دیدار گل ها
باز هم بهار...
بهار آمد و گل ها دوباره روییدند
زچشمه سار حیات از تُراب نوشیدند
به بوستان طبیعت به فصل سیر و سفر
تمام همسفران سعی باغبان دیدند
که پر نشاط و غزل خوان اسیر گل ها بود
کبوتران مهاجر ز عیش خندیدند
نه پایدار بماند گل و نه طرف چمن
که زاغکان سیه بال خوش درخشیدند
و نیست چشم اثر بین در انتهای زمان
که در سراب تخیل ،فسیل گردیدند
خوشا به حال کسانی که در بساط زمین
به جشنواره ی گلشن فقط خدا دیدند
سروده: مامان بزرگ نیایش (مامان بابایی)
عکس ها در ادامه...
گل نازم سلام
دلم می خواد لبات همیشه خندون باشه قشنگم نمیدونی به خدا مامان چه عذابی داره میکشه از این گریه ها و بی تابی هایی که تو میکنی برای درست کردن دندونات به خدا خیلی سخته برام
دیشب باز هم همون گریه ها و بی تابی هات تو بغلم سخت عذابم می داد ولی کاری از دستم بر نمی اومد ...تو توی بغلم دست و پا میزدی و من هم باید محکم دست و پات رو می گرفتم و منشی دکتر هم سرت رو تا دکتر بتونه کارش رو انجام بده وای به خدا این 5 دفعه ای که تو این 20 روز رفتیم خیلی عذاب آور بود برام ...فقط دلم رو گذاشته بودم جای دل اونایی که بچه ی مریض دارن و برای همشون و تو دعا میکردم و جلوی گریه ام رو گرفته بودم
دیشب بعد از یه مرحله دیگه از پروژه ی نفس گیر دندون پزشکی رفتن شما (که همچنان ادامه دارد...)
به پیشنهاد بابایی برای عوض شدن روحیه مون رفتیم سری بزنیم به گل های قشنگی که همه به شکلی زیبا کنار هم جمع شده بودن تا چشم رو نوازش بدهند و روح آدم رو تازه کنن توی نمایشگاه گل و گیاه ...
که البته ناگفته نماند که شب آخر بود و حسابی شلوغ و انگار همه ی شهر اونجا بودن !!! قبلش بارون هم اومده بود و همه جا خیس بود و تو خیلی با مزه گفتی مامان ببین نم نم خیس بارون اومده!
الهی من فدای این حرف زدنت بشم تازگی هم تنگ هر جمله ای که می خوای بگی یه ها هم می چسبونی مامان اینجا خیسه ها ! مامان نری ها! اونجا برم آقاهه دعوا میکنه ها! جویابامو (جوراب)نپوشیدی ها! این سیدی به درد من نمیخویه ها(نمیخوره) ها!...اینقدر با مزه این ها هارو میگی! که می خوام بخورمت
خاله و عمو هم اومدن اونجا و یه آش رشته خوشمزه هم مهمونمون کردن و به تو هم حسابی خوش گذشت و حال و احوالت عوض شد خدا رو شکر خیلی ذوق کرده بودی از دیدن این همه گل و همش این طرف و اون طرف می دویدی و دوست داشتی همه چیز رو از نزدیک لمس کنی
البته فقط یکی از سالن ها رو که یه کم خلوت تر هم بود بیشتر نتونستیم ببینیم چون خیلی دیر رسیدیم به خاطر ترافیک و شلوغی و تا 7و نیم هم که توی دندون پزشکی بودیم
شاید اگه شب اولش رفته بودیم خیلی عکس های قشنگ تری می تونستیم بگیریم چون دیشب هم خیلی شلوغ بود و هم اجازه نمیدادن داخل بشیم برای عکس گرفتن مثل خونه ی مادر بزرگه!! و البته تو هم خیلی همکاری نمی کردی و این طرف و اون طرف می رفتی همش ولی خب اینا هم غنیمته...و خدا رو شکر برای این همه زیبایی و دست خالقان زمینیش هم درد نکنه.
یادگاری برای ثبت توی دفترچه ی خاطراتت...شاد باش همیشه گل ناز زندگیم
خونه ی مادر بزرگه...
دیگه حسابی خسته شده بودی
موقع برگشتن هم این ماهی رو دیدی و گفتی من میخوام سَیار شم (سوار) و با آهنگ قشنگش و تکوناش اگه ادامه پیدا میکرد می خوابیدی!