نیایش عزیزمنیایش عزیزم، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 2 روز سن داره
امیرعلی جونامیرعلی جون، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 14 روز سن داره

ثمره ی عشق

پاییزه پاییزه!

1391/8/28 12:42
نویسنده : مامانی
1,410 بازدید
اشتراک گذاری

قلبچند عکس تابستونی با یه شعر پاییزی تقدیم به همه دوستای بهاریقلب

این عکس ها از تابستون جامونده بود نمیدونم چرا یادم رفته بود از خاله بگیرم خاله جون دستت درد نکنه بابت عکس ها مخصوصا آخریش نیشخندمیدونی دارم فکر میکنم نیایش اگه ببینه میگه حالا خاله این لحظه رو شکار کرده تو دیگه چرا در معرض دید عموم گذاشتی چشمکنه؟

نمیدونم چه حسی بهتون منتقل میشه با دیدن این عکس ولی من کلی خندیدم قهقهه

با اینکه قبلا یعنی همون موقع بهم نشون داده بودی آبجی اما الان که دیدم کلی خندیدم دوباره و خواستم که همین الان بذارمش در واقع بهانه ی خوبی شد برای آپ کردن ممنونماچ

چند روز پیش که نیایش از مهد اومده بود خونه داشت انگشت تو بینی اش می کرد بهش گفتم دخترم شما که میدونی ما وقتی می خواییم بینی مون رو تمیز کنیم از دستمال استفاده میکنیم می خوای برات بیارم ؟

نیایش گفت : نه مربی مون گفته هر کی انگشت تو بینی اش یا همون دماغش کنه موووووووش میاد

اینقدر این کار رو کردی تا ببینی موش میاد یا نه

چون میدونستم که در برابر رفتار ناپسند یا حرف زشتی که شما کوچولو ها ممکنه از جای دیگه یاد بگیرید نباید اصلا واکنش و حساسیت نشون داد چون بدتر میشه سعی کردم اولش یه کم باهات حرف بزنم مثلا گفتم :منکه فکر نمیکنم موش بیاد اتفاقا موش ممکنه بدش بیاد از کسی که این کارو میکنه و اصلا نیاد

اینو به خاطر این گفتم که فهمیدم تو از اینکه موش بیاد ناراحت نمیشی بلکه دوست داری ببینیش و اینجا حرف اشتباه اون خانم مربی که خیال میکرده با گفتن این حرف بچه ها رو میترسونه و با ترسیدن از این موضوع که موش میاد دیگه کار رو تکرار نمیکنن مشکل ایجاد کرده بود

چند روز بعد تر که تونستم برم مهد برای مربی تون توضیح دادم و گفتم منم تازه این چیزا رو یاد گرفتم و دوست دارم دونسته ام رو به شما هم بگم اینکه به بچه ها نباید حرفی بزنید که موجبات آزمایش کردن شما رو فراهم کنه جمله هایی مثل: دیگه دوستت ندارم ،دیگه نمیشه بیای مهد، دیگه باهات بازی نمیکنم ،یا همین موش اومدن یا آمپول زدن ،یا اگه زبونتون رو دربیاریت کلاغ میاد میبره ! حرف های بی اساسی هست که فقط باعث میشه اون بچه ای که حالت هایی از لجبازی رو داره بیشتر دست به امتحان بزنه و شما رو هم عصبانی تر کنه و اون بچه ای که سازگار تره بترسه!

این حرف ها و شیوه ها که در اکثر افراد دیده میشه برای بچه های سازگار جواب میده چون معمولا دوست دارن که حرف گوش کنن و همکاری کنن البته میترسن اما برای بچه هایی که دوست دارن دست به آزمایش بزنن نه کاربرد نداره!

دیروز که اومدم دنبالت دخترکم وقتی منو دیدی گفتم سلام و تو بی مقدمه با ذوق خاصی گفتی :مامان من مهد و خیلی دوست دایَم....

