اولین مسافرت با نیایش (5 مهر 1389)
صبح زود روز 5 مهر 89 بعد از نماز صبح راه افتادیم سمت شمال مامان جون (مامان من) هم با ما اومد چون خودم ازش خواستم هم به خاطر اینکه یه آب و هوایی عوض کنه و دلتنگ تو نباشه هم به خاطر اینکه من دست تنها نباشم توی سفر با تو کوچولوی وروجک تا به همه مون خوش بگذره خیلی هم خوب بود غیر از یه بار که ماشین یه کم اذیت کرد ولی وقتی رسیدیم دریا خیلی خوب بود دلم برا دریا تنگ شده بود.....توی این عکس بابا امان ایستادیم برای صبحانه ....عکس بعدی گرگان بودیم برا نهار ...عکس های بعدی هم مربوط به بابلسر هست و دریا .....نتونستیم خیلی دورتر بریم چون سفر با یه کوچولوی یه ساله که مخصوصا وروجک هم باشه خیلی سخته ...کاش امسال هم بریم دوباره ،حالا که بزرگ تر شدی حتما بیشتر خوش میگذره
یه کم میترسیدی از ساحل و دریا ولی کم کم خوشت اومده بود به دریا هم میگفتی دَ یعنی فقط حرف اولشو میگفتی ولی آبَ رو خوب میگفتی...قربون راه رفتنت بشه مامان...