حال من خوب است اما با تو بهتر میشوم ...
...
...
دیشب داشتیم کتاب میخوندیم کتاب لالایی ها بخاطر علاقه ی زیادت به امام زمان عج هر شب جدا از اون کتابی که نوبتش میشه که اون شب بخونیمش این کتاب رو هم باید حتما بخونیم
لا لا ، لالا گل مینا
دعا کن زود بیاد آقا
بدیم ما نقل و شیرینی
که عید میشه همه دنیا
به آخر کتاب رسیدیم و کتاب رو بستی و گفتی مامان پس امام زمان کی میاد ؟ من خیلی وقته منتظرشم!
گفتم عزیزم نمیدونم هیچکی نمیدونه فقط ...
میخواستم حرفم رو ادامه بدم و بگم فقط باید دعا کنی...
که گفتی آها فهمیدم چرا هیچکی نمیدونه
چون امام زمان موبایل نداره !
کاش موبایل داشت میشد بهش زنگ بزنیم بگیم کی میای ؟
هنوز داشتم فکرمیکردم که بغضم رو بخورم یا بخندم به این شیرین کلامت که گفتی:
آها میدونم چرا موبایل نداره آخه چشم نداره که بتونه موبایل رو ببینه و شماره بگیره و جواب بده
دیگه این دفعه خنده ام گرفت واقعا!
...............!!!!!!!!!!!
نمیدونم چه جوری میشه برای شما بچه های امروزی توجیه کرد که چرا صورت امام رو نمیکشن و فقط سفیده و نورانی تا جایی که یادمه برا یمن هیچ وقت این سوال پیش نیومده بود !
آخه بهت که توضیح میدم میگی خب میتونستن چشم و ابرو دماغ و دهن بکشن وبعد دورش نور بکشن
گاهی روی این موضوع فکرمیکنی و منم موندم چی بگم حیتی میگی چون امام حسین چشم نداشته دشمن تونسته شهیدش کنه!!!!
چی بگم خدایا.....
کلمه می سازی باقلوا
یکی از سرگرمی هات این روزا (البته نه خیلی وقته این جوری کلمه میسازی !) این شده که با حروف الفبا بازی کنی
اما نه این جوری که م مثل مامان
بلکه این جوری : ما مثل مامان
جو مثل جوجه
جا مثل جارو
مو مثل مورچه
یعنی اگه مثلا من که شاگردت میشم تو بازی بگم ج مثل جارو بهم میگی آخ آخ اشتباه کردی جا مثل جارو دخترم !
از این دست کلمات تا دلت بخواد هست و بعضی هاش هم خیلی با مزه میشه
تازه به اعرابش هم کارداری یعنی همون َ ِ ُ خودمون!
مثلا خَ مثل خرگوش
یا چَ مثل چتر
چند روز پیش دلت میخواست مامان من باشی و با هم باز ی کنیم گاهی اینطوری میشه دیگه و من تازه اون موقع از برخورد تو با خودم میفهمم چه جای کارم ایراد داشته و چه کارم درست بوده اون جاهاییش که بهم محبت میکنی و نازم رو میکش یقربون صدقه ام میری خیلی مزه میده چون میفهمم که از رفتار من راضی هستی اما خب گاهی هم یه چیزی میگی که باید حرف حرف خودت بشه حتما نمیدونم اون جا هم شاید اشتباه من بوده که تو اینطوری یاد گرفتی
بگذریم....
دلت میخواست ناخن هام رو لاک بزنی و منم بدون هیچ حرف پس و پیشی گفتم آخ جون مامان برام لاک بزن
اینقدر سعی میکردی ماهرانه این کار رو کنی که عشق میکردم ا ز اون همه دقتت
البته گاهی هم با خونسردی لاک میزدی حالا یه کمی هم این ور و اون ور بگیره چیزی نیمیشه که
خیلی خوب شد عزیزم ممنون
خیال پردازی های این روزهای تو هم با مزه است
وقتی داری با خودت بازی میکنی خیلی بامزه حرف میزنی دلم میخواست میتونستم ازت فیم بگیرم اما نمیشه چون تا میفهمی که دارم بازیت رو نگاه میکنم ناراحت میشی
حتی بهت میگم مامانی من دارم تو دلم قربون صدقه ات میرم اینقدر خوشگل بازی میکنی بازم اخم میکنی و میگی نمیخوام ببینی
اما خب اشکال نداره عزیزم عاشقتم
مخصوصا وقتی با زیرکی خاصی ازم میخوای صفحه ی آخر کتاب رو بخونم در حالی که هیچی توش ننوشته
وقتی یه کتاب برات میخونم به صفحه ی آخرش که میرسیم که یک صفحه ی خالی بدون عکس هست یعنی در واقع همون جلد داخلی کتاب رو میگم ...میگی خب بخون دیگه اینجا رو هم بخون
یاد شازده کوچولو میندازی منو بهت میگم اینجا نوشته فقط نیایش میتونه بخونه !بیا بخون عزیزم
میگی پایینش نوشته فقط مامان میتونه بخونه !!!بیا بخون مامان عزیزم
و من باید هر چی که میتونم از خودم یه چیز خنده دار در بیارم حتی اگه کلماتش بی ربط باشه تا تو بخندی و راضی بشی کتاب رو ببندی
و عکس کتاب های پشت جلد رو با هم بخونیم تا تو حفظ کنی !
قربون این خونه سازیت عزیزم ...ساختی و با ذوق گفتی مامان یه خو نه 14 طبقه ساختم !!!بلدی بشمری تا 40 نه ببخشید تا 30 ! البته به 30 که میرسی میگی 20 و 10
دیشب مراسم کوکو پزون داشتیم
خیلی دلت میخواد آشپزی کنی تا جاییکه بتونم بهت فرصتش رو میدم
چون تو نمایشتون تو عدد چهار هستی (چار میتونه چار تا قلندر باشه 4 تا سوار کار دلاورباشه 4 تا دلاور همیشه آزاد ...آتیش و آب و خاک و آخریش باد)
علاقه به 4 پیدا کردی پس 4 تا تخم مرغ و 4 تا سیب زمینی برا ی کوکو آوردی
از رنده کردن سیب زمینی ها و گرفتن آبش خوشت اومده بود و بعدشم دستت رو توی سینی میمالیدی و میگفتی چه جالبه یه جوریه !
یادمه مدرسه ای بودم نمیدونم کلاس چندمی ولی اون موقع ها بود که تازه آزمایش میکردیم و میدیدیم که سیب زمینی نشاسته داره
و ... تخم مرغ میشکستی چه تخم مرغ شکستنی
وقتی هم به نتیجه ی تلاشت نگاه کردی گفتی خیلی جالب بود مامان ممنون
فدات شم عزیزم دلم میخواد از این تجربه های جالب تا میتونم برات ایجاد کنم خدا کنه بتونم همین قدرش رو هم مدیون دوستانم مخصوصا زینب عزیزم هستم که ایده های خوبش رو در اختیار میذاره ممنون