7 ماهگی نیایش بین گل های اردیبهشتی
دوباره شعری برای نیایش ( از مامان بزرگ)
دارد دل مشتاق من هر دم هوایت نازنین چون می تپد مرغ دلم دائم برایت نازنین شور آفرین لبخند تو همچون عسل شیرین ترین روید نهال مهر و دین در لحظه هیت نازنین نوشیدن شیرابه ها از جان مادر، نوش تو خسته مبادا جان او،نور سرایت نازنین چشم پدر روشن ز تو،آرام دل گیرد ز تو بخشد خدای مهربان او را برایت نازنین همراه هر ذکر و دعا،نامت تداعی می شود رویت نیایش آفرین ، جانم فدایت نازنین ...
نشستن نیایش
توی عکس اول هنوز نمیتونستی بشینی ۳فروردین۸۹ ولی عکس بعدی اولین باریه که خودت بدون کمک نشستی ۱۶ فروردین ۸۹ ...
نویسنده :
مامانی
18:56
اولین سال تحویل 3تایی
سال تحویل سال ۸۹ اولین سال تحویلی بود که ما ۳ تایی توی خونه خودمون سر سفره هفت سین بودیم البته سال تحویل پارسال یعنی ۸۸ تو هم بودی ولی تو شکم من بودی گلم ولی این بار توی روروئک کنار من و بابا کنار سفره هفت سین با دقت به همه چی نگاه می کردی و لحظه ای که سال تحویل شد انگار تو هم با زبون بی زبونی خوشحالی می کردی خیلی حس خوبی داشتیم و اون لحظه فقط برای سلامتی همه بچه ها و گل خودم دعا کردم... اینم عکس همون موقع است همون شب ساعت ۹ شب که بعدشم می خواستیم بریم خونه مامانی جون و چون هوا سرد بود این طوری لباس پوشیدی... همه میگن تو این عکی پایینی خیلی شبیه منی البته تو یه جورایی شبیه همه هستی هم من ه...
دایی عکاس
۱۶ فروردین ۸۹ بالاخره برا یکی دو دقیقه تونستی بدون کمک بشینی ولی خب هنوز نمیتونستی خودتو خوب نگه داری لااقل برای رو میز نشستن خیلی زود بود ولی این دایی جونت چون عاشق گرفتن عکسای خاصه، تو رو گذاشته رو میز صبحانه ،مامان جونه بیچاره هم از پشت هواتو داره که نیفتی اون وقت این عکسا رو گرفته من اون روز نبودم رفته بودم آرایشگاه همش ۱ ساعت نبودم ها ببین چه فیلمی کرده تو رو...... ...
اولین آب خوردن نیایش
۲۴ اسفند ۸۸ برای اولین بار بهت آب دادیم تازه اونم چون خود دکتر گفت وگرنه من که میخواستم تا ۶ ماهگی صبر کنم ولی قبل از عید رفتیم دکتر تا ببینیم چی میگه برای غذای کمکی برا شروع ۷ ماهگیت چون تاکید کرده بود تا پایان ۶ ماهگی فقط شیر مادر حتی آب هم میگفت ندین نمیدونم واقعا چرا ولی امشب که برا اولین بار یه ذره آب خوردی همونم بالا آوردی چه قدر درگیر بودیم با همه که تا ۶ ماهش تموم نشده هیچی غیر از شیر مادر نباید بخوره... تو حتی پستونک و شیشه هم نمیخوری شایدم به خاطر همین باشه که من و تو اینقدر به هم وابسته ایم. البته چند روز بعدترش ۲۸ اسفند ۸۸ بالاخره با شیشه آب خوردی آفرین شیشه رو هم خودت گرفتی دستت.... ...