لالایی مامان
نیایش پاکم که حالا تو آغوشم حست می کنم خیلی حس خوبی دارم امروز یعنی 25 مهر 88 اولین روزیه که من و تو تنها هستیم یکم نگرانم که می تونم آرومت کنم یا نه آخه تا دیروز همه پیشمون بودن خاله ،مامان جون، دایی، بابا جون و حتی بابایی همش تو بغل این و اون بودی و حالا فقط منم چرا اینقدر بی تابی می کنی؟باورت نمیشه اگه بگم مامان بزرگت ( مامان من) امروز زنگ زد فقط برا اینکه صدات رو بشنوه میگفت دلش خیلی برات تنگ شده همشون دلتنگت شدن خوش به حالت کوچولو... می خوام برات لالایی بخونم تا آروم بشی منم میتونم مثل مامان جون لالایی بخونم مگه نه؟
لالایی کن بخواب خوابت قشنگه
گل مهتاب شبات هزار تا رنگه
یه وقت بیدار نشی از خواب قصه
یه وقت پا نزاری تو شهر غصه
لالایی کن مامان چشماش بیداره
مثل هر شب لولو پشت دیواره
دیگه بادکنک تو نخ نداره
نمی رسه به ابر پاره پاره
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی