یه کم دور ، یه کم نزدیک !
دیدن ِ ذوق ِ تو ، خنده های از ته دلت ، دیدن اینهمـــــــــــــه شور و هیجانت باعث شد تا یه باره دیگه به دلم بگم نه و به تو آره ...
و بعدش بلافاصله ازت شنیدم که : مامان من آخه به چه زبونی از تو تشکر کنم؟
من فدای تو و زبونت و تشکر کردنت ، من فدای اون دل کوچیکت ، من قربون اون چشای پر از ذوق و شوقت ، آخه تو چه قدر شیرینی مامان..عاشقتم ...
امروز با مهد رفتین اردو ، باغ وحش و کلوپ پاندا ، دو تا جایی که عاشقشون هستی ...
امیدوارم بهت خوش بگذره
هر چند که من از صبح ، که چی بگم از دیشب همش دلشوره دارم و دلم برات تنگه خیلی زیاد ولی سعی کردم زیاد بهش فکر نکنم ...میخوام یاد بگیرم که باید صبور باشم ..یاد بگیریم که نباید تو رو ترسو بار بیارم یاد بگیرم که تو مستقلی و بالاخره باید دنیای بیرون خونه رو بدون مامان و بابا هم تجربه کنی ،این دنیا اون قدرا هم نا امن نیست ! ...خداااا همراهته میدونم که خودش مراقبت هست پس خوش باش خوش بگذرون عشقم.....
میدونی دیشب اینقدر هیجان زده بودی که از خوشحالی خوابت نمیبرد با اینکه ازم خواستی زودتر ببرم بخوابونمت اما خوابت نبرد و گفتی بریم تو اتاق شما شاید خوابم ببره
بازم همش سوالای عجیب و غریب می پرسیدی...یکیش یادمه : گفتی مامان اگه قلب نداشته باشیم چی میشه؟!
سکته ی قلبی یعنی چی ؟
حالا مگه میشه سوالای شما بچه ها رو جواب داد هر چی بگی باز یه چیزی میگه ! هر جوری بود بالاخره خوابوندمت
دیشب همش میگفتی خیلی خوشحالم خیلی ممنونم که اجازه دادین برم خیلی خیلی دوستون دارم مامان و بابا شما آخه چه قدر خوبید. و هی بغلمون میکردی و بوس میکردی..
وای اینقدر این جمله ها رو تکرار میکردی که همش تو دلم میگفتم بسه دیگه تو رو خدا این همه ذوق و شوقت و هیجانت بیشتر منو دو دل میکنه
دختر قشنگم شادی و خنده ی تو برام خیلی ارزش داره میدونم که اگر میخواستیم خودمون هم ، همین جاها بریم خوشحال میشدی ولی دروغ چرا انگاری اینجوری واقعا بیشتر دوست داری با دوستای مهد و مربی آره؟ انگار بیشتر بهت خوش میگذره...
خیلی دوستت دارم و دلم همیشه برات تنگ میشه بهت این جمله ی دوم رو زیاد نمیگم فقط اینجا مینویسم که یه کمی آروم تر بشم اینجا توی این دفتر خاطرات خیلی چیزا مینویسم که بهت نمیگم نمیدونم بعدا میخونی یا نه ولی من همیشه دلم برات تنگ میشه خیلی خیلی زیاد چه کار کنم!مادر بودن واقعا سخته...
ولی دوستت دارم رو زیاد بهت میگم زیــــــــــــــاددوستت دارم عزیزم
این کیک رو دیشب با کمک بابا پختی
بابا عاشق کیک پختنه
تو هم همین طور
خیلی کمکش کردی
مناسبتش رو هم پیدا کردین
تولد 4 سال و هفت ماهگی تو
البته نمیدونم چرا اولش گفتی این آخرین تولدمه
حالم رو گرفتی حسابی بعدش گفتی نه آخرین تولده امشبه!!!!
بعدش هم اومدی منو صدا زدی که بیا ببین چه قشنگ شده
قربونت برم قربون هر دو تاتون بهانه های قشنگ زندگی
بعد کلی ژست و عکس گرفتن ،گفتی حالا کیک رو از اون وری کنیم
این نقاشی رو هم که توی یه کارت کشیدی با کلی ناز و ادا و ذوق وشوق به من دادی برای روز مادر قربون او ن دستای کوچیکت با این نقاشی زیبات
این نقاشی با اشکال هندسی من عاشق اون هزار پا و لاک پشت و جوجه و گل و ...اون یکی بالایی سمت چپ یادم نمیاد چی بود!!!عاشثق همشونم عزیزم
این نقاشی هم خانوم موشه و آقا موشه هستش که از روی عکسشون کشیدی خیلی وقته من یادم رفته بود بذارم
دوستت دارم زودی بیا بغلت کنم بچلونمت عزیزی مادر