامانی
1,612 بازدید
اشتراک گذاری

عزیزترینم دخترم این روزا خیلی تغییر کردی با اینکه 3 روز بیشتر نیست که شیر مادر نخوردی اما احساس میکنم تو این 3 روز خیلی خیلی بزرگ شدی هم رفتارهات تغییر کرده هم حتی حرف زدنت انگار یه دفعه بزرگ شدی خودم هم موندم ولی خب هنوز یه خرده تو خودتی بیشتر وقتایی که خوابت میاد اذیت میشی چون عادت داشتی با شیر خوردن می خوابیدی حالا دیگه باید خودت تنهایی بخوابی و این یه کم برات سخته تو این 3 شب گذشته فقط شب اول 3 نصف شب بیدار شدی و شب دوم ساعت 5 صبح و شب سوم تا 7 صبح یه سره خوابیدی و بعدشم که بیدار شدی دوباره تو تختت تکونت دارم و تا 9 صبح خوابیدی خدا رو شکر انگار دیگه داری عادت میکنی که شب بیدار نشی خدا کنه همین طور بمونی می دونی بیشتر خودم دارم اذیت میشم هم از نظر روحی هم جسمی خدا کنه زودتر خوب بشم

 راستی امروز بعد از ظهر برای اولین بار خودت تنها خوابیدی، جلوی تلویزیون برات تشک پهن کردم و برات سیدی گذاشتم و خودم اومدم نشستم پای سیستم یه دفعه متوجه شدم خوابیدی باورم نمیشد خوابت ببره بدون اینکه من کنارت باشم یا بذارمت رو پام الهی من فدات شم دختر بزرگ و عاقل و منطقی من خیلی عاشقتم به قول خودت من تنا تنا (تنها تنها) خوابید...

تنا تنا خوابیدی

و یه چیز دیگه اینکه خدا رو شکر غذا خوردنت بهتر از قبل شده البته زیاد نمیخوری بازم ولی به نسبت قبل خیلی خوراکت بهتر شده خدا رو شکر

این روزا خیلی بامزه شدی همش میای دست میندازی دور گردن مامان و بابا و میگی مامان بابا خیلی خیلی دوووووو، من همه خیلی خیلی دوووو دورت بگردم نفسم همه هم تو رو خیلی خیلی دوست دارن

ولی خب همش هم می خوای کنارت باشم و باهات بازی کنم البته قبلش هم اینجوری بودی ولی تو این چند روز خیلی بیشتر شده و اصلا نمیذاری به کارام برسم مگه برات سیدی که خاله خریده بذارم که اونجوری هم مجبوریم از صبح تا شب 100 بار نگاش کنیم !الهی فدات شم تمام سعی ام رو می کنم که خیلی برات وقت بذارم همش برات کتاب می خونم و با هم بازی می کنیم بالاخره اون وسطا یه وقت خالی پیدا میشه که نهار درست کنم و ظرفا رو بشورم و خونه رو تمییز کنم و  .....!!!

چند وقتیه جمله هات هم کامل تر شده مثلا میگی: خاله من نی نی داد(خاله به من نی نی داد) ، من عیا خود(من غذا خوردم)، همه آبول من دید( همه آلبوم رو دیدم) ، من جلو تییو خوابید( من جلوی تلویزیون خوابیدم) ،مامان عتا من چاپ (عکس های من رو چاپ کن) ،من الان هلو میل (من الان هلو میل دارم) هلو بیا گیلو(هلو بیا تو گلو) ، من کینا مامان لالا (من کنار مامان لالا کردم) ،مامان بیا دو تایی بادی ، مامان بیا پایین می شین (بشین)، دمپایی من نی (نیست) مامان، بخایی خاموو (بخاری خاموشه)،من تنا موند من گیه(من تنها موندم گریه کردم)

 دو تا جوجه باگی (باقی) موند ، مال کتابته این جمله! و خیلی جمله های بامزه دیگه..........خیلی خوشگل حرف میزنی فقط باید صدات رو ضبط کنم که بمونه یادگاری اصلا نمیدونم چه جوری بنویسم برات قربون شیرین زبونی هات برم من

راستی خیلی عاشق نقاشی کردن شدی و همش به قول خودت گیدی گیدی (گردی) می کشی

گیدی گیدی

 رنگهای آبی و قرمز رو خوب میشناسی و اعداد رو خوب هم میشمری از وقتی که کتاب 10 تا جوجه رفتن تو کوچه رو برات می خونم تو هم میشمری یک دو هه چار پچ شیش هت هت نه ده

گردی گردی

اینم نیایش جون در حال بازی با جایزه ای که مامان براش خریده چون دخترم ماهه

چه قدر تو فکری

همش میگی مامان پَنکوآ هو هویه بالا پایین(یعنی پنگوئن ها از سر سره بالا پایین میرن)

عسلم این روزا بیشتر قیافت اینجوری شده خدا کنه فقط به زودی یادت بره کمبود این چیزی رو که 2 ساله بهش وابسته بودی...

