می خوام حبه ی انگور باشم!
وقتی دخملت عاشق نمایش بازی باشه و بیاد با ناز دخملونه ی مخصوص خودش بهتون بگه مامان ، بابا ، خواهش میکنم بیاین با هم نمایش، بازی کنیم اون موقع هر وقتی که باشه و هر نمایشی که بگه و هر نقشی هم که بهت بده با کمال میل می پذیری در حالی که از عاقبتش بی خبری
خب خودش که دوست داره حبه ی انگور باشه و همش میگه من حبه ی انگورم بع بع (با اون صدای نازکش فکر کنین چه جوری بع بع میکنه، عاشق بع بع کردنشم) و منم که مامانشم همیشه یعنی همون خانم بزی!...فداش شم بد جوری هوامو داره همیشه ی خدا و بابا بیچاره هم گرگ بد جنس!
و عجب نمایشی میشه که دلش نمیخواد تموم بشه اصلا و همش فریاد میزنه دوبایه دوبایه ...حالا من که مشکلی ندایم ولی بابا طفلی که ساعت ها و روزها بعد از نمایش هم بهش میگه بیو گرگ بدجنس می زنمت ها!
زمان نمایش: ساعت 3 و نیم ظهر یه روز گرم تابستون در حالی که تازه نهار خوردیم و بابایی هم چشماش خواب آلود دختری میاد پیش مامان و بابا و ازشون خواهش میکنه که نمایش بازی کنیم و همون طور که در بالا گفته شد تسلیم امر دختری میشیم البته اولش با کمال میل بودااااا
مکان : خونه ی کوچولوی دخنری که یه گوشه ی پذیراییه
پرده ی اول:دختری و مامانی تو خونه ی کوچولوی دختری نشستن ...
مامان میگه: دخترم .... و هنوز حرف تو دهنشه که دخترش میگه نه من که دختر نیستم حبه ی انگورم بابا جون بگو حبه ی انگور و مامان میگه چشم دخترم ببخشید حبه ی انگورم...
حبه ی انگورم مراقب خودت باش، در رو روی غریبه ها باز نکن تا من بر گردم دارم میرم خرید ...و دخملی دوباره می پره وسط حرف مامان و میگه نه داری میری غذا بیاری
آره دارم میرم غذا بیارم در رو باز نکن و بازی کن با خودت! تا من برگردم
دختری... ببخشید حبه انگور منتظر گرگ بد جنس تو خونه نشسته !!
پرده ی دوم: مامان از خونه میاد بیرون و میره خرید مثلا و بابایی میاد در میزنه میگه : من مادرتم در رو باز کن برات... و هنوز حرفش تموم نشده که حبه ی انگور با داد و قال میگه : بُیو بُیو گرگ بدجنس مامانم گفته در رو غریبه ها وا نکنم و هر چی بابا ،ببخشید آقا گرگه سعی میکنه گولش بزنه نمیشه و در رو باز نمیکنه مثلا!
حبه ی انگور در حال بع بع کردن از لای در نگاه میکنه و آقا گرگه رو میبینه و گول نمیخوره!!!
و همین طور ادامه داره سعی آقا گرگه و هر چی بع بع میکنه و دستاش رو که مثلا سفید کرده نشون میده فایده نداره که نداره و با داد و قال حبه ی انگور رو به رو میشه که : نه نمیشه بُیو پی کارت من در رو باز نمیکنم بُیو الان مامانم میاد شاخت میزنه!
پرده ی سوم:مامان یعنی خانم بزی میاد و میگه من اومدم دخترم در رو باز کن و دختری یعنی همون حبه ی انگور میگه هنوز آقا گرگه نرفته که مامان ، و بابا یعنی آقا گرگه دلش می خواد تلافی کنه و میگه پس حالا که تو در رو باز نمیکنی من مامانت رو می خورم و شروع میکنه به ...
و حبه ی انگور هم یه دفعه داد و فریاد راه می ندازه و حسابی میره تو نقش و میگه : واااااااای خدا بدبخت شدم ! ماااااماااااانم خدایا کمکم کن مامانم یو آقا گرگه خورد آی آی یکی به دادم برسه حالا چی کار کنم من که شاخ ندایم !!! و تمام این داد و هوار ها رو از تو خونه اش میکنه و بیرون هم نمیاد اصلا...
و حبه ی انگور ناراحت در حال گریه و داد و فریاد وقتی آقا گرگه مامانش رو گرفته و خودش طاقت دیدن ندایه!!!!!
و من هم از خنده غش کردم و بابا هم ...
پرده ی چهارم :مامان و بابا میگن خب دیگه نمایش بازی تموم شد بیا بیرون دیگه هم از نقشت هم از توی خونه ات و دختری با بغض میگه : نه نه من می خوام حبه ی انگور باشم نمی خوام بیام بیرون مامان تو بیا تو خونه و همش بع بع میکنه و گریه ی الکی بع بعی که تمومی نداره و میگه خدایا کمکم کن من می خوام حبه ی انگور باشم !!!!!!!خدایا مامانم رو نجات بده من تنا شدم حالا چی کار کنم؟و همین طور ادامه داره و نیم ساعتی میگذره و دختری بیرون نمیاد در حالی که بابا یعنی همون آقا گرگه وسط حال دراز کشیده و داره دیگه خوابش میبره
پرده ی آخر : خب باید یه جوری نمایش تموم بشه دیگه، یه جوری که بابایی هم ضرر نکنه و مورد ضرب و شتم قرار نگیره توسط مادر و دختر بز پس مامان دوگوله اش رو به کار میندازه و داد میزنه بابایی بابایی... آقا بزه، بابای حبه ی انگور کجایی بیا کمک ...منو از دست این گرگ بد جنس نجات بده و بابای قهرمان وارد میشه (یعنی در واقع تغییر نقش میده ) و مامان رو نجات میده و دخملی خوشحال از خونه اش میزنه بیرون تو بغل مامانی و بابایی رو بوس میکنه و بهش میگه بع بع کن !!!!!!!!
وای خدای من مگه این بع بع کردنش تموم میشد ابدا همین جور ادامه داشت حتی تا فردا و فرداهاش که هنوز توی اون نقش مونده بود و به من و بابایی هم میگفت بع بع کنین دیگه مگه تو مامانم نیستی مگه تو بابام نیستی
خلاصه شدیم یه پا مامان بزی اون چند روز بعد از نمایش بازی و همش در حال بع بع بودیم ولی دختری هر وقت دلش می خواست به بابا می گفت بیو گرگ بد جنس ، بیچاره بابا ...البته مربوط به 10 روز پیشه این نمایش بازی ولی خب ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه است دیگه کمی درگیر بودم نتونستم آپ کنم ممنون از همه دوستای خوبم که بهمون سر میزنن دوستتون داریم