از تو سرشارم...
عزیز من ، گل من
قشنگ شدی، گل شدی
شدی مثل عروسک
عزیز من گل من
سه سالگیت مبارک نیایشم
کمتر از سه ساعت دیگه مونده که بشه سه سال ،سه سال حضور تو توی زندگی عاشقانه ما، سه ساله که از تو سرشارم نفسم... 12و 25 دقیقه ظهر 5 مهر 1388 من صدای گریه ات رو نشنیدم ولی بابایی شنید و قند توی دلش آب شد و اشک توی چشماش حلقه بست ،خاله و مامان جونم که از صبح توی بیمارستان بودن و انتظارت رو می کشیدن غرق خوشحالی شدن و همه، همه توی خانواده ی کوچیکمون با اومدن تو سجده شکر به جا آوردن و مامان جون شاعر هم از اون سر دنیا سرود :
نیایش نو گل باغ نیاز است
سرود زهره آهنگی به راز است
نیایش هدیه ای از جانب دوست
به محراب دل مهدی نماز است
دعای مادران و مهر ورزان
سلامت خواهی و عمر دراز است
مبارک باد این میلاد بشکوه
نگه دارش وجود بی نیاز است
نمیدونم چرا قلم، یاری م نمیکنه برای اینکه بخوام تمام اونچه که این روزها توی وجودم هست رو برات بگم و بنویسم دخترکم ،بزرگ شدی ،قد کشیدی ،و من ... فقط میگم:
واسه تکرار اسم ساده ی توست
صدایی از من عاشق اگر هست
تولدت مبارک همه هستی من
از همه دوستای مهربونم که تولدت رو تبریک گفتن ممنونم بی نهایت ، واقعا شرمنده ام کردید و خیلی خوشحالم که دوستای گلی دارم اینجا با احساس های پاک و بی ریا و دوست داشتنی که دلاشون برا ی هم می تپه چه قدر خوبه که این همــــــــــــــــــــــــــــه دوست دارم ،دلم می خواد اسم تک تکتون رو بنویسم ولی می ترسم کسی از این قلم خواب آلوده ی من بیفته خدای نکرده، برا همینم فقط میگم از همتون، همه دوستای نازنینی که چند روزیه مرتب تولد نیایش رو تبریک میگید سپاسگزارم و شرمنده ی محبت همتون هستم و خدمت همگی می رسم برای عرض ارادت ،خیـــــــــــــــلی خیلی دوستتون دارم و براتون آرزوی سلامتی و شــــــــــــــادی دارم توی تک تک لحظه هاتون
الان متوجه پیامکی شدم که از فریبا جون مامان نیروانای عزیز رسید ممنونم عزیزم خیلی ماهی به خدا وقتی خوندم با خودم گفتم جانا سخن از زبان ما می گویی ،دست گلت رو می بوسم و اینجا به یادگار میذارم این شعر رو که با خوندنش اشک توی چشمم جمع شد ،حال این روزام رو نمیفهمم گیجم نمیدونم چم شده، عجیبم!در گیر و دار بودنم ،درگیر با تو بودنم...
می رقصم و می چرخم و می نوشم از این جام
بی خود شده از خویشم و از گردش ایام
این شور خدایی است این عشق الهی است
این عشق الهی است