خوب ترینم تولدت مبارک ...
هیچ گاه ، قرص هایی که حال آدم را خوب میکنند جای خوب هایی که دل آدم را قرص میکنند، نمی گیرند...
چند وقتی میشه که مرتب تقویم رو میزی رو برمیداری و هی میپرسی تولدت کدوم صفحه است ؟ هر صفحه ی این تقویم رومیزی خوشگل که هدیه ی آقا سجاده یه عکسی داره که خیلی هم قشنگه و دوسش داری از روی عکسها حفظ شدی که کدوم صفحه تولد کیاس؟
تولد بابا ، من ، خاله ، عمو ، مامان جونا ، بابا جونا ، عمه ...و البته تولد خودت
روز دوشنبه خیلی خوشحال بودی که بالاخره از بین همه تولد هایی که تاریخ هاش رو یاد گرفتی تولدبابایی رسیده : 6 خرداد تولد بابا بود و روز قبلش اومدم مهد دنبالت و با هم رفتیم کیک خریدیم و بادکنک ....خیلی ذوق زده بودی و دلت میخواست بابا رو سورپرایز کنی اما مگه دل کوچولوت طاقت آورد تا بابا رسید خونه همه چی رو البته غیر از کیک بهش گفتی و گفتی اول تو برو بخواب تو اتاق من میخوام خونه رو تزئین کنم و تو رو سورپرایز کنم البته گفتی شگفت انگیز کنم !
خودت به سلیقه ی خودت همه چیز رو تزئیین کردی و کادو کردی و همش منتظر بودی که بابایی رو که خوابوندی بیدار بشه یا حالا چه جوری بیدارش کنی
اون روز خیلی بهت خوش گذشت چون بعد از ظهر هم با هم رفتیم دریاچه و اونجا هم جشن بود البته تو بیشتر دلت میخواست رو چمنا بدوی دنبال بابا و بخندی و قل بخوری رو چمنا و ما هم ذوق کنیم
خدا رو هزار بار شکر میکنم به خاطر بودنتون عزیزای دلم ، قدرتون رو میدونم بهانه های قشنگ زندگی
روز سه شنبه که عید بود ما بازم کلی تولد بازی داشتیم
آخه دو تا مامان جونا هم زحمت کشیده بودن و کیک گرفته بودن و صبح یه بار تولد آخر شب هم یه بار دیگه ...خلاصه یه جورایی اون حس تولد بازیت که چند وقتی بود به اوج خودش رسیده بود و مدام سراغ روز تولد خودت رو میگرفتی ارضا شد و همه مون هم کلی هدیه گرفتیم هم من هم خاله هم بابا (خردادی ها جمعن دیگه !! تازه عمه مینو و همسرش هم خردادی هستن) البته تو هم هدیه گرفتی و بهت حسابی خوش گذشت
از همه خیلی خیلی ممنونم واقعا زحمت کشیدین و خیلی روز قشنگ و خوبی بود
زحمت عکس گرفتن هم که با خاله است مثل همیشه کلی عکس های قشنگ گرفت ممنونم آبجی جونم حالا چندتاش رو میذارم
...
این کیک رو مامان من سفارش داده بود خیلی خیلی خوب بود چون خودم نتونستم سفارش بدم و آماده گرفتم
این دومین لباسیه که برات دوختم پارچه اش رو خودت انتخاب کردی و شب ها باهاش خوب میخوابی آخه ببعی داره!!
این تولد بازیمون خونه ی مامان جون ساعت 11 تا 12 شبه!
چون بابا از ظهر تا ده شب کشیک حرم بود اما مثل همیشه سرحال و خنده رو ...خیلی قدرش رو بدون دخترم
اینم هدیه ای که دیشب از مامان جون گرفتی ، اون یکی مامان جون هم بهت لباس دادن که الان عکس ندارم !ولی اینو همون جا پوشیدی وباهاش کلی رقصیدی
ممنونم از نگاه های قشنگتون همراه های همیشگی و مهربون