تو بهاری ؟ ... نه ، بهاران از توست ...
دخترکم ، روزهای آغازین بهار امسال رو که خیلی دوست داشتی و واقعا انگار برات معنای خاص و تازه ای داشت و برا ی ما هم... چون وقتی شور و شوق تو رو برای بهار و عید و تمام قشنگی هاش می دیدیم ، ما هم سر ذوق می اومدیم ... واقعا راست گفتن که انگار این روزهای قشنگ عید مال شما بچه هاست...آخه این شور و اشتیاق شما بچه هاست که بزرگ تر ها رو هم سر ذوق میاره... همیشه سالم و شاد باشی دخترکم و لبات خندون...
با وجود تو همه روزهامون بهاره و همه لحظه هامون عید ، وقتی تو شاد باشی ما هم شادیم دلم میخواد همیشه بخندی که خنده های تو بزرگ ترین ِ آرزوهای منه...
دلم میخواد از همون روزهای اول ، نوشتن از خاطراتت رو شروع کنم ....بگم از بنفشه کاشتن های قبل از عیدت ، از سنبل خریدن و هفت سین چیدن،تخم مرغ رنگ کردنت ، خرید های عید و عیدی گرفتنت ...از چهار شنبه سوری و اومدن خاله ی بابا از تهران و فاطمه جون که تو خیلی دوسش داری و از همه اون روزای قشنگی که با فاطمه بودی و بهت خیلی خوش گذشت و الانم دلت براش خیلی تنگ شده....از گشت و گذار ها و دید و بازدید های عید و حتی سریال دیدنت که واقعا با مزه بود !!!و به لطف این سریال ها می خوای که ابر پری باشی و ابرک داشته باشی حالا باز این خوبه که ... یه جمله هم یاد گرفتی که خیلی خوشت میاد و هر وقت از فیلمش میشنوی کلی ریسه میری از خنده و هی میگی : مُزَخیَف نگووووو فییوووووز (مزخرف نگو فیروز)!!!!!!میخندی و میگی این که حرف خوبی نیس ولی خنده دایه!!!!
و بگم از اون همه هدیه های قشنگی که برات گرفته بودن همه ، که بازم از اینجا از همشون تشکر میکنم....از خانواده ی خاله ی بابا ،خاله مرضیه، آقا سجاد که خیلی هدیه های قشنگی بهت دادن و مخصوصا فاطمه جون که ما رو حسابی شرمنده کرد و تو رو خوشحال ...و با این هم کادو که از همه گرفتی بایدم فکر کنی عید نوروز هم یه جور جشن تولده!!
از مامان جوووووووونا و بابا جووووووونا به خاطر عیدی هاشون ...از خاله و عمو به خاطر عیدی و سوغاتی هاشون ....خیلی ممنون الهی که همیشه همتون سالم باشید و همه کنار هم شاد باشیم ...
درسته که تو عاشق سفری و هتل رفتن !!! و ما نتونستیم بریم سفر و قسمت نشد دوستای خوبمون مثل فریبا جون و نیروانای نازم و فاطمه جون و امیر حسین عزیزم رو همین جا ببینیم و خوشیت کامل تر بشه ولی خب بازم همه سعی مون رو کردیم که به تو خوش بگذره عزیز دلم و خاطرات کودکیت برات خاطراتی به یاد موندنی باشه...
آرزو دارم که همه دوستان سال خوبی رو شروع کرده باشن ... هر چند که این روزا از خبر بیماری عموی یسنای عزیزم خیلی دلم گرفته و برا ی سلامتیش دعا میکنم ... تو کوچولوی نازم هم مثل یسنا دستات رو بالا میبری و برای شفای همه بیمارها دعا میکنی و خدا صدای قلب شما فرشته های زمینی رو میشنوه ... ان شا الله که همه ، همیشه سالم و شاد باشن
...............
در ادامه ، خاطرات بهاری تو به روایت تصویر...
این دو تا عکس جا مونده از سال 91 هستش توی جشن مهدتون تو لباس سفید پوشیده بودی و دکلمه ی خونه ی کوچیک ما رو اجرا کردی ولی دوست داشتی لباسی که یسنا پوشیده رو هم بپوشی...
قبل از عید هم خونه ی خودمون هم خونه ی بابا جونی بنفشه کاشتی و برات لذت بخش بود خیلی که خاک رو بکنی و یه گودال کوچولو درست کنی و گل توش بذاری
با فاطمه جون (دختر خاله ی بابا)خیلی خوش میگذشت بهت...
عکس ها خیلی زیاده عسلم ،ادامه ی خاطرات تصویریت باشه برای یه ادامه ی دیگه به زودی !