الان دیگه خیلی وقته که وقتی میام دنبالت حرفی از دلتنگی و نگرانی برا ی من نمیزنی و خیلی خوشحالی حتی یه روز که مجبور شدم زود بیام دنبالت به مربی ات گفتی که من نمیرم هنوز نقاشیم رو نکشیدم و با اینکه عجله داشتم اومدم تو و منتظر شدم تا خودت بیای

خدا کنه حالا که قراره به میل خودت تا آخر سال یعنی تا خرداد ماه بری برات مفید باشه و لذت ببری و بهت خوش بگذره و خدا خودش این نگرانی های مادرانه رو از من دور کنه ان شاالله

niniweblog.com

اینم شعر پاییزه پاییزه که دخملی می خونه توی هوای دلچسب پاییزی در یک روز جمعه در دیزی سَرایی در طرقبه جاتون خالی

خیلی وقته که این شعر رو یاد گرفتی در واقع سومین شعری بود که توی مهد یاد گرفتی ولی خب نشده بود فیلم بگیرم ...

این فیلم رو خاله ازت گرفته یکم حواست پرت شد به اون پسرکی که کنارت با چوب به چراغ ها میزد ولی بازم در خواست خاله رو بی پاسخ نذاشتی و خوندی براش شعر رو و آخر ِفیلم هم خاله داره دنبال کلاغایی میگرده که تو داری نگاشون میکنی و صداشون هم شنیده میشه مژهقربون اون قار قارت عسلکمچشمک

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (23)

مامان تسنیم سادات
28 آبان 91 14:06
آفرین به نیایشم ....
دختر گلم در این روزها برای من و تسنیم هم دعا کن ....
مخصوصا اگه حرم رفتی ...


ممنون به یاد همه دوستای گلمون هستیم شما هم برا ی ما دعا کنید

مامان پریسا
28 آبان 91 14:47
سلام زهره جون خوبی عزیزم.
ماشالله واسه خودت یه پا روانشناش شدی هاااااا

الان پریسا رو پاهام نشسته و دستش رفت سمت بینیش. بهش گفتم نه مامان کار بدیه. سریع گفت دسمال بده و بعد تمیز کرد

یه لحظه تو دلم گفتم انگار پریسا هم مطلب زهره جونو خوند

این فیلم هم که برای ما پخش نشد

قربون این پریسا خانوم با مزه و با هوش اگه پست رو هم نخونده باشه فکرکنم عکسه بد آموزی داشت نه؟!

ممنونم از نظر لطفت و حضورت خوش باشید همیشه
الهه مامان یسنا
28 آبان 91 14:53
سلام زهره جون ممنون ازینکه بهمون سرزدی. یه تشکر ویژه به خاطر نکته آموزشیت .میدونی اینروزا با یسنا خیلی درگیرم و فکرم حسابی مشغوله واسم دعا کن بتونم درست برخورد کنم باهاش میدونی یه جاهایی کم میارم اساسی.
قربون اون خوندنت برم نیایش جونم که اینقدر شمرده و خوب شعرت رو میخونی. فدات


سلام الهه عزیزم ممنونم از حضور پر مهر شما دوست خوب و گلم یسنا جونم رو حسابی ببوس ان شا الله که ر اه درست رو هممون پیدا کنیم نگران نباش حل میشه اگه کمکی ازم بر میاد بگو فدای تو
مادر کوثر
28 آبان 91 18:10

آفرین به خاله جون با این شکارشششششششششش
آفرین به مامانی با این سوژه تحلیل کردنشششششششششش
آفرین به نیایش جون با این شعر خوندنشششششششش

ما بازم بروزیم


قربون شما با این محبتت ممنون دوست عزیزم از حضور گرمت
ندا مامان نيايش
28 آبان 91 20:57
سلام عزيزم .
مثل هميشه خوش ذوق و با سليقه !
من هم مثل هميشه ميام و مهمون خونه پر مهرتون هستم . ولي به خاطر كمبود وقتي كه دارم فقط خواننده هستم و فيض برنده !
كاش شبانه روز به جاي 24 ساعت 40 ساعت بود !
دوستون داريم من و نيايش ...



