نیایش عزیزمنیایش عزیزم، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 5 روز سن داره
امیرعلی جونامیرعلی جون، تا این لحظه: 8 سال و 6 ماه و 17 روز سن داره

ثمره ی عشق

این روزها که میگذرد...

1394/5/22 20:00
نویسنده : مامانی
1,769 بازدید
اشتراک گذاری

روزها و شب ها دارن پشت سر هم میگذرن...چه قدر دلتنگ اینجا بودم و هستم ....دلتنگ نوشتن ، دلتنگ دوستای وبلاگی ،دلتنگ نوشتن از لحظه لحظه ی خاطره های ریز و درشت و عکسای جور واجور...

دلم میخواد بنویسم ولی هر چی فکر میکنم میبینم چه قدر جا موندم از تموم ِ لحظه هایی که می شد ثبتشون کنم و نشد و نکردم!!

دلایل مختلفی داشت ! ولی بدون ، دخترکم تمام لحظه های قشنگی که با هم داشتیم توی این روزهایی که گذشت توی خاطرم برای همیشه موندگاره و البته خب روزهایی هم بود که خستگی و ناراحتی و نگرانی و غصه داشتیم که فراموش بشه بهتره !

خیلی چیزهایی بود که دلم میخواست مثل اون موقع ها تند و تند بیام و برات اینجا ثبتشون کنم ببخش که نشد ولی خب کلی عکس داریم که با دیدنش خوشحال میشیم و البته کمی هم دست نوشته های بد خط من توی دفتر خاطرات کاغذی! ولی خب شیرین زبونی هات که روز به روز بیشتر می شد و گاهی اعجاب انگیز و گاهی هم خوردنی ا زنوع خیلی شیرین کمی از یادم رفته .....

 

بگذریم...

حالا فقط میخوام بنویسم که خیلی خوشحالم از داشتنت و خیلی خوشحالم از داشتنتون که تموم زندگی من اید...

خدا رو شکر میکنم به خاطر تو به خاطر بابایی به خاطر داداشی که دیگه چیزی نمونده که بتونی ببینیش و بغلش کنی و ببوسیش.. (کمتز از دو ماه)

 

آرزوهای قشنگت برای خودت و داداشی ، احساس های عمیق و پاکت ، حرف های بزرگونه ات ، حرف های با مزه ات با داداشی، بلند پروازی هات، دلتنگی هات برای دیدن ِ زودتر داداشی، حتی نی نی بازی هات و بچه بازی هات و ... همه و همه بهم انرژی میده خیلی زیاد ...بغل

واقعا عاشقانه دوستتون دارم برای من بمونید برای همیشه ....بوس

 

 

این روزها که میگذرد هر روز در انتظار آمدن توست خواهر یکی یک دانه ات!!! زیبا

مهرماه ِ مون رنگ و بوی مهربانانه ی بیشتری داره امسال به لطف خدا ... به موقع ، سالم ، شاد و پر انرژی ، خوش قدم و خوش روزی قدم بذار رو چشمامون ، امیر علی کوچک ما محبت

 

(نقاشی خواهری 3 خرداد 94 همون روزی که فهمید تو داداشی هستی)

 

پسندها (5)

نظرات (5)

مامان الهه
23 مرداد 94 18:06
عزیززم چقدر دلم تنگ شده بود براتون....برای خودت نیایش...قلمت....مهربونیات....حالا هم که امیرعلی کوچولو دیگه داره اماده ورود به دنیا میشه الهی الهی به سلامتی فارغ بشی زهره نازنینم
مامانی
پاسخ
ممنونِ این همه لطف و محبتت هستم الهه ی عزیزم
مامان ملینا کیانا
24 مرداد 94 11:01
سلام عزیزم خیلی خوشحالم که دوباره مطالبتو میخونم دیگه داشتم ناامید میشدم از اومدنت... فکرم هزار راه رفت زهره جون انشالله که داداشی نیایش به خوبی و خوشی و سلامتی بیاد و روزهای خوبی رو باهم داشته باشن الهی فداش بشم با این نقاشی قشنگش
مامانی
پاسخ
سلام عزیزم ممنونم از اینکه به یادمونی همیشه برامون دعا کن خیلی دوستتون داریم
مامان زينب
25 مرداد 94 8:39
روزت مبارك نيايش نازنينم.
مامانی
پاسخ
خاله
1 شهریور 94 0:42
ای جونم.. چه خوب که بالاخره وبلاگت رو اپ کردی دلم تنگ شده بود... ان شالله با اومدن امیر علی جونم دیگه این وبلاگ هم تند تند اپ بشه حیف این روزها و خاطرات شیرین ثبت نشه... منم از الان دارم برای یک ماه و نیم دیگه لحظه شماری میکنم. برای دیدن خواهر زاده ی عزیزم و بغل کردنش.
مامانی
پاسخ
ممنونم عزززززززززززیززززززززززززززم
خاله
1 شهریور 94 0:42
امیدوارم همیشه شاد شاد شاد باشین دوستون دارم
مامانی
پاسخ
ما هم یکی یه دونه ی خاله رو خیلی خیلی دوست داریممممممشاد باشی
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ثمره ی عشق می باشد