59 ماهگی تو
نمیدونم چرا این روزا اینقدر کم فرصت اینجا اومدن رو پیدا میکنم ببخش، هم تو هم دوستای گلت...
این روزا با نقاشی های جورواجورت حسابی خوشحالم میکنی هی میکشی و هی تقدیم میکنی به مامان و بابا گفتم بابا یادم اومد چه قدر دختر بابایی شدی صبح که میخواد بره باید حتما بیدار شی و ببوسیش و بگی بابا خیلی دوستت دارم مراقب خودت باش و زود برگرد....وای به روز ی که بابا بره و تو خواب باشی بهتره چیزی نگم بگذریم...
خیلی وقته که علاقه به نقاشی داری و هی میگی که کاش منو به جای کلاس ژیمناستیک کلاس نقاشی میذاشتی اما خب من موافق نبودم و نیستم ولی تو بی نهایت علاقه داری به نقاشی!
از خودت طرح میزنی و ابداع میکنی و گاهی هم از روی یه شکل یا یه عروسک میکشی و گاهی هم مینویسی به نوشتن هم علاقه ات زیاده ....عدد دو و سه رو که برای اولین بار نوشتی واقعا اینجوری شده بودم ولی تو اینقدر ذوق زده بودی که هی مینوشتی و می نوشتی ........
فقط مسئله ای که هست اینه که تو هر جوری که دلت میخواد می نویسی از پایین به بالا ، از چپ به راست یا .....حالا نمیدونم مهمه الان یا نه ؟ نمیدونم باید بهت بگم که اشتباهه و اگه میخوای یاد بگیری درست بنویس یا نه؟ البته مامان جون ، چند بار بهت گفته ولی تو گفتی همین جوری که من مینویسم درسته البته عصبانی هم میشی خلاصه که می نویسی انگلیسی، فارسی و عدد ها رو .... و هی نقاشی میکشی و روزات اینجوری داره میگذره...
البته یه اتفاق دیگه هم این که چند روز پیش تاج اون دندونی که دو سال پیش درستش کردیم و پُر کرده بودیم و هی پر کردگیش می افتاد و هی دوباره میرفتیم پرش میکردیم شکست ..... و الان دندون B سمت چپ جاش خالیه و من ناراحت که هیچ کار نمیشه کرد تا وقتی که اصلیش در بیاد ولی تو اونقدر ناراحت نیستی اگر به قول بابایی من بتونم جلوی ابراز ناراحتی ام رو بگیرم که البته تونستم فقط امیدوارم کس دیگه ای حتی از روی دوستی و محبت یهت نگه بی دندون که میدونم حسابی شاکی و عصبانی و ناراحت میشی....
بی خیال !!! سرت سلامت باشه مادر
خدا رو شکر میکنم به خاطر داشتنت دخترکم
روزت مبارک دختر نازم
59 ماهگیت مبارک ، نفسم
امروز 5 شهریور، 59 ماه و 256 هفته و 1795 روز و 43094 ساعت و 2585657 دقیقه و 155139462 ثانیه
سن داری!!!! و پر از پنجی !!!
بفرمایید نقاشی!
موقع کشیدن این نقاشی ها اصلا اجازه نمیدی که ببینیم یا نظری بدیم یا ذوق کنیم یه گوشه باید خلوت کنی و بکشی و بعد که تموم شد با عشق بیاری و تقدیم کنی
توی هیمن نقاشی عدد دو و سه رو نوشتی و زرافه رو از روی عروسکت کشیدی
خودت و بابا ، دخمل بابا!
یادم نمیاد این که خودت رو توی نقاشی بزرگ میکشی یعنی بزرگ تر از بقیه چیزا نشونه چیه ؟
اینم یکی دیگه از اون پیراهن های تابستونی که برات دوخته بودم و لی هیچ وقت نذاشتی ازت یه عکس خوب بگیرم باهاش ولی با خرسی گذاشتی انگاری به خرسی بیشتر میاد!!
با دیدن این عکسه دلم خیلی برای موهات تنگ شد یه هوووو!!!میبینی چه مامانی داری یا همیشه نگرانه یا دلتنگ!!
یه روز که هوا خیلی گرم بود بردمت تو حیاط تا آب بازی کنی و کیف کنی تو هم خوشت اومده بود و هی می پریدی تو تشت و می خندیدی !یه بازی سالم!