سلام سلام به به ببین کی اومده ندا خانوم دلمون برات تنگ شده بود حسابی کجایی خانم کم پیدایی ممنون که همیشه به یادمون هستی همین که خواننده ی این وبلاگی کلی برای ما ارزش داره ان شا الله هر جا هستی شاد و سلامت باشی نیایش جونو ببوس
تک خاله کوثر جووووووووني
29 آبان 91 1:24
اي جوووووووونم..... عزييييييييزم ...... خيلي خوشحالم که مامان به اين خووووووبي داري نيايش جوووووووونم...... عزييييييزم

اي با.با... اين مربي ها هم عجب حرفاي عجيب غريبي ميزنند ها...

اوووووو.... بابا, خاله فريده جووووون.... دستتون درد نکنه از بابت شکار لحظه ها..... و از همه مهمتر اينکه موجبات پست جديد رو فراهم کرديد..... مممنوووووووون....

مامان جووووووون زهره از شما هم مممنووووووون که زحمت کشيديد و ما رو از حال و روز اين عشقمون باخبر کرديد

الان با موبايل سر زدم.... ايشالا بعدا فيلم نيايش گلي رو خواهم ديد


ممنونم از محبتت عزیزم واقعا خیلی لطف داری که همه جوره به یاد ما هستی دوست دارم و خوشحالم که دوست خوبی مثل شما دارم خیلی هم عالی می نویسی ممنـــــــــــــــــــون دوست خوب خودم!
خاله
29 آبان 91 1:45
سلام
خواهش میکنم آبجی
آره خودمم از دیدن دوبارش خندم گرفت
خوبه عکسا رو گذاشتی
تو این هوای سرد دیدن این عکسای تابستونی می چسبه
فقط به جای این فیلمی که گذاشتی برای من یک مستطیل سیاه نشون داده میشه
نمیدونم چرا
حالا بعدا باز میام ببینم چجوریه ..
بووووووووووووووووووووووووس


سلام به یکی یه دونه خاله ی از گل بهتر نیایشی خیلی دوست داریم ما بوووووووووووووس
خاله
29 آبان 91 1:54
الان که دوباره بدون proxifier وبلاگتو باز کردم تونستم فیلمو ببینم.

قربونش شعر خوندنش برم
مخصوصا اون قار و قار گفتنش خیلی باحاله


قربون خاله ی گلم ممنون که فیلم گرفتی
اون یکی که اول گرفتی از همه بهتر شده بود ولی چون تصویرش افقی بود گفتم این یکی رو بذارم ممنون
نسرین مامان باران
29 آبان 91 9:37
سلام عزیزم.
جانم . این بچه ها همه چی رو میخوان تجربه کنند.



سلام اره واقعا البته بد نیست خیلی هم خوبه
نسرین مامان باران
29 آبان 91 9:51
واسه رفتن به سرزمین عجایب هم تصمیم سختیه . من پارک ملت وسینمارو نگذاشتم بره اما تاتر و سرزمین عجایب ورضایتنامش و باباش دم مهد امضا کرده بود و فرستاده بودش .
اگه نمیخوای بگذاری بره ساعتی ببرش مهد که بچه ها رفته باشند و رفتن بچه ها رو نبینه .


ممنونم عزیزم آره خیلی سخته نمیتونم تصمیم بگیرم اما اگه نخوام بره که خونه نگهش میدارم اونش خیلی مهم نیست بازم ممنون دوست خوبم موفق باشی باران جونو ببوس
مامان زهرا دختر دوست داشتنی
29 آبان 91 11:12
پست جالبی بود
عکس های خاله جون هم خوب بودند
درمورد حرکت اشتباه بچه ها منم با شما موافق هستم
نباید عکس العملی نشون داد که بچه ها بیشتر تحریک شوند


ممنون از حضور گرمت دوست عزیز
مادر کوثر
29 آبان 91 14:52
سلام عزیزم
ممنون از حضور قشنگت
بازم بیا
بازم بروزیم


سلام خواهش میکنم عزیزم چشم خدمت میرسیم
خاله
29 آبان 91 15:48
خواهش میکنم خواهری

الان که دوباره فیلم رو دیدم اون لحظه که دوربینو میگیرم بالا و می چرخونم سمت راست کلاغا دیده میشن !!! خودم تا حالا پیداشون نکرده بودم

البته باید از تو مدیا پلیر ببینی و صفحه اشو بزرگ کنی که دیده بشن .
حالا قبل از اینکه من دوربینو ببرم بالا کلاغا از بالای سرمون رد شدن ولی همینکه دوربینو رو به آسمون گرفتم دیگه نبودن !