فرداش نوشت:

عزیزم امروز هم خوشحالم کردی هم ناراحت و دلتنگ برا همین گفتم بیام و برات بنویسم:

از چیزی که خیلی خیلی خوشحال شدم این بود که امروز هر چی بهت غذا می دادم هی می گفتی بعدی بعدی وقتی غذات تموم شد دوباره گفتی مامان عیا می خوان (غذا میخوام) ، الهی فدات شم اولش خیلی دلم سوخت چون برات عدسی درست کرده بودم و تو میگفتی پلو پلو ولی وقتی دیدم هر چی عدسی می خوری بازم میخوای خوشحال شدم حالا خوبه اگه قطره آهن نمیخوری لا اقل عدسی دوست داری! با اینکه 3 ،4 روز بیشتر نگذشته خیلی خیلی دلم تنگ شده برا اون روزا که تو بغلم شیر می خوردی و می خوابیدی ولی از طرفی خوشحالم که بیشتر غذا می خوری الان فقط می تونم بگم مشکلمون برای خوابیدنت هست که راحت نمیتونی بخوابی هنوز و از صبح که پا شدی تا الان بیداری و می فهمم که خوابت میاد خودتم خیلی خسته ای و همش می گی من خَیه ولی مقاومت می کنی باز سر شب که میشه غش میکنی از خستگی و باز آخر شب که ما می خواییم بخوابیم تو خوابت نمیبره دیگه هر دوره ای سختی های خودش رو داره

و چیزی که ناراحتم کرد و خیلی دلم سوخت برات این بود که داشتی آلبوم بچگیت رو نگاه می کردی که رسیدی به یه عکس که داری شیر می خوری یه دفعه با یه صدای گرفته و غمگین گفتی : جی جی مامان اوف... اینقدر دلم برات سوخت حالتت مثل کسایی شده بود که عکس کسی رو که از دست دادن دیدن و یاد خاطراتشون افتادن الهی بمیرم برات نشتم کنارت و باهم صفحه های دیگه رو نگاه کردیم و از اون روزا برات گفتم و تو هم حواست پرت شد...

یه چیز دیگه هم یادم اومد تازگی ها بد جوری اعلام استقلال کردی و می خوای هر کاری رو خودت تنهایی انجام بدی مثلا شورت و شلوارت رو خودت به تنهایی می پوشی و نمیذاری من کمکت کنم فقط بعضی وقتا که دو تا پات رو می کنی تو یه پاچه داد میزنی مااااااااااااااماااااااااااااان بیا کُمک

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (16)

مامان ماهان
18 مهر 90 22:17
به به چه اسباب بازی خوشگلی مامانی برات خریده مبارکت باشه عزیزم
نیایش جونم خیلی دوووووووووو


ممنونم چشاتون خوشگل می بینه
مامانی سید کوچولو
18 مهر 90 23:52
ازاینکه دختر کوچولو این همه کارهای قشنگ کرده و باعث خوشحالیت شده تبریک میگم.
چقدر هم ناز خوابیده


ممنونم لطف داری
مهرانه مامان مهرسا
19 مهر 90 9:11
سلام عزيزم ميدونم اين روزها خيلي داري درد ميكشي ايشالا هر چه زودتر بهتر ميشي مهرسا جونم كه بعد دو روز خيلي راحت با اين مساله كنار اومد ولي درمورد پوشك گرفتن خيلي خيلي سخت بود اگه تا حالا اقدام نكردي حتماً بزار براي 2.5 سالگي
راستي عكسا براي من باز ميشه دوباره امتحان كن يا show picture رو بزن اگه باز شد خبرم كن


سلام خانومی ممنون که اومدی منم فکر نمیکردم نیایش بعد از 2 یا3 روز کنار بیاد فکر می کردم خیلی سخت تر باشه و برای از پوشک گرفتن هم میشه برا همون 2 و نیم سالگی چون بهتره تو هوای گرم باشه ممنون از راهنمایی ات عزیزم


مامان محیا
19 مهر 90 10:19
آفرین به نیایش خانوم که بزرگ شده دیگه می می نمی خوره


ممنون آره دیگه حسابی بزرگ شدم و غذا میخورم
نگين
19 مهر 90 11:26
سلام
آخي ببخشيد با اون پست باعث ناراحتتيتون شدم . خدا رحمت كنه داداشتونو .و دعا ميكنم خداوند مهربون اونو غريق رحمتش كنه.
براي خود من هم كه يه مرد هستم تداعي اون دوران برام سخته اما در خواست دوستان بود و شما ببخشيد . منم ياد پدر مرحومم ميافتم و....


