نیایش عزیزمنیایش عزیزم، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 25 روز سن داره
امیرعلی جونامیرعلی جون، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه و 6 روز سن داره

ثمره ی عشق

ماما... بابا

نیایش جونی امروز (۱۱ اسفند ۸۸)انگاری واقعا داشتی باهام حرف می زدی عزیزم میگفتی ماما بابا، آبَ ، واقعا می گفتی ها به خدا راست می گم ازت فیلم هم گرفتم عاشق حرف زدنتم گلم (البته می دونم احتمالا اینایی که گفتی فقط صداهاش بوده و مفهومشو شاید نمیفهمیدی ولی میدونم که زود زود صدامون می کنی و میگی مامانی بابایی) تازه خیلی خیلی هم خوش خنده هستی عسلم   ...
5 ارديبهشت 1390

نیایش 3 ماهه در روز5 دی 88 روز تاسوعا

دخترکم امروز ۵ دی ۱۳۸۸ روز تاسوعاست پارسال همین موقع سر دیگ آش نذری مامان جون از خدا تو رو خواستم و امسال تو همین روز عزیز دختر ۳ ماهه من تو بغلمه صحیح و سالم خدا جون ممنونم ازت خدایا به هر کی که دوست داره مامان بشه یه کوچولوی سالم بده آمین راستی امروز شله زرد هم پختیم من و بابایی یه جورایی اولین نذری بود که خودم می پختم برا سلامتی تو وهمه بچه ها... ...
4 ارديبهشت 1390

گوشهای نیایش جونم سوراخ شد

وای اصلا دلشو نداشتم دست و پام می لرزید تازه کجای کاری گریه ام هم گرفت از گریه های تو   ولی خب چه می شد کرد همه هم میگفتن هر چی زودتر گوشاش رو سوراخ کنی بهتره و کمتر دردش میاد اون روز هم یعنی ۱ بهمن ۸۸ رفته بودیم برا شنوایی سنجی ات چون نزدیک اونجا مرکز خدمات پرستاری هم بود که دکترت هم بهمون معرفی کرده بود رفتیم و گوشهای دخملم رو سوراخ کردیم ولی من خیلی می ترسیدم اما خدا رو شکر کارشونو بلد بودن بابایی گفت البته من اصلا نتونستم نگاه کنم ولی تا اومدی تو بغلم و شیر خوردی آروم آروم شدی یه جفت گوشواره خوشگل گربه ای هم برات گرفتم بعدش تازه از وقتی گوشواره گوشت کردیم یه کم شبیه دخترا شدی  البته تو این عکس خیلی دیده نمی...
4 ارديبهشت 1390

مامان عجول

نیایش جون از خدا که پنهون نیست از تو چه پنهون همیشه خیلی دلم می خواست بچم دختر باشه البته اون موقع که فهمیدم دارم مادر میشم واقعا فقط آرزو کردم سالم باشی ولی الان که تو رو دارم خدا رو هزار بار شکر میکنم که تو دختر ناز رو به من داده حالا اینا رو گفتم که بگم من اینقدر دوست داشتم لباسای خوشگلی که داشتی و لباسای لختی رو تنت کنم که تو روز برفی و در حالی که برات بزرگه لباس و هنوز ۳ ماهت هم نشده و نمیتونی حتی خودتو نگه داری و می افتی این لباس رو که تو عکس میبینی تنت کردم ببینم چه شکلی میشی و ازت عکس بگیرم این لباس رو عمه برات گرفته بود با کلی لباسای دیگه که همش برا تابستون خوبه و وقتی بزرگ بشی حالا دیدی من چه قدر عجول...
4 ارديبهشت 1390

خندیدن نیایش

عسلکم که هر روز از روز قبل بامزه تر و خوشگل تر میشی چند روزی هست که خنده های نازت هم معنی دار شده و من بالاخره امروز یعنی ۲۹ آبان ۸۸ تونستم از خنده ات عکس بگیرم آخه همش یه کوچولو می خندیدی و زود تموم میشد ولی من موفق شدم هورا چه قدر ذوق کردم  عمه میگه این خنده های کج کجکی ات مثل اونه   راست میگه جالب ایجاست که تو به همه یه شباهتایی داره انگار هیچ کسو نمی خواستی ناراحت کنی گل مهربونم     ...
3 ارديبهشت 1390

روز نیایش (روز عرفه)

نیایش پاکم امروز یعنی ۶ آذر۸۸ روز نیایش بود برام جالب بود وقتی این اسم رو برای روز عرفه دیدم ولی خیلی حس خوبی دارم که اسم تو رو نیایش گذاشتم خوشحالم از اینکه در آخرین لحظات این تصمیم رو گرفتم چون از قبل از اینکه تو اصلا وجود داشته باشی من اسم دیگه ای برات در نظر داشتم نمیدونم چی شد که این اسم به دلم افتاد و باهاش انس گرفتم تو اون زمان کم ولی خوشحالم که اسمت رو نیایش گذاشتم و امید وارم مثل اسمت که مایه آرامش هست همیشه آروم باشی و پاک و نزدیک به خدا..... نیایش با خدا اوج نیاز است..... امید وارم خودتم اسمتو دوست داشته باشی عزیزکم دوست دارم از این عکست معلومه خودتم راضی و خوشحالی ...
3 ارديبهشت 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ثمره ی عشق می باشد