فدات عزیزم آره چه جالب بازم ممنون گلم بووووووس
شبنم
29 آبان 91 17:04
سلام مامان نیایش گلم..راستش با دیدن این پست قشنگ و زیبا که با این عکس های سرسبز،به قول خاله فریده اش حسابی چسبید!،هزار تا حرف اومد توی ذهنم..اما بعد از دیدن این فیلم پایین فقط می خوام یه چیزی بگم:
یعنی همه این پست و همه این عکس ها و همه این فیلم و شکار لحظه ها و اینا یه طرف،اون قسمتی که نیایش می خونه "غاااار و غغغغغغغغغغغغار و غغغغااار و غااااااارررررر" یه طرف!
یعنی نمی دونید چقدر این تیکه اش رو دوست داشتم!..
جیگمل این لب های نازنین و صدای زیبات بشم نیایش نازنینم..مامانی تو شانس اورد که ما مشهر زندگی نمی کنیم،وگرنه تا حالا من تو رو ساندویچت کرده بودم،قورتت داده بودم!


به به ببین کی اومده شبنم خانمی ممنون از نظر لطفت عزیزم ایشالا هیشه لبات خندون باشه و شاد باشی بوووووووس
الهه مامان یسنا
29 آبان 91 17:47
خصوصی


قربونت عزیزم خوندم ان شاالله موفق باشی زیاد سخت نگیر طبیعیه منم خیلی از این روزا داشتم همون کاری که کردی از همه درست تره
مریم مامان ملینا
30 آبان 91 7:43
فدای این دختر بامزه و شیرین زبون
عکسش خیلی بامزه شده، خودتم خیلی خوب بلدی بچه ها رو قانع کنی آفرین
چقدر آدم حرصش میگیره که اینقدر تو خونه واسه اینا زحمت میکشه بعد به خاطر اشتباه یه مربی تازه کار و بی تجربه میشن اونی که تو اصلا دلت نمیخواد... خوبه که تونستی حرفاتو بهش بگی من بودم روم نمیشد که تذکر بدم
فیلمش رو هم سرفرصت توخونه میبینم الان اداره م


قربونت عزیزم ممنون از حضورت و نظر لطفت البته میدونی بچه بیشترین تاثیر رو از محیط خونه میگیره تجربه ی محیط بیرون برای هر بچه ای لازمه این ماییم که باید یاد بگیریم چه طور حرف بزنیم یا رفتار کنیم که بچه مون اگه اشتباهی هم بیرون دید یا خواست انجام بده حرف شنوی از مادر و پدرش داشته باشه منم خیلی سعی میکنم که راه درست رو پیدا کنم خدا به هممون کمک کنه
مامی امیرحسین(فاطمه)
30 آبان 91 14:54
آفرین به زهره جونم...خیلی کار خوبی کردی اون خانوم مربی رو از اشتباه دراوردی.شاید منم اگه جای تو بودم نمیتونستم به این خوبی هم نیایش و هم مربی رو قانع کنم.یذره عصبی میشدم.آخه آدم مثلا بچشو میذاره مهد که فرهیخته و اجتماعی بار بیاد اونقت یه همچین حرفای عوامانه ای...
بازم آفرین


قربونت عزیزم هنوزم واقعا نمیدونم که درست فکر میکنم یا نه ولی تا جایی که عقلم میرسه این درست نیست که با ترسوندن بچه ها از کاری منعشون کنیم یا به کاری وادار....
میدونی خیلی برای مهد گذاشتنش شک داشتم برای همینم با مشاور کودک مشورت کردم اونم گفت که اگه خودش مایل باشه خیلی هم خوبه و نگرانیهای شما بیجا...
البته بالاخره که باید میرفت حالا امسال نه سال دیگه یا سال دیگه اش بازم که میتونست چیزایی رو ببینه و بشنوه که تا حالا توی خونه نبوده و براش آشناست فکر میکنم فقط وظیفه ی ما یکم سنگین تر میشه وقتی بچه ها میرن بیرون از خونه
به قول معروف دیر و زود داره سوخت و سوز نداره!
ممنونم ازت دوست گلم
مامی امیرحسین(فاطمه)
30 آبان 91 14:56
http://mosafer1.niniweblog.comبه به چه عکسای خوشگلی.دلم هوس تابستون کرد.این رنگ خیلی بهش میاد.یاسی و بنفشو میگم.دیدی موهاش چه زود داره بلند میشه همش غصه میخوردی


قربونت عزیزم آره راست میگی بی خود غصه میخوردم ممنون از نگاه قشنگت و حضورت
یاس
2 آذر 91 16:55
سلام عزیزم.قربون نیایش گلم بشم.عزیز دل خاله.
نیدونم واقعا به این جور آدما چی باید گفت.اینهمه ما تویه خونه سعی میکنیم بچه هامون رو به باور درست برسونیم و اونوقت اینجور جاها با بچه ها اینطوری رفتار میشه.
عزیزم میبوسمتون


سلام عزیزم ممنون از محبتت نمیدونم واقعا چه قدر شنیدن این چیزا تاثیر داره روی فکر و نگرش بچه ولی نیایش انگار فراموش کرده یا شایدم دیگه از طرف اونا تکرار نشده میدونی به مربی اش خیلی محترمانه نظرم رو گفتم اون بنده خدا هم گفت نمیدونم از کی شنیده !!!بگذریم ان شاا لله که بتونیم یه جوری بار بیاریم بچه هامون رو که ما رو یعنی پدر و مادر رو به همه مقدم بدونن
فاطمه شجاعی
3 آذر 91 12:18
عکسایی که گذاشتی مثل همیشه کلی دلم رو باز کرد و ذوق کردم
ولی نمیدونم چرا فلش پلیر نصب نمیشه یا اگرم میشه یه مشکلی داره که نمیتونم فیلم رو ببینم نمیدونم چیکار کنم
نانی رو ببوس یعالمه


قربون محبتت عزیزم ممنون که میای همیشه نمیدونم چرا فیلم رو نتونستی ببینی اگه با اکسپلورر باز کنی شاید بشه نمیدونم شرمنده
بوس برا ی شما سلام برسون
سعیده مامان آرتین
4 آذر 91 13:23
چه ژستایی خاله جونم. مخصوصا عکس آخر. من هم کلی خندیدم.


قربون خنده هاتون ممنون از حضور گرمت عزیزم
مامان نيروانا
6 آذر 91 10:31
كلي با عكساي تابستونيت حال كردم نيايشم و خداييش اون آخريه رو كه با نيرانا كلي خنديديم. آخر شكار لحظه و حسه. آفرين به عكاس و سوژه
شعر پاييزيت رو هر كار ميكنم صداش يواشه و بايد گوشم رو بچسبونم صداي نازت رو بشنوم ولي با تمام وجود حسش ميكنم. ميبوسمتون


قربون محبتت مهربون خاله قربون خنده های نیروانام که خیلی شیرینه انگار صدای خنده اش رو شنیدم همین الان خیلی دوستتون دارم هم شما و هم نیروانا جونم رو ببوسینش لطفا از طرف من

مامان آناهيتا
29 آذر 91 8:43
واقعا دست خاله جون بي درد با اين شكار لحظه ها. منم با آخري كلي كيف كردم. يه چي بهت بگم. منم با اين كار آناهيتا خيلي مشكل دارم. آفرين ماماني كه كارهاي اشتباه مربي هاي مهد رو بهشون تذكر داد. امان از دست بعضي از مربي هاي مهد. نيايش گلم، به اميد روزي كه آناهيتام هم بتونه تو رو ببينه نازنينم.


ممنونم از حضور گرم و پر مهرت و اینکه وقت گذاشتی و همه پست ها رو خوندی دوست عزیزم دختر گل و نازت رو ببوس*:
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ثمره ی عشق می باشد