من نیازم تو رو هر روز دیدنه ...
...
...
این روزای ســــــــــــــــرد یه عکس تابستونی میچسبه نه ؟
البته همچین تابستونی هم نیست ! مربوط به 15 مهره همون روزی که با خاله جون رفتیم آتلیه و آقای عکاس میگفت نیایشی همش فقط به خاله اش نگاه میکنه مثل همین عکسه این عکس رو هم خاله جون طراحی کرده
دغدغه ی این روزات اینه که وقتی بزرگ شدی و عروس شدی و مامان شدی میخوای خونه ات رو کجا بگیری ؟
هر بار یه چیزی میگفتی ولی هر بار هم آخرش به یه نقطه میرسیدیم اونم تهران بود
امروز هم دوباره صبح که بیدار شدی میگی مامان من دیگه فکرامو کردم میخوام وقتی بزرگ شدم برم تهران خونه بگیرم که بتونم بچه ام رو ببرم پیش عمو پورنگ تو برنامه های مختلف شرکت کنه تازه پیش فاطمه (دختر خاله ی بابا) هم هستم
بابایی میگه : اون وقت مامان رو هم با خودت میبری ؟
میگی : نه بابا ، مامان رو که احتیاج ندارم من دیگه خودم اون موقع مامان شدم خودم بابا دارم یعنی داماد دارم بچه دارم خودم میتونم ظرف هام رو بشورم شما دیگه باید خودتون با هم زندگی کنید منم با بچه و دامادم
بابایی گفت : نه عزیزم بچه همیشه به مامان نیاز داره حتی اگه مامان بشه خودش مامان که فقط برا ظرف شستن نیست ....
مامان میگه : عزیز دلم اگه تو هم به ما احتیاج نداشته باشی ما بهت خیلی نیاز داریم
من نیازم تو رو هر روز دیدنه
از لبت دوسِت دارم شنیدنه
عاشقتم ، یه روز همچین تو مووده ! عکس گرفتنی که انگار عکس خونت افتاده و میگی بیا ازم عکس بگیر یه روزم اصلا همکاری نمیکنی برای عکس ، یه سرافان هم بافتم که نشد عکس ازت بگیرم باهاش باشه برا یه دفعه دیگه