نیایش عزیزمنیایش عزیزم، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 2 روز سن داره
امیرعلی جونامیرعلی جون، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 14 روز سن داره

ثمره ی عشق

پیله ات را بگشا ...تو به اندازه پروانه شدن زیبایی

1390/1/29 22:37
نویسنده : مامانی
3,673 بازدید
اشتراک گذاری

نو گل باغ زندگی من و بابایی نیایش روز یکشنبه ۵ مهر ۱۳۸۸ ساعت ۱۲:۲۵ً در شهر مشهد مقدس در بیمارستان سینا تحت نظر خانم دکتر پور جواد چشم به جهان گشود و رنگ تازه ای به زندگی ما زد و طعم شیرین مادر و پدر شدن را به ما چشاند... لمس بودنت مبارک گل من.  

 فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز

گل ناز من،  قرار بود ۲۰ مهر ۸۸ به دنیا بیای .niniweblog.comشمارش معکوس شروع شده بود واسه تولدت ،که روز ۴ مهر مامانی رفت دکتر و دکتر گفت فردا بیا واسه عمل خیلی شوکه شده بودم اصلا باورم نمیشد نمیدونستم خوشحالم یا ناراحت ؟شایدم نگران بودم آره اون شب اصلا خوابم نمیبرد niniweblog.comولی بابایی وقتی فهمید خیلی خوشحال شد خیلی زیاد مثل همون موقع که فهمیده بود داره بابا میشه و از همون لحظه ثانیه شماری می کرد niniweblog.com (البته بابایی تو خیلی مو داره ها) بالاخره اون شب با همه استرسی که واسمون داشت گذشت و فردای اون روز تو به این دنیای رنگ و وارنگ اومدی تا واسه خیلی چیزا آماده بشی که من همیشه دعا میکنم فقط خوبی و پاکی و مهربونی ببینی و همیشه سالم باشی گلم که جون من به جون تو بسته است خیلی دوست دارم از اینکه حالا توی آغوشم حست میکنم خیلی خوشحال ترمniniweblog.comما ۳ تا خیلی با هم خوشبختیم niniweblog.com

اون روز که برای اولین بار میدیدمت خیلی احساس عجیبی بود برام میدونم خیلی خوشحال بودم ولی اونقدر درد داشتم و به خاطر عوارض بعد از بیهوشی گیج بودم که نتونستم مثل بقیه مثل بابا مثل مامان جون و بابا جون که میخواستن هر کدوم تو گوش تو اذان بگن و خاله و دایی ذوق زده بشم و از وجودت لذت ببرم البته فقط همون روز اول از فرداش که حالم داشت بهتر میشد حتی یک ثانیه هم نمیتونستم از خودم دورت کنم روزای خاطره انگیزی بود که اگه بخوام اینجا برات بگم خیلی خیلی طولانیه ولی همه حال و هوام رو و خاطرات رو برات نوشتم...

بابا میگفت وقتی از ریکاوری آوردنت بیرون همش میگفتی بچه ام سالمه سالمه؟وگریه میکردی ...خب من یه چیزایی یادم میاد ولی واقعا بیهوشی وحشتناکه... بگذریم....

خاطرات کامل تر رو با جزییات بیشتر حتی از دورانی که توی شکم مامانی بودی باید از توی دفتر هایی که تا الان برات نوشتم بخونی این ها رو می نویسم به خاطر اینکه این وبلاگ برات شکل قشنگ تری داشته باشه برا همین از روز تولدت شروع کردم ولی خلاصه می نویسم تا به امروز که ۱ سال و نیم از اون روز قشنگ پاییزی میگذره زود تر برسیم  هر چند که فقط وقتایی که تو خواب باشی من می تونم برات بنویسم که تو هم اصلا بچه پر خوابی نیستی niniweblog.comماشاء الله انرژی ات زیاده niniweblog.comکاش زودتر این وبلاگ رو برات درست کرده بودم 

niniweblog.com

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مامان فرزانه
1 اردیبهشت 90 14:56
سلام عزیزم به جمع ما خوش اومدی اسم دخمل منم نیایش خدا برات حفظش کنه به ما همسر بزن


خیلی ممنون از لطفتون خیلی خوشحالم کردین اتفاقا اولین وبلاگی که باز کردم وب نیایش شما بود خیلی قشنگ بود خسته نباشید خدا نیایش کوچولوی شما رو هم حفظ کنه ان شاء الله سالم باشه


خاله
12 اردیبهشت 91 13:26
پس نظر من کجاست ؟ مگه من اینجا نظر ندادم ؟؟؟ خب اشکال نداره الان نظر میدم .. خاله جونم نمیدونی اونروز چقدر ذوق داشتیم . من وقتی به دنیا اومدی بیمارستان بودم . هی از مامانت فیلم میگرفتم..و وقتی تو اومدی از تو . داشتم ذوق مرگ میشدم .
یادمه اونروز کلاسم داشتم . اصلا دلم نمیومد ازت دل بکنم. بابا مهدیت لطف کرد و با اینکه دلش نمیومد از خانوم و بچه اش جدا شه منو رسوند دانشگاه . وقتی کلاسم تموم شد با عمو امین اومدیم دیدنت .. خاله شدن خیلی کیف داره . خیلی روز خوبی بود. یادش به خیر . دوست دارم عشقم.


قربون خاله ی مهربونم بشم من خاله ترکوندی ها اومدم دیدم 24 تا نظر تایید نشده است خیلی تعجب کردم چی شده !!!!!!!!قربونت برم مرسی که برای همه پست ها ی اول نظر گذاشتی همه شو تایید می کنم ببخش جواب نمیدم همشو عزیزم بازم مرسی
آره اون روز برای همه روز خاطره انگیزی بود یادش به خیر تنهایی مزه ی خاله شدن رو چشیدی ها!!!ایشالا خواهر زاده ی عزیزم رو بغل کنم به زودی بوووووووووووووووس
ღ مامانِ آینده یه فسقـِــلی ღ
28 تیر 92 23:08
ببین کجا اومدم ... ؟





عزیزمی تو فدات
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ثمره ی عشق می باشد