ممنون خواهش می کنم شما لطف دارید خدا پدر شما رو هم رحمت کنه
مامان محیا
19 مهر 90 12:23
دیگه خانم سده دخمل


دیده من حالا بُ عیا خیلی خود(یعنی من حالا دیگه بزرگ شدم خیلی غذا میخورم)
الهام مامان رامیلا
19 مهر 90 14:42
سلام عزیزم نوشته هات همه از دل و جون بود چون خیلی به دلم نشست من فقط 6 ماه تونستم لذت شیر دادن رو احساس کنم ولی الان می بینم که از شیر گرفتن هم خیلی سخته من بیشتر برای خودت ناراحت بودم آخه این شیر دادن لذتی داره نیایش عزیزم هم خیلی قویه انشالله زودزود با این قضیه کنار می یاد راستی مامانی ماشالله روز به روز داره خوشگلتر می شه این خانم ما این عکس خوابشم دلم رو برد خیلی نازه خدانگهش داره و انشالله عروسیش رو ببینی
بوس برای مامان نیایش و خودش


آره واقعا لذتی بود که با هیچ چیز دیگه قابل مقایسه نیست هم برای بچه این طوره هم برای مادر خیلی دلم تنگ شده تو این 3 ، 4 روز خیلی سخته ولی باید می شد دیگه
ممنونم که اومدی و چشات خوشگل میبینه خانومی ان شا الله شاد باشی همیشه
خاله
19 مهر 90 15:07
سلام خوشگل خاله ...
خوبی ؟؟ آفرین که دختر خوبی هستی و مامانتو اذیت نمیکنی .
امروز باهات صحبت کردم . مثل اینکه حالت بهتر بود خدا رو شکر .
بهم گفتی :
خاله جون خیلی خیلی دوووووو !!!!!!!
خب منم شما رو خیلی خیلی دوووووووووووووووووووو عزیز خاله . میبوسمت نانازم
راستی مامانش عکسای خوشگل آتلیه شو چرا نمیذاری ؟ بذار دیگه !!!!

سلام خاله جون ممنونم منم بووووو
خواهری عکس ها خیلی حجمش بالاست نمیدونم باید چی کارشون کنم حالا بعدا میارم تو برام درستش کنی ممنون
مامان پارسا جون
19 مهر 90 17:28
آخی عزیز دلم
شنیدم از شیر گرفتن خیلی سخته
حالا خدا رو شکر که دخمل کوشولوی شما اذیت نشده
ببوس نیایش جونو خانومی


آره عزیزم یکی دو روز اول خییییییییییلیییییی سخته
ممنون اومدی پارسا گل رو ببوس
خاله
19 مهر 90 17:58
باشه عزیزم ..
زهره مامان هلیا
20 مهر 90 0:31
بخورمت نیایش با این حرف زدنات عسل


نوش جون!
مامان سانای
20 مهر 90 9:56
آفرین به این اراده قشنگ ترین بهانه زندگی


ممنون خیلی ممنون
مامان نیایش (کتاب آفرینش)
21 مهر 90 9:40
سلام نانی جون . خوبی خاله ؟
روزهای سخت تموم شد عزیزم ؟
امیدوارم روزهای پر از موفقیت های قشنگ پیش روت باشه .
من و نیایش شما و مامان مهربونت رو خیلی خیلی دوووووووو .... (درست گفتم ؟)


ممنون مامان نیایش من از زبون نیایش برات می نویسم الان من خوبه خوب ممون خاله خیلی خیلی دوووو من بووو(بوس)
مامان رها
21 مهر 90 11:35
عزیزم امیدوارم این روزها سریع بگزره و راحت بشی و نیایش هم کاملا عادت بکنه راستی برام بگو که چند روز طول کشید که نیایش کاملا عادت بکنه و درد میمی تا چند روز طول کشید


سلام ممنونم ازت میدونی عزیزم نیایش فقط روزاول خیلی خیلی اذیت شد البته اصلا گریه و داد و بیداد نکرد بیشتر تو خودش بود فقط نصفه شب که پاشد اذیت شد تا دوباره خوابید و البته خودم هم روز اول دوم خیلی حالم بد بود ولی از اون روز تا الان که 6 روز شده هنوز درد دارم البته خیلی کمتر و رفتم دکتر قرص گرفتم


مامی کیانا
21 مهر 90 22:11
چقدر خوب که نیایش جون خیلی منطقی با این قضیه کنار اومد امیدوارم همیشه بتونه با همه مشکلات زندگیش کنار بیاد دوست دارم نیایش قشنگم


ممنونم ان شا الله که همین طور باشه خیلی لطف داری عزیزم
مامان امیر علی
22 مهر 90 1:10
سلام عزیزم مبارک باشه .این روزها هم به سرعت می گذره اصلا یادتون می ره نیایش جون شیر هم می خورده .دنیا رو می بینی خیلی جالبه .


سلام خانومی ممنونم آره حق با شماست خیلی زود می گذره ولی فکر نکنم آدم یادش بره این روزها رو همیشه خاطراتش میمونه ولی واقعا آدم سختی ها رو می تونه فراموش کنه و خاطرات شیرین رو نگه داره
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ثمره ی عشق می باشد