نیایش عزیزمنیایش عزیزم، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 4 روز سن داره
امیرعلی جونامیرعلی جون، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 16 روز سن داره

ثمره ی عشق

اولین سال تحویل 3تایی

سال تحویل سال ۸۹   اولین سال تحویلی بود که ما ۳ تایی توی خونه خودمون سر سفره هفت سین بودیم البته سال تحویل پارسال یعنی ۸۸ تو هم بودی ولی تو شکم من بودی گلم ولی این بار توی روروئک کنار من و بابا کنار سفره هفت سین با دقت به همه چی نگاه می کردی و لحظه ای که سال تحویل شد انگار تو هم با زبون بی زبونی خوشحالی می کردی خیلی حس خوبی داشتیم و اون لحظه فقط برای سلامتی همه بچه ها و گل خودم دعا کردم... اینم عکس همون موقع است همون شب ساعت ۹ شب که بعدشم می خواستیم بریم خونه مامانی جون و چون هوا سرد بود این طوری لباس پوشیدی... همه میگن تو این عکی پایینی خیلی شبیه منی البته تو یه جورایی شبیه همه هستی هم من ه...
6 ارديبهشت 1390

دایی عکاس

 ۱۶ فروردین ۸۹ بالاخره برا یکی دو دقیقه تونستی بدون کمک بشینی ولی خب هنوز نمیتونستی خودتو خوب نگه داری لااقل برای رو میز نشستن خیلی زود بود ولی این دایی جونت چون عاشق گرفتن عکسای خاصه، تو رو گذاشته رو میز صبحانه ،مامان جونه بیچاره هم از پشت هواتو داره که نیفتی اون وقت این عکسا رو گرفته من اون روز نبودم رفته بودم آرایشگاه همش ۱ ساعت نبودم ها ببین چه فیلمی کرده تو رو......     ...
6 ارديبهشت 1390

اولین آب خوردن نیایش

۲۴ اسفند ۸۸ برای اولین بار بهت آب دادیم تازه اونم چون خود دکتر گفت وگرنه من که میخواستم تا ۶ ماهگی صبر کنم ولی قبل از عید رفتیم دکتر تا ببینیم چی میگه برای غذای کمکی برا شروع ۷ ماهگیت چون تاکید کرده بود تا پایان ۶ ماهگی فقط شیر مادر حتی آب هم میگفت ندین نمیدونم واقعا چرا ولی امشب که برا اولین بار یه ذره آب خوردی همونم بالا آوردی چه قدر درگیر بودیم با همه که تا ۶ ماهش تموم نشده هیچی غیر از شیر مادر نباید بخوره... تو حتی پستونک و شیشه هم نمیخوری شایدم به خاطر همین باشه که من و تو اینقدر به هم وابسته ایم.  البته چند روز بعدترش ۲۸ اسفند ۸۸ بالاخره با شیشه آب خوردی آفرین شیشه رو هم خودت گرفتی دستت.... ...
5 ارديبهشت 1390

ماما... بابا

نیایش جونی امروز (۱۱ اسفند ۸۸)انگاری واقعا داشتی باهام حرف می زدی عزیزم میگفتی ماما بابا، آبَ ، واقعا می گفتی ها به خدا راست می گم ازت فیلم هم گرفتم عاشق حرف زدنتم گلم (البته می دونم احتمالا اینایی که گفتی فقط صداهاش بوده و مفهومشو شاید نمیفهمیدی ولی میدونم که زود زود صدامون می کنی و میگی مامانی بابایی) تازه خیلی خیلی هم خوش خنده هستی عسلم   ...
5 ارديبهشت 1390

نیایش 3 ماهه در روز5 دی 88 روز تاسوعا

دخترکم امروز ۵ دی ۱۳۸۸ روز تاسوعاست پارسال همین موقع سر دیگ آش نذری مامان جون از خدا تو رو خواستم و امسال تو همین روز عزیز دختر ۳ ماهه من تو بغلمه صحیح و سالم خدا جون ممنونم ازت خدایا به هر کی که دوست داره مامان بشه یه کوچولوی سالم بده آمین راستی امروز شله زرد هم پختیم من و بابایی یه جورایی اولین نذری بود که خودم می پختم برا سلامتی تو وهمه بچه ها... ...
4 ارديبهشت 1390

گوشهای نیایش جونم سوراخ شد

وای اصلا دلشو نداشتم دست و پام می لرزید تازه کجای کاری گریه ام هم گرفت از گریه های تو   ولی خب چه می شد کرد همه هم میگفتن هر چی زودتر گوشاش رو سوراخ کنی بهتره و کمتر دردش میاد اون روز هم یعنی ۱ بهمن ۸۸ رفته بودیم برا شنوایی سنجی ات چون نزدیک اونجا مرکز خدمات پرستاری هم بود که دکترت هم بهمون معرفی کرده بود رفتیم و گوشهای دخملم رو سوراخ کردیم ولی من خیلی می ترسیدم اما خدا رو شکر کارشونو بلد بودن بابایی گفت البته من اصلا نتونستم نگاه کنم ولی تا اومدی تو بغلم و شیر خوردی آروم آروم شدی یه جفت گوشواره خوشگل گربه ای هم برات گرفتم بعدش تازه از وقتی گوشواره گوشت کردیم یه کم شبیه دخترا شدی  البته تو این عکس خیلی دیده نمی...
4 ارديبهشت 1390

مامان عجول

نیایش جون از خدا که پنهون نیست از تو چه پنهون همیشه خیلی دلم می خواست بچم دختر باشه البته اون موقع که فهمیدم دارم مادر میشم واقعا فقط آرزو کردم سالم باشی ولی الان که تو رو دارم خدا رو هزار بار شکر میکنم که تو دختر ناز رو به من داده حالا اینا رو گفتم که بگم من اینقدر دوست داشتم لباسای خوشگلی که داشتی و لباسای لختی رو تنت کنم که تو روز برفی و در حالی که برات بزرگه لباس و هنوز ۳ ماهت هم نشده و نمیتونی حتی خودتو نگه داری و می افتی این لباس رو که تو عکس میبینی تنت کردم ببینم چه شکلی میشی و ازت عکس بگیرم این لباس رو عمه برات گرفته بود با کلی لباسای دیگه که همش برا تابستون خوبه و وقتی بزرگ بشی حالا دیدی من چه قدر عجول...
4 ارديبهشت 1390

خندیدن نیایش

عسلکم که هر روز از روز قبل بامزه تر و خوشگل تر میشی چند روزی هست که خنده های نازت هم معنی دار شده و من بالاخره امروز یعنی ۲۹ آبان ۸۸ تونستم از خنده ات عکس بگیرم آخه همش یه کوچولو می خندیدی و زود تموم میشد ولی من موفق شدم هورا چه قدر ذوق کردم  عمه میگه این خنده های کج کجکی ات مثل اونه   راست میگه جالب ایجاست که تو به همه یه شباهتایی داره انگار هیچ کسو نمی خواستی ناراحت کنی گل مهربونم     ...
3 ارديبهشت 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ثمره ی عشق